پسر جوان نامزدش را بخاطر بی پولی بیآبرو کرد!
دختر جوان که برای اولین بار با نامزدش بیرون رفته بود انتظار هر رفتاری را داشت جز رفتاری که این چنین باعث ناراحتی و آبروریزی برای او شد.
به گزارش منیبان؛ دوران نامزدی، دورانی است که تقریبا همه مردان سعی در راضی نگاه داشتن همسر آینده خود دارند و برای همین در پول خرج کردن کمتر محدودیت تعیین میکنند ولی اگر فردی خساست را به عنوان خصلت اصلی در خود داشته باشد ممکن است رفتاری متفاوت از خود بروز داده و حتی موجب بروز مشکل شود.
یکی از کاربران شبکه اجتماعی تیک تاک ماجرای عجیبی از نامزدی کوتاه مدتش با خواستگار سمج و بد پیله خود به اشتراک گذاشت و با بیان جزئیات این دوران کوتاه همه رو متعجب کرد.
دختر جوانی که با نام " هیدی بربر " در این شبکه اجتماعی شناخته می شود میگوید: خواستگار سمجی داشتم که بعد از کلی اصرار بالاخره پذیرفتم برای آشنایی بیشتر مدتی با او نامزد باشم.
برخلاف میل باطنی ام این فرصت را به او دادم تا برای دادن جواب منفی یا مثبت نهایی، شکی در دلم باقی نماند. چند روز پس از نامزدی مان قرار شد با هم به یکی از رستوران های معروف شهر برویم.
تا رسیدن به رستوران همه چیز عادی و خوب پیش رفت اما پس از رسیدن به رستوران، وقتی نوبت به سفارش غذا شد او با حرفی غیرمنتظره مرا شوکه کرد. او گفت که هرکس باید غذای خودش را حساب کند تا مسائل عاطفی با مسائل مادی زندگی شان تداخل پیدا نکند.
اصلا انتظار چنین حرفی را نداشتم و همان جا با خودم تصمیم گرفتم که بعد از خوردن غذا و بیرون رفتن از رستوران همه چیز را تمام کنم. اما ماجرا به همین جا ختم نشد، وقتی کیفم را نگاه کردم متوجه شدم کیف پول و کارت اعتباری ام را در خانه جا گذاشته ام.
مسئله را به او گفتم و او با واکنشی عجیب تر مرا به اوج عصبانیت رساند. او گفت که خودش غذای سفارش داده اش را میخورد و من باید بنشینم و او را تماشا کرده و با هم صحبت کنیم.
من که از این رفتارش به شدت ناراحت شده بودم از جایم بلند شدم و خواستم از رستوران بیرون بروم که با جمله ای دیگر باز مرا شوکه کرد. نامزد خسیس من نه تنها غذایی برایم نخرید، بلکه مرا تهدید کرد که اگر رستوران را ترک کنم با صدای بلند به همه خواهد گفت که چون پول خرید غذا را ندارم میخواهم از رستوران بیرون بروم من هم مجبور شدم بنشینم و غذا خوردنش را تماشا کنم.
این وضعیت برایم عین آبروریزی بود چراکه همه حاضرین در رستوران مرا با تعجب نگاه میکردند.
او به واقع یک انسان دیوانه بود و در عرض مدت کوتاهی که با هم بودیم به اندازه تمام عمرم مرا زجر داد. در نهایت وقتی از رستوران بیرون آمدیم پیش از آنکه من حرفی بزنم گفت:کاملا مشخص بود که چقدر عذاب و ناراحتی تحمل کردی، باید بدانی که این جبران عذاب و ناراحتی هایی بود که تمام این مدت با جواب های منفی مدامت به درخواست ازدواج من، به زندگی من وارد کرده بودی. حالا میتوانی بروی برای همیشه راحت زندگی کنی چون من همین جا نامزدیم را با تو تمام میکنم.