مادر بیچاره دخترش ۱۴ سالهاش را عروس، داماد آدمربا کرد!
گاهی یک انتخاب غلط چنان روزگار سفید انسان را سیاه می کند که هیچ راهی برای فرار از آن پیدا نمیکنی، با وجود این عوامل و مولفه های زیادی در یک انتخاب درست نقش دارند که هر کدام از آن ها جایگاه واقعی خودش را دارد و اگر هر کدام از این عوامل نقش خود را به درستی ایفا نکند نتیجه آن انتخاب به گونه ای غیرقابل باور رقم خواهد خورد.
به گزارش منیبان؛ چندی پیش زن 42ساله ای که برای فرار از آزار و اذیت های دامادش به دامان قانون پناه آورده بود، در حالی که اشک ریزان فریاد می زد با چشمانی باز برای ازدواج فرزندانتان تصمیم بگیرید، درباره ماجرای تلخ ازدواج دخترش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 13ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با یکی از فامیل های دور مادرم ازدواج کردم، به همین خاطر هم نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و در همان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم . «اکبر» اگرچه فقط یک کارگر ساده بود اما هیچ وقت به بیکاری عادت نداشت و خودش را به آب و آتش می زد تا شغل مناسبی پیدا کند.
بالاخره به مشهد مهاجرت کردیم و همسرم با کمک یکی از اهالی روستایمان شاگرد اتوبوس مسافربری شد و مدتی بعد گواهی نامه رانندگی گرفت. از سوی دیگر، پدرم مردی بیمار و خانه نشین بود و مادرم که در بیرون از منزل کار می کرد، هوای مخارج زندگی و پرداخت اجاره منزل ما را داشت. خلاصه، «اکبر» آرام آرام شغل رانندگی را انتخاب کرد و با اتوبوس دیگران به شهرهای مختلف کشور مسافر می برد. روزها به همین ترتیب سپری می شد و پسرم که در سال 73 به دنیا آمده بود همچنان قد می کشید. تا این که 9سال بعد خداوند دختری زیبا و شیرین زبان به ما عطا کرد. دیگر گله ای از روزگار نداشتم. با آن که از نظر مالی در تنگنا بودیم ولی با آرامش زندگی می کردیم تا این که شش سال قبل همسرم به خاطر بیماری قلبی و ریوی به طور ناگهانی درگذشت. این گونه بود که مسئولیت فرزندان به دوش من افتاد. در این شرایط پسرم با تلاش خودش و کمک های اندک من ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. با آن که بعد از مرگ همسرم روزگار سختی را از نظر مالی می گذراندم ولی با اصرار دختر 13ساله ام گوشی تلفن هوشمند برایش خریدم تا در دروس مدرسه از دیگر همکلاسی هایش عقب نماند. اما متاسفانه او به طور پنهانی وارد شبکه های اجتماعی شدو با پسر جوانی که 17سال از خودش بزرگ تر بود ارتباط برقرار کرد. او در حالی با «ارژنگ» قرارهای خیابانی می گذاشت که من هیچ آشنایی با فضاهای مجازی نداشتم و همواره تصور می کردم او مشغول آموزش و یادگیری است. خلاصه، زمانی متوجه ماجرا شدم که دیگر کار از کار گذشته و دخترم درگیر هیجانات و هوس های زودگذر عشق های خیابانی شده بود. دخترم آن قدر برای ازدواج با «ارژنگ» پافشاری می کرد که من هم بدون هیچ گونه تحقیقی درباره ارژنگ و خانواده اش، به ازدواج آن ها رضایت دادم و مشغول تهیه جهیزیه برای «سارا» شدم اما قیمت اجناس آن قدر سرسام آور بود که سعی می کردم ساعت های بیشتری را کار کنم. از طرف دیگر، مادرم و بستگانمان در تهیه جهیزیه کمکم می کردند تا این که یک سال بعد دخترم را آبرومندانه به خانه بخت فرستادم ولی هنوز یک هفته از برگزاری جشن عروسی سپری نشده بود که آثار کابل شارژر را روی بدن دخترم دیدم. تازه فهمیدم ارژنگ به خاطر سوءظن، دخترم را در خانه محبوس کرده و او را با کابل شارژر کتک زده است، به گونه ای که با گذشت یک هفته از ماجرا هنوز آثار آن باقی مانده بود. وقتی به تحقیق از اطرافیان ارژنگ درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی او پرداختم، تازه فهمیدم او در زمان مجردی پنج سال به جرم ربودن یک دختر در زندان بوده است و اکنون نیز با زنان و دختران غریبه همچنان ارتباط دارد. با وجود این، فقط به خاطر این که دخترم در فضای مجازی با او آشنا شده است، ادعا می کند که احتمال دارد این آشنایی مجازی با پسر دیگری تکرار شود. به همین دلیل گوشی تلفن دخترم را گرفته است و او را کتک می زند تا به سمت تلفن نرود. وقتی این ماجراها را متوجه شدم و به او اعتراض کردم، پیامک های زشت و زننده ای برای من و بستگانم ارسال کرد و اکنون نیز با چند نفر از دوستانش به در منزلم آمده و فحاشی و تهدید می کند. اما ای کاش ...