زن ۲۷ساله: شوهر دوستم من را آزار داد!
زن ۲۷ ساله در حالی که مدعی بود به خاطر اعتیاد جرئت شکایت از شوهر دوستش را ندارد داستان تلخ زندگی اش را برای کارشناس اجتماعی کلانتری شهید باهنر مشهد تعریف کرد
به گزارش منیبان؛ او گفت: پدرم را در دوران کودکی از دست دادم و به همین دلیل مادرم سرپرستی من و برادر و خواهر کوچکم را به عهده گرفت. او در یکی از هتلهای مشهد به عنوان کارگر خدماتی و نظافتی مشغول کار شد تا بتواند هزینههای زندگی ما را تامین کند. در این میان من هم عهده دار نگهداری از خواهر و برادر کوچک ترم بودم.
در محله زندگی ما افراد زیادی معتاد بودند و در واقع استعمال مواد مخدر کار زشتی محسوب نمیشد بالاخره در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به دلیل نبود مادرم در منزل عهده دار امور خانه شدم در همین شرایط بود که برای فرار از تنهایی باب رفت و آمد با همسایگان را گشودم به طوری که صمیمیت بیشتری بین من و «لیلا خانم» شکل گرفت.
او زن میان سالی بود و در منزلش مواد مخدر سنتی مصرف میکرد تا این که روزی در ۲۰ سالگی لوزه ام متورم شد و چیزی نمیتوانستم بخورم. «لیلا خانم» وقتی وضعیت مرا این گونه دید پیشنهاد داد برای بهبودی بیماری ام در کنار او چند دود شیره تریاک استفاده کنم. من هم برای اولین بار ابزار استعمال مواد را به دست گرفتم و احساس رضایت کردم.
از آن روز به بعد دیگر همنشین بساط استعمال مواد مخدر «لیلا خانم» شده بودم و به بهانه تسکین درد هر روز به استعمال مواد مخدر میپرداختم. طولی نکشید که به یک معتاد حرفهای تبدیل شدم و به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه روی آوردم. خلاصه ۲۲ ساله بودم که با «صادق» ازدواج کردم او هم مانند من گرفتار مواد مخدر صنعتی بود و به همین خاطر اعتیاد من برایش اهمیتی نداشت، ولی زندگی من و او چند ماه بیشتر طول نکشید چرا که صادق روزی در حالت خماری دچار افسردگی شدید شد و خودش را در منزل پدرش حلق آویز کرد و مرا تنها گذاشت.
بعد از خودکشی شوهرم دوباره به منزل مادرم بازگشتم چرا که از عهده مخارج اعتیادم برنمی آمدم. حدود یک سال بعد با جوان معتاد دیگری ازدواج کردم، ولی «مظفر» هم به سختی هزینههای اعتیادش را تامین میکرد تا این که او نیز یک سال بعد کارتن خواب شد و مرا ترک کرد. وقتی خبری از او شد دوباره بار و بندیلم را بستم و باز هم به مادرم پناه بردم با وجود این خجالت میکشیدم مقابل چشمان مادرم به استعمال مواد بپردازم چرا که همواره نگرانی و تاسف را در چهره غمگینش احساس میکردم. به همین خاطر هنگام مصرف به منزل «مرضیه» میرفتم.
من و او از مدتی قبل دوست شده بودیم و او در جریان ماجرای اعتیادم قرار داشت و اجازه داد تا در منزل او مواد مخدر مصرف کنم، ولی چند روز قبل زمانی که شب هنگام به منزل «مرضیه» رفتم او در خانه حضور نداشت و شوهرش مرا به داخل دعوت کرد هنگامی که در حال آماده سازی بساط استعمال مواد بودم او ناگهان با چشمانی هوس آلود به سوی من حمله ور شد و مرا مورد تعرض قرار داد. حالم خیلی بد بود، ولی بالاخره خودم را از آن خانه نجات دادم، ولی به خاطر اعتیادم جرئت شکایت از شوهر دوستم را ندارم.