بلایی که نوعروس تهرانی بر سر داماد مذهبی آورد!
نوعروس بی حیا با دوست شوهرش ارتباط شوم برقرار کرده بودو به گفته داماد این زن متاهل در شبکه های مجازی دنبال شوهر می گشت.
به گزارش منیبان؛ طلاق از نوعروس بی حیا این زوج که پس از یک سال زندگی مشترک راهی دادگاه خانواده شده بودند، دلایل جدایی شان را تفاوت فرهنگی- اعتقادی عنوان می کردند، این در حالی بود که هر دویشان ماه ها قبل به دلیل تفاهم در همین مسایل برای این پیوند اصرار داشتند. میلاد ۲۶ ساله بود.اما رنج...
این زوج که پس از یک سال زندگی مشترک راهی دادگاه خانواده شده بودند، دلایل جدایی شان را تفاوت فرهنگی- اعتقادی عنوان می کردند، این در حالی بود که هر دویشان ماه ها قبل به دلیل تفاهم در همین مسایل برای این پیوند اصرار داشتند.
میلاد ۲۶ ساله بود.اما رنج چهره اش از سنی که داشت بیشتر بود.او که اصرار زیادی به این طلاق داشت در اتاق مشاوره، داستان آشنایی با همسرش را اینگونه بیان کرد: «من پسری مذهبی هستم و در خانواده ای متدین بزرگ شده ام. چند سالی بود خانواده ام اصرار به ازدواج من داشتند و من هم بی تمایل به آن نبودم اما افکار و عقاید خاصی داشتم و می خواستم طرف مقابلم هم مانند خودم مذهبی باشد و افکارم را با دل و جان بپذیرد.به همین خاطر موارد زیادی را رد کردم.»
این مرد جوان که در اوج شادابی جوانی، افسرده و پژمرده شده بود، ادامه داد: «این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در فضای مجازی با سحر آشنا شدم. وقتی باب آشنایی باز شد و من از اعتقاداتم گفتم او نیز حرف هایم را تایید کرد و اظهارنظرهایی داشت که به باورهای دینی ام بسیار نزدیک بود. کم کم ارتباطمان صمیمی تر شد و او عکس هایی از خودش برایم فرستاد که با پوشش کامل بود و وقار و نجابت او را به خوبی نشان می داد.راستش شیفته او شده بودم.به این ترتیب تصمیم گرفتم موضوع را به خانواده اعلام کنم. اما وقتی آنها فهمیدند که ما چطور با هم آشنا شدیم مخالفت کردند.»
میلاد که با یادآوری گذشته، مدام سرش را به نشانه تاسف تکان می داد، در ادامه روایت تجربه کوتاه و پرحادثه زندگی اش گفت:«خانواده ام به دلیل تفاوت فرهنگی با خانواده سحر به شدت مخالف بودند اما من با استدلال اینکه سحر با خانواده اش فرق می کند، اصرار به این وصلت داشتم. سرانجام هم آنها کوتاه آمدند و مراسم ازدواج ما برگزار شد. اوایل زندگی مان خیلی خوب بود و من از هیچ کاری برای خوشحال کردن او دریغ نمی کردم.او همانی بود که همیشه آرزویش را داشتم. اما این شرایط دوام نداشت.
چند ماهی از زیر یک سقف رفتن مان گذشته بود که اخلاق سحر تغییر کرد. مدام سرش در گوشی اش بود. حتی وقت هایی که من خانه و در کنارش بودم، در شبکه های اجتماعی سرگرم بود. اعتراض های من هم اثری نداشت. رفتارش عجیب و غریب شده بود. حتی پوشش اش کم کم تغییر کرد و چادر هم سرش نمی کرد. به ارتباطاتش شک کرده بودم. به همین دلیل بدون اینکه خودش چیزی بداند مدتی او را زیر نظر گرفتم و حتی پیام هایش را چک کردم. آنچه دیدم قابل باور نبود. شماره مربوط به صمیمی ترین دوستم بود. وقتی پیام های رد و بدل شده میان آنها را دیدم فقط آرزوی مرگ داشتم. حالا هم دیگر تاب تحمل این زندگی را ندارم و می خواهم هر چه زودتر از این جهنم که با اعتمادم بیجایم در آن گرفتار شدم، خلاص شوم… »