برای انتقام از خیانتهای همسرم به پارتیهای شبانه میرفتم!
رفتارهای خیانت آلود همسرم به جایی رسید که به موجودی افسرده و عصبی تبدیل شدم و من هم تیغ انتقام کشیدم حالا دیگر به مهمانی ها و پارتی های شبانه می رفتم تا این که از ۱۱ ماه قبل و با پیشنهاد یکی از دوستانم مصرف شیشه را آغاز کردم…
به گزارش منیبان؛ این ها بخشی از اظهارات زن ۲۶ ساله ای است که قرار بود به مرکز ترک اعتیاد معرفی شود . این زن جوان که به همراه مادرش به کلانتری آمده بود درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: اهل سرولایت در منطقه نیشابور هستم ولی در مشهد بزرگ شدم و تحصیل کردم. پدرم در حاشیه شهر کارگاه نجاری داشت و اوضاع مالی متوسطی داشتیم. هنگامی که در سال آخر دبیرستان درس می خواندم، پسر همسایه به خواستگاری ام آمد.
«مراد» از همشهری هایم بود اما هیچ شناخت قبلی از یکدیگر نداشتیم خلاصه خیلی زود مراسم عقدکنان برگزار شد و من با او ازدواج کردم ولی «مراد» در دوران نامزدی خیلی کم به دیدارم می آمد چرا که او در تهران و در یک شرکت هواپیمایی کار می کرد و به دلیل مسافت زیاد نمی توانست زیاد به مشهد سفر کند. این گونه بود که خیلی زود دوران نامزدی ما به پایان رسید و من و «مراد» زندگی مشترکمان را در تهران آغاز کردیم.
سال ها از پس هم می گذشتند و من در حالی سومین فرزندم را به دنیا آوردم که روزگار خوشی را سپری می کردم اما روزی متوجه شدم که دختر ۱۰ ساله ام از یک موضوعی رنج می برد و بسیار گوشه گیر و افسرده شده است او حتی زمانی که من قصد داشتم سرکار بروم مانند کودکان خردسال به من التماس می کرد تا او را نیز همراه خودم بیرون ببرم و من به سختی و با وعده و وعیدهای مختلف او را راضی می کردم تا در خانه بماند. چند بار «الهه» را نزد روان شناس هم بردم اما نتیجه ای نگرفتم تا این که یک روز وقتی زودتر از همیشه از سرکار به منزل بازگشتم با صحنه عجیبی روبه رو شدم.
همسرم و دختر همسایه در خانه تنها بودند و «الهه» نیز در گوشه اتاق کز کرده بود. او با دیدن من خوشحال شد و به آغوشم پناه آورد. آن روز با «مراد» به مشاجره پرداختم و سروصدای زیادی کردم ولی او و دختر همسایه با بهانه های مختلف هرگونه ارتباط غیرمتعارف را انکار می کردند.
ولی من از اشک ها و گریه های دخترم می فهمیدم که آن ها با یکدیگر ارتباط داشتند. این سوء ظن زمانی مانند خوره وجودم را فرا گرفت که پسرم نیز چند روز بعد به من گفت که آن دختر را چند بار «پدرش» سوار خودرو کرده است. حالا دیگر اعتمادم به «مراد» از بین رفته و تصوراتم از هم پاشیده بود. به همین دلیل دست فرزندانم را گرفتم و با حالت قهر راهی مشهد شدم اما حدود ۲ هفته بعد «مراد» به مشهد آمد و نزد خانواده ام طوری رفتار می کرد که همه مرا به خاطر «بدبینی» و «سوءظن» مقصر می دانستند به این دلیل دوباره به تهران بازگشتم و در حالی به زندگی با «مراد» ادامه دادم که دیگر همه وجودم لبریز از «ظن به خیانت» بود.
در همین حال متوجه شدم که همسرم رفتارهای زشت خود را کنار نگذاشته است و همچنان به من خیانت می کند و گاهی چندین شبانه روز به منزل نمی آمد. این بود که به یک موجود افسرده و عصبی تبدیل شدم و تیغ انتقام را کشیدم. حالا دیگر من هم با دوستانم بیرون می رفتم و بیشتر اوقاتم را در پارتی های شبانه می گذراندم. اگرچه به دلیل همین افسردگی ها چندبار با تصمیم های احمقانه دست به خودکشی زدم اما هدفم فقط انتقام از «مراد» بود. در این شرایط همسرم نیز با این بهانه که به فکر فرزندانم نیستم و آن ها را به حال خودشان رها کرده ام آن ها را از من گرفت و نزد مادرش برد تا از فرزندانم نگهداری کند.
از سوی دیگر من که به مشهد آمده بودم به مسیر اشتباه خودم ادامه دادم تا این که بالاخره نتوانستم دوری فرزندانم را تحمل کنم و به همین دلیل دوباره به تهران رفتم. در آن جا ارتباطم را با یکی از دوستانم نزدیک تر کردم که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت. «المیرا» مرا نیز برای رهایی از مشکلات زندگی تشویق به مصرف شیشه کرد. من که تا آن زمان حتی قلیان هم نکشیده بودم به یک باره به استعمال مواد مخدر روی آوردم و خیلی زود معتاد شدم.
در حالی که حدود ۱۱ ماه از این ماجرا گذشته بود، خانواده ام از طریق فرزندانم در جریان اعتیادم قرار گرفتند و مرا با بهانه ای به مشهد کشاندند چرا که آن ها نیز از رفتارهای وحشتناک من می ترسیدند که دوباره دست به خودکشی بزنم. با وجود این من نزد خواهر مطلقه ام رفتم و نمی خواستم سربار خانواده ام باشم از سوی دیگر «مراد» هم از من بیزار شده است و قصد ندارد به زندگی مشترک با من ادامه دهد. در این وضعیت مادرم دست مرا گرفت و به کلانتری آورد تا با کمک شما به مرکز ترک اعتیاد بروم و …