عاشورا: معیار زندگی شرافتمندانه
یادداشت- سیدمحمد مبین
همه ماجرا نه از آن صبح شروع و نه در آن ظهر خاتمه یافت، حکایت عاشورا، وسعتی به اندازه همه تاریخ است، از روزی که انسان، انسان شد تا روزی که انسان، انسان است، با همه خصائل نیکوی انسانی، با همه ویژگی های تحسین شده انسانی.
می توان به عاشورا از نگاه حماسه نگریست که حماسه است، می توان از منظر ظلم ستیزی نگریست که ظلم ستیز است، می شود از دریچه مظلومیت نگریست که همه مظلومیت در کربلاست، می شود از بازگشت به دامان حقیقت نگریست که حر بن یزید ریاحی مصداقش است، می توان از ادب و اخلاق نگریست که لحظه لحظه حماسه حسین و یارانش درس اخلاق است، می توان از صبر بر غم و سختی نگریست که زینب اسطوره صبر بر غم است، می توان از فداکاری نگریست که یاران حسین ترجمه کامل وفاداری هستند می توان....
اما کربلا محل نزاع آزادگی و اسارت مقابل دنیاست، می توان حسین بود و ازخود گذشت اما از حق طلبی و ظلم ستیزی نه، می توان لشکر عمر سعد و یزید بود و انسانیت و مروت را به دنیا فروخت. شب عاشورا، حسین بود و یارانش که فوج فوج جدایی همسفران را نظاره می کردند و خوف نداشتند، لشکر یزید بود و خیل عظیم دنیاپرستان که از همان تعداد اندک یاران حسین هم هراس داشتند.
برای سیدالشهدا و یارانش کاری نداشت با ظالم دوران بیعت کنند و کنج عافیت بطلبند و مابقی عمر را در گوشه ای نفس بکشند اما نه حسین زیربار ظلم و زور رفت و نه اندک یاران باقیمانده در اردوگاه حسین دین را به دنیا فروختند و آزادگی و شرافت را فدای زندگی ذلت بار کردند.
اباعبدالله کسی را به اجبار در اردوگاه خودش نگه نداشت، شب چشم بست تا دنیا دوستان او را ترک کنند و وفادارانش بمانند، هم او می دانست عاشورا چه خواهد شد هم لشکریانش می دانستند عصر عاشورا بدنشان زیر سم اسبان است اما ماندند، ایستادند، جان دادند ولی شرف را نفروختند.
یاران حسین یک به یک رفتند تکه تکه برگشتند ولی دیگر یاران حسین بیشتر مشتاق شهادت شدند، نه زخم شمشیر هراسی بر دل آنها انداخت و نه تن های تکه تکه شده، انگار که مقرر بود عاشورا الگویی باشد برای همه بشریت، تا جایی که هر کسی می تواند مصداقش را در کربلا پیدا کند، می شود پیر بود و حبیب شد، می شود طفل بود و علی اصغر شد، می شود نوجوان بود و قاسم و عون و محمد بن عبداله شد، می شود جوان بود و علی اکبر شد، می شد یل میدان بود و ابوالفضل شد می شود مادر بود و خواهر بود و...و زینب شد و می شود مراد جمع عظیمی بود و حسین شد، می شود پولدار و فقیر، دانا و کم دانش بود اما در خیل یاران حسین جای گرفت فقط شرطش این است که دنیا را مقدم بر آزادگی ندانست و کنار حق و عدالت و انسانیت ایستاد. همین ایستادگی هم آن روز تلخ و سخت و خونین را به روزی برای همه تاریخ تبدیل کرد.
سخت است حتی تصور وقایع کربلا چه رسد به کربلایی شدن، سخت است مادر باشی و طفل شش ماهه ات تشنه لب به آغوش پدر برود و بی جان برگردد، تجسم کنید حسین چه حالی داشت وقتی علی اصغرش، پاره تنش را در آغوش گرفت و حالا باید با گلوی بریده، بدون جان، آن را به مادرش تحویل می داد؟ تصور کنید، علی اکبرش را، حسین برای علی اکبر سه بار گریه کرد، بار اول زمان وداع اول بود، علی اکبر تنها کسی است در کربلا که بلافاصله وقتی برای کسب اجازه پیش سیدالشهدا رفت، اجازه گرفت، وقتی به میدان می رفت، حسین با اشک او را راهی کرد، بار دوم، در وداع دوم بود، علی اکبر پس از یک مبارزه سنگین به نزد پدر برگشت، از سنگینی سلاحش و تشنگی گلایه کرد، پدر وعده سیراب شدن توسط پیامبر را داد و علی اکبر به میدان برگشت، چرا ماجرای علی اکبر مهم است، او نماد شرافت، ایستادگی، و حق طلبی است، علی اکبر می توانست برنگردد، به او امان می دادند، وعده های شیرین می دادند و به واسطه نسبت مادری تلاش می کردند او را از پدر جدا کنند ولی او کنار پدر ایستاد، وقتی برای بار دوم به میدان برمی گشت، حسین با اشک او را بدرقه کرد و حالا فرزند خوش سیما و خوش هیبت پدر وسط میدان زخم پشت زخم می خورد، پدر با نگرانی فرزندش را تماشا می کند، فرزندی که به همه دنیای لشکر یزید پشت پا زد و کنار مظلوم ترین مرد تاریخ ایستاد از اسب می افتد، زخم روی زخم می خورد تا جایی که وقتی حسین بالای سر فرزند می رسد نمی تواند جنازه او را بلند کند، سر روی صورت علی اکبر می گذارد و گریه می کند، چنان گریه ای که می گویند در کربلا نظیر نداشته است. همین ماجرا در ابوالفضل هم تکرار می شود، او هم می توانست امان بگیرد و برود و زندگی کند ولی دو دست و چشم و سر را حاضر می شود بدهد، حسین را تنها نگذارد.
هر کدام از یاران حسین اعم از زن و مرد ماجرایی دارند که مرور آنها نشان می دهد کربلا فقط برای کربلا نبود، وسعتی به اندازه همه تاریخ داشت، انسان ساز بود و انسان ساز شد، در واقع عاشورا معیار زندگی شرافتمندانه است تا ما ببینیم آیا اسیر وسوسه های دنیایی نمی شویم و کنار حسین می ایستیم یا به دنبال زر و سیم دنیایی می رویم و در رکاب یزید شمشیرمی زنیم؟