خواستگاری جنجالی دختر میوه فروش از پسر آرایشگر کار دستش داد!+جزئیات
در یک خانواده متوسط بدنیا آمدم. زندگی خوبی داشتیم تا اینکه پدرم بدلیل بیماری اعصاب دیگر نتوانست کار کند. مادرم تصمیم گرفت تأمین مایحتاج زندگی را بر عهده بگیرد.
به گزارش منیبان؛ من دو خواهر و یک برادر بزرگتر از خود داشتم که همگی هم درس میخواندیم هم به مادر در مغازه میوه فروشی کمک میکردیم. زندگی ما به سختی میگذشت. بعد از گرفتن دیپلم در رشته مهندسی شیلات قبول شدم. ولی مادرم میگفت اگر تو به دانشگاه بروی چه کسی کمک حال من شود، این بود که از رفتن به دانشگاه منصرف شدم و کنار مادرم هر روز بیشتر و بیشتر کار کردم.در همان موقع دو خواهر و برادرم با فاصله کمی از هم ازدواج کردند و من تنها شدم. مادرم هر روز صبح خیلی زود به میدان تره بار میرفت و من داخل مغازه میماندم تا مادرم همراه بار بیاید و ما کارمان را شروع کنیم. در همان موقع بود که با مهرداد آشنا شدم، به ظاهر انسان خوبی بود. به دلیل علاقهای که به او داشتم به او پیشنهاد ازدواج دادم و او هم به راحتی پذیرفت. با مادرش درباره من صحبت کرد و خیلی زود سر سفره عقد نشستیم. مهرداد آرایشگر بود و هر روز بعد از پایان کار به دنبالم میآمد و مدتی را با هم وقت میگذراندیم. من خیلی خانواده مهرداد را نمیشناختم. اما پس از رفت و آمد با آنها کم کم متوجه شدم که پدر، دو برادر و یک برادر زاده مهرداد اعتیاد دارند و خواهرش به تازگی از همسرش جدا شده. از صحبتهای مادر مهرداد متوجه شدم، که مهرداد سابقه بستری در بیمارستان روانی را داشته، خیلی کنجکاو شدم که بیشتر بدانم اما نشد.همان موقع متوجه اشتباهم شدم. تصمیم گرفتم از مهرداد جدا شوم. موضوع را با مادرم در میان گذاشتم، مخالفت کرد و گفت آبرویمان میرود. جواب مردم را چه بدهیم. من هم خیلی زود تسلیم شدم. با پولی که برای خودم پسانداز کرده بودم و کمک مادرم عروسی گرفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. دوران خوشی ما خیلی دوام نداشت. بعد از بدنیا آمدن دخترم، مهرداد هر روز دنبال بهانهای بود که مرا کتک بزند، مرتب مرا تحقیر میکرد و ناسزا میگفت که«پدرت دیوانه است و تو دختر همان پدری و من از تو متنفرم». به تازگی متوجه تماسهای مشکوکی از طرف مهرداد شدم و زمانی که از او سوال کردم به شدت عصبانی شد و تا میتوانست مرا کتک زد.دخترم از پدرش میترسد و با دیدن او نا آرام میشود و گریه میکند. نمیدانم باید چکار کنم. از دست او خسته شدم، اما راهی ندارم. چند بار تصمیم به خودکشی گرفتم، اما با دیدن چهره معصوم دخترم پشیمان شدم. لطفاً کمکم کنید تا از این منجلاب خلاص شوم.