اتفاق شومی که برای شیوای بیچاره در شب پارتی افتاد+جزئیات دلخراش

والدینم هردوشاغل بوده و هر روز غروب آن قدر خسته و کوفته به خانه می رسیدند که حتّی حال و حوصله سلام و احوالپرسی هم با من نداشته وگویی به کلّی فراموش کرده بودند که دختری به نام شیوا هم دارند.

اتفاق شومی که برای شیوای بیچاره در شب پارتی افتاد+جزئیات دلخراش
پیشنهاد ویژه

به گزارش منیبان؛ من تنها فرزند خانواده و همیشه از زندگی تکراری، سکوت و تنهایی که درآن به سر می بردم، بسیارخسته شده بودم. سرانجام پس از چند ماه تلاش، هنگام گشت و گذار اینترنتی، در فضای چت روم با فردی آشنا شدم که خودش را جوانی 24 ساله به نام "شهرام" معرفی می کرد. او تصویری را برایم درفضای مجازی به نمایش گذاشته و ادعا می کرد که عکس خودش است.شهرام در پاییبن آن تصویر نوشته بود که سردسته یک گروه موسیقی پاپ است و این موضوع با توجّه به علاقه ای که به این نوع موسیقی داشتم، بسیار برایم جالب وهیجان انگیزبود.ارتباط اینترنتی من وشهرام با موجی از حرفهای احساسی آغاز شد تا اینکه سرانجام من به جایی رسیدم که احساس کردم، بدجوری شیفته و دلباخته شهرام شده و دیوانه وار دوستش دارم.

بسیاردوست داشتم تا به عضویت گروه موسیقی اش درآمده و مرد سرزمین آرزوهایم را از نزدیک ببینم تا اینکه در یک روز بعدازظهر بهاری به دعوت او به میهمانی ای رفتم که در آن چندین دختر و پسر جوان با وضعیتی بسیار زننده و پوشش نامناسب که به تمامی برخلاف هنجارهای خانوادگی من بود، حضور داشتند.در اوّلین دیدار با تعجّب متوجّه شدم که شهرام نه تنها جوانی 24 ساله نیست بلکه چهره اش با تصویری که در چت روم دیده بودم، نیز به کلّی تفاوت داشته وسنّش بسیار بالاست و همچنین هیچ سر رشته ای از موسیقی نداشته و تمام آنچه را به من گفته دروغ و زاییده فکر بیمار خودش بوده است.با این تصوّراشتباه که دیگرتنها با داشتن 20 سال سن، بزرگ شده و می توانم خوب و بد زندگی را به خوبی تشخیص داده ونیز می خواهم به هر طریقی که شده خود را از تنهایی نجات دهم، به یکباره خود را غرق شده در سراب احساسی و عشق بی معنی و به دور از منطق او یافتم.با وجود اینکه از دست شهرام به شدّت ناراحت وعصبانی بودم ولی چون از طرف دیگر نیز نمی توانستم دوری او را تحمّل کنم، نسبت به دروغ های او هیچ حساسیت و واکنشی نشان ندادم.

رفته رفته با ادامه این ارتباط شوم، ناخواسته عضو ثابت گروه آنها که به گفته خودشان یک گروه اکس پارتی بود، شدم و به نوعی سعی کردم که فقدان عشق، محبّت و بی توجّهی پدر ومادرم را نسبت به خود، با شرکت در این گروه، جبران کنم، گرچه در باطن به این حقیقت پی برده بودم که درحال فریب دادن خود بوده وحقیقت چیز دیگری است.همچنان روزها واوقات بی هدف من با شرکت در مجالس لهو و لعب میهمانی های این گروه بی بند وبار وافکار پلید شهرام، می گذاشت تا اینکه او توانست با گذشت زمان و با حیله و نیرنگهای مختلف، من را به قرص های روان گردان معتاد کند.بعدها دریافتم که هدف شهرام از وابسته کردن من به قرص های روان گردان چیزی جز این نبود که همیشه ایّام مجبورباشم که برای تأمین هزینه قرص های خود، چشم بسته به انواع خواسته های پلید، غیر انسانی ونامشروع او تن در دهم.دیگر راه بازگشتی نداشتم ومتاسفانه تا به خودم آمدم دریافتم که حسابی گرفتار شهرام واعمال ناشایست او شده وهیچ راه گریزی نیز ندارم.

از نظر تحصیلی بسیار دچار افت تحصیلی شده و در کمال ناباوری مجبور به ترک تحصیل و به راستی عروسک خیمه شب بازی شهرام شده بودم. حقیقت این بود که شهرام حرفه اصلیش چیزی جز اداره یک گروه فاسد و فریب دختران جوان در بسترهزاران فریب ونیرنگ، نبود.پس از ترک تحصیل، والدینم سخت پیگیر شرایط من شده و پیوسته من را به دلیل گرفتن این تصمیم نابجا، تحت فشار وسوالات مختلف خود قرار داده بودند.من که دیگر به هیچ عنوان تحمّل انتقادات پی درپی والدینم را که گویی به ناگاه از خواب غفلت بیدار شده و دریافته بودند که در زندگی خود فرزندی دارند که اندکی نیزمی بایست به انواع خواسته ها ونیازهای جسمی وروحی او توجّه ودقت داشته باشند، نداشتم بازهم بدون هیچ گونه فکری به پیشنهاد ناصواب شهرام، به مانند گذشته پاسخ مثبت داده واز خانه گریختم.

با فرار از خانه و رفتن به شهری دیگر، به تدریج در سرابی که خود پایه گذار آن بوده، فرورفته و به یکی از اعضای ثابت و موثر گروه شهرام تبدیل شده بودم که خود دیگر به مانند او با هزاران ترفند به فریب پسران و دختران مختلف می پرداختم و پس از چند سالی نیز به دلیل ارتباط نامشروع با شهرام نه تنها عفّت خود را برباد داده بلکه صاحب فرزند پسری به نام همایون نیز شدم، فرزندی که می دانستم او نیز به مانند من، دیر یا زود، بدون هیچ گناهی دچار سرنوشت نافرجامی خواهدشد.با به دنیا آمدن همایون، بارها شهرام را با شیوه های گوناگون تهدید کردم که باید من را به عقد دایم خود درآورد و گرنه از او شکایت کرده وهمه چیز را به پلیس خواهم گفت وشهرام نیزپیوسته با دادن وعدهای پوچالی من را متقاعد می کرد که در زمانی نه چندان دور این کار را انجام خواهد داده ومن را به کاخ آرزوهایم خواهد رساند.سرانجام پافشاریم نتیجه داد و شهرام من را به عقد موقّت خود درآورد، با وجود آنکه پسرم یک ساله شده بود ولی متأسفانه به دلیل ثبت نشدن ازدواجمان، نتوانسته بودم برای او شناسنامه دریافت کنم.شهرام روزبه روز بیشتر از گذشته وابسته به مصرف انواع قرص های روان گردان وشیشه می شد و به راستی خود در سرابی که برای دیگران ساخته بود درحال غرق شدن بود وبه تدریج داشت تاوان، گناه خود را پس می داد.با به دنیا آمدن همایون من دیگر بیشتر سرگرم رسیدن به امورات او بوده و شهرام نیزبه همراه دوستان خود همچنان سرگرم فروش انواع مواد مخدر و قرص های روان گردان وبه دام انداختن افراد مختلف بود.

ما پیوسته سعی می کردیم برای اینکه خانواده و پلیس نتوانند ردّی ازفعالیتها و مکان ما بیابند، هرچند وقت یک بار مکان ومحل سکونت خود را تغییر دهیم.تا اینکه روزی که برای خرید لوازم مورد نیاز خانه، درحالی که شهرام به مانند همیشه سرگرم مصرف شیشه بود و همایون نیز خواب بود، به بیرون رفته بودم، هنگام بازگشت به خانه دریافتم که همایون دراتاق نیست وشهرام نیز با صدای بلند درحال خندیدن و بر اثر مصرف بیش از حد شیشه دچار توّهم شده است.هنگامی که سراغ همایون را از شهرام گرفتم، همچنان که می خندید، گفت همایون در حمام درحال بازی کردن است.سراسیمه به داخل حمام رفته ودر کمال شگفتی،دیدم که پیکر بی جان همایون درحالی که طنابی به دور گردنش پیچیده شده درحمام به دار آویخته شده است!بسیار شوکه شده و زبانم بند آمده بود که به یکباره دریافتم که شهرام با کاردی در دست، درحال آمدن به سوی من بوده وشتابان به سوی من خیز برداشته است، به سختی توانستم از دست او فرار کرده و راهی کوچه شده واز مردم تقاضای کمک کنم.

دیگر نفهمیدم چه شد و بیهوش شدم تا این که پس از مدّت ها و پس از گذراندن یک دوره طولانی نقاهت، دریافتم که شهرام نیز درهمان روزواقعه در اثر مصرف بیش از حد مواد، قبل از رسیدن به بیمارستان فوت کرده است.آری، شاید اگر اندکی والدینم بیشتر نسبت به وظایف خود حساس بوده ومن نیز چشمان خود را به روی حقایق زندگی نبسته بودم، اکنون دچاراین عذاب ابدی نبوده وحسرت اعمال احساسی وگناه آلود خود را نمی خوردم.


ت ت
کدخبر: 236282 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین