کار شرم آوری که این دختر جوان با نامزد بیآبرویش کردند،جنجالی شد!
دختر جوانی که با همدستی نامزدش سناریوی سرقت از خانه مادربزرگ خود را اجرا کرده بود در حالی به تشریح جزئیات این ماجرا پرداخت که در این سرقت مادربزرگش به قتل رسیده است.
به گزارش منیبان؛ 20 شهریور امسال شنیدن صدای فریادهای پیرزن از خانهاش توجه همسایهها را جلب کرد، وقتی چند نفر خود را به خانه قدیمیدو طبقه پیرزن رساندند مقابل در خروجی با پسر جوانی مواجه شدند که هراسان قصد فرار داشت اما اهالی مانع فرارش شدند و او را دستگیر کردند، در ادامه همسایهها با ورود به خانه پیرزن با جسد دست و پا بسته او در اتاق خواب مواجه شدند.دقایقی بعد مأموران پلیس با تماس همسایهها به محل رفته و پسر جوان را به کلانتری منتقل کردند، جسد پیرزن نیز که آثار کبودی روی گردنش به چشم میخورد به دستور بازپرس جنایی برای مشخص شدن علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد.مأموران در بازرسی از جیبهای پسر جوان چند انگشتر، گوشواره و گردنبند طلا پیدا کردند و متهم به سرقت از خانه پیرزن با همدستی پسری به نام هومن اعتراف کرد.تحقیقات نشان میداد، هومن نامزد نوه مقتول است و قرار بوده بزودی با هم ازدواج کنند. به دستور بازپرس جنایی بلافاصله کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت وارد عمل شده و ابتدا ملیکا؛ نوه مقتول و سپس نامزدش هومن را بازداشت کردند.متهمان اعتراف کردند، برای تأمین هزینه عروسیشان، تصمیم به سرقت طلاهای مادربزرگ گرفته و برای این کار از دوست هومن کمک خواسته بودند اما پیرزن ناخواسته کشته شد و هومن نیز از پشت بام فرار کرده بود که بعد دستگیر شد.
پدر نامزدم به ما کمک نمیکرد
ملیکا 23 ساله در تشریح این ماجرای هولناک گفت: در مهدکودک یکی از بیمارستانها به عنوان مربی مشغول به کارم و همزمان نیز درس میخوانم.با هومن نامزد کردم و قرار شد ازدواج کنیم اما مشکل مالی داشتیم.
چه شد که تصمیم به سرقت طلاهای مادربزرگت گرفتید؟
در مراسم نامزدیمان هومن طلاهای مادربزرگم را که دید، وسوسه شد. در هر دست مادربزرگم تا آرنج النگو و دستبند بود و سه تا سینهریز آویزان کرده بود.پدر بزرگم تاجر بود و مدام برای او طلا میخرید.بعد از مراسم نامزدی، هومن مدام میگفت وضع مالی مادربزرگت خیلی خوب است و با طلاهای او میتوانیم عروسی خوبی برای خودمان بگیریم.
مگر وضع مالی خانواده نامزدت بد بود؟
نه پدرش مغازه سوخاریفروشی در غرب تهران داشت.اصلاً همان مغازه باعث آشنایی ما شد. من برای خرید سوخاری به آنجا میرفتم.هومن هم در مغازه پدرش کار میکرد. خرداد امسال بود که به من پیشنهاد ازدواج داد، من اول مخالفت کردم اما هومن میگفت سه ماه است تو را زیر نظر دارم و میخواهم با تو ازدواج کنم.کمتر از یک ماه بعد هم نامزد کردیم. هومن پدر ثروتمندی داشت اما به او پول نمیداد.ما برای هزینه عروسیمان نیاز به پول داشتیم و همین مسأله باعث شد که هومن تصمیم به سرقت گرفت.
چه زمانی نقشه سرقت را طرح کردید؟
فردای نامزدی هومن اول به شوخی گفت و بعد کمکم جدی شد تا اینکه 14 شهریور به بهانه میهمانی، همه خانه ما جمع شدند.قرار شد به بهانه گرفتن سوخاری به مغازه هومن برویم، خالهام با مادربزرگم زندگی میکرد، من آن شب حواسش را پرت کردم و هومن کلیدهای خانه را برداشت و از آنها یدکی ساخت.اما من عذاب وجدان داشتم و مدام به هومن میگفتم این کار را نکن اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود.بعد به دوستش گفت کمکش کند و نقشه سرقت را طراحی کردند.
نقشه آنها برای سرقت چه بود؟
من که سر کار بودم اما قرار بود وقتی خالهام که با مادربزرگم زندگی میکرد صبح به محل کارش رفت آنها وارد خانه شوند.مادربزرگم نیز خواب بود.آنها با کلیدی که تهیه کرده بودند حدود ساعت 8 صبح وارد خانه شدند.معمولاً مادربزرگم آن ساعت خواب بود اما از شانس بدشان مادر بزرگ 77 سالهام برای رفتن به سرویس بهداشتی بیدار شده بود و ناگهان با دیدن آنها شروع به سر و صدا کرد. هومن از ترس دستش را روی دهان مادربزرگم گذاشت و لحظاتی بعد وقتی نیمهجان شد دستها و پاهایش را بسته بود، اما موفق نشدند طلای زیادی سرقت کنند چرا که طلاهای مادربزرگم همراهش نبود.
کی فهمیدی مادربزرگت کشته شده است؟
حدود ساعت 12 ظهر بود که مدیرمان صدایم کرد که تلفن با تو کار دارد.هومن بود، گفت مادربزرگم مرده است، اما باور نکردم. بعد از آن هم از شمارههای مختلف سه بار با من تماس گرفت.قرار قتل نبود، فقط میخواستیم طلاهای او را سرقت کنیم.حال خوبی نداشتم و ساعتی بعد پلیس زنگ زد و از من خواست به کلانتری بروم، در آنجا بازداشت شدم و زمانی که به اداره آگاهی منتقل شدم، هومن هم بازداشت شده بود.
ظاهراً هومن قصد خروج از کشور را داشته است؟
من هم اینطور شنیدم که او پاسپورتش را برداشته و در تماس با مادرش گفته بود به ترکیه میرود، اما قبل از اینکه فرصت کند از تهران خارج شود، دستگیر شد.