تلخ‌ترین پرونده جنایی قرن گذشته ایران/ مردی که شب عروسی زن سابقش چهار نفر را کشت

یکی از تلخ‌ترین پرونده‌های رسیدگی شده در قرن گذشته در ایران، پرونده مردی بود که زنش را شوهر داد، در عروسی او شرکت کرد و 4 نفر از جمله فرزندانش را به قتل رساند.

تلخ‌ترین پرونده جنایی قرن گذشته ایران/ مردی که شب عروسی زن سابقش چهار نفر را کشت
پیشنهاد ویژه

 

به گزارش منیبان،  این مرد که عراقی الاصل بود، وقتی متوجه شد همسرش به نام معصومه با مردی به نام ابراهیم رابطه دارد، نقشه‌ای هولناک طراحی کرد. نقشه‌ای که قربانی آن دو فرزندش و شوهر و خواهرشوهر زنش بودند. متهم که اسماعیل نام داشت به تصور اینکه بچه‌ها از او نیستند آنها را سر برید.

پرونده این تراژدی هولناک در سال 83 در شعبه 71 وقت دادگاه کیفری استان تهران رسیدگی شد.

اسماعیل متهم ردیف اول پرونده که در تاریخ 20 بهمن سال 82 دستگیر شده بود به ارتکاب قتل 2 فرزند خود به نام‌‌های امیر مهدی 6 ساله و عماد 11 ساله و همچنین قتل 2 نفر دیگر به نام‌‌های ابراهیم و فاطمه متهم بود. متهم ردیف دوم به نام معصومه 31 ساله نیز در این پرونده متهم به رابطه نامشروع و مباشرت در قتل فاطمه، ابراهیم و 2 فرزندش بود.

متهم ردیف سوم که متهم به قتل ابراهیم بود، غلامحسین نام داشت و کشاورز و تبعه افغانستان بود. همچنین مرد 47 ساله دیگری به نام جعفر نیز در قتل ابراهیم دست داشت که به عنوان متهم ردیف چهارم در این پرونده مطرح بود.

امیرمهدی پسر اسماعیل و معصومه به بیماری کم‌‌خونی مبتلا بود و به همین دلیل معصومه مرتب فرزندش را از ورامین به تهران می‌‌آورد و نزد پزشک معالجش می‌‌برد. او در این رفت و آمدها با مرد مسافرکشی به نام ابراهیم آشنا شد و ابراهیم از او خواستگاری کرد.

معصومه نیز وقتی با این درخواست مواجه شد موضوع ازدواجش را مخفی کرد و گفت مجرد است و امیر مهدی نیز بچه‌ برادرش است. به این ترتیب رابطه ابراهیم و معصومه آغاز شد و این روابط ادامه داشت تا این که علی فرزند 14 ساله معصومه به این موضوع پی برد و ماجرا را به پدرش اطلاع داد. اسماعیل پس از پی بردن به ارتباط پنهانی همسرش با ابراهیم از معصومه خواست تا دراین رابطه به وی توضیح بدهد. معصومه با انکار رابطه با مرد مسافرکش گفت: اسماعیل به او یک انگشتر داده و او نیز آن را فروخته و انگشتر دیگری برای اسماعیل خریده و رابطه آنها فقط به همین جا خلاصه می‌‌شود.

اسماعیل پس از شنیدن حرف‌‌های همسرش در حالی که همچنان به وی مظنون بود از او خواست تا برای رفتن به امامزاده داوود با ابراهیم قرار بگذارد. از سویی قرار شد خود اسماعیل نیز در این ملاقات حضو ر داشته باشد و خودش را دایی معصومه معرفی کند. به این ترتیب 3 مرد و زن به امامزاده داوود رفتند و در راه برگشت اسماعیل خودش را به خواب زد تا حرف‌‌های همسرش و ابراهیم را مخفیانه گوش کند در این جا بود که او فهمید روابط معصومه و ابراهیم فراتر از آن چیزی است که همسرش ادعا می‌‌کرد.

به این ترتیب اسماعیل که به همه چیز پی برده بود با طرح نقشه‌‌ای به معصومه گفت قصد دارد از ابراهیم انتقام بگیرد. برای همین به زنش گفت: به خواستگاری ابراهیم جواب مثبت بدهد. معصومه نیز همین کار را کرد و پس از دادن جواب مثبت به خانه پدر و مادر ابراهیم رفت و حدود 2 ماه در آنجا زندگی کرد تا این که سرانجام والدین مقتول با ازدواج پسرشان با معصومه مخالفت کردند و گفتند چون او هیچ خانواده‌‌ای ندارد اجازه نمی‌‌دهند این عروسی انجام شود.

در این مرحله معصومه که ادعا می‌‌کرد پدرش در دوبی کارخانه‌ دار است به خانواده ابراهیم گفت دایی‌اش در ورامین زندگی می‌ کند. به این ترتیب همسر این زن به عنوان دایی وی به خانه پدر و مادر ابراهیم رفت و پس از چندی بحث و گفت ‌و گو سرانجام قرار ازدواج معصومه و ابراهیم گذاشته شد، اما از آنجایی که این زن ادعا کرده بود تاکنون ازدواج نکرده است نمی‌‌توانست شناسنامه‌‌اش را برای عقد ارائه بدهد. او این بار با طراحی نقشه‌‌ای، کپی شناسنامه‌‌اش را دستکاری کرد و به همراه ابراهیم راهی محضر شد، اما محضردار از عقد آنها خودداری کرد با این وجود زن و مرد این موضوع را مخفی و نزد پدر و مادر ابراهیم ادعا کردند به عقد یکدیگر درآمده‌‌اند.

به این ترتیب مجلس عروسی مفصلی برپا شد و اسماعیل نیز در این مجلس حضور یافت و به ابراهیم یک خط تلفن همراه و به همسر خودش یک انگشتر هدیه داد و سپس با این بهانه که زنش سرطان دارد و او باید ازبچه‌ها مراقبت کند از پدر و مادر ابراهیم خداحافظی کرد و از مجلس عروسی بیرون آمد.

اسماعیل برای  اجرای نقشه‌‌اش از معصومه خواست تا خواهر ابراهیم به نام فاطمه را فریب بدهد و به او بگوید یکی از دوستان دایی‌‌اش قصد دارد با وی ازدواج کند.

از سویی قاتل به یکی ازدوستانش به نام محمد مبلغ 10 هزار تومان پول داد تا به صورت ظاهری به خواستگاری فاطمه برود، اما پس از برگزاری مراسم خواستگاری باز هم پدر و مادر فاطمه و ابراهیم با این ازدواج مخالفت کردند تا اینکه سرانجام معصومه، فاطمه را قانع کرد که این ازدواج می‌‌تواند وی را خوشبخت کند.

به این ترتیب دختر جوان باوجود مخالفت اولیه خانواده‌اش، با اصرار آنها را وادار کرد به ازدواج وی با محمد رضایت دهند.

سرانجام قرار عقد و عروسی گذاشته شد و خانواده فاطمه برای دخترشان خانه‌‌ای تهیه کردند، اما چند روز قبل از عروسی اسماعیل به فاطمه گفت محمد قرار است به خانه او بیاید. متهم در ادامه از دختر جوان خواست تا او نیز برای ملاقات با محمد به منزل وی مراجعه کند. به این ترتیب فاطمه راهی خانه اسماعیل شد؛ اما در آنجا هیچ خبری از محمد نبود و متهم در همین موقع نقشه خود را عملی کرد و فاطمه را با چاقو کشت و سپس جسد را تکه تکه کرد و در چاه انداخت؛ اما هنگام ارتکاب جنایت عماد و امیرمهدی -فرزندان قاتل- شاهد جنایت بودند و همین مسئله اسماعیل را به هراس انداخت.

متهم پس از قتل اول یک شب ابراهیم را به این بهانه که گنج پیدا کرده است به محلی خلوت کشاند و در آنجا ابتدا یکی از دوستان اسماعیل به نام غلامحسین با کلنگ ضربه‌ای به این مرد زد و سپس اسماعیل وی را با چاقو به قتل رساند و سرش را از بدن جدا کرد. وی در ادامه 2 فرزند خود را که شاهد قتل اول بودند نیز از پای درآورد و سپس به همراه معصومه راهی جمکران شد و آنها حدود یک ماه در آنجا مخفی شده بودند تا اینکه به دام افتادند.

این قتل‌ها در حالی روی داد که معصومه نیز در جریان همه آنها بود و به شوهرش کمک کردهبود.

پدر فاطمه و ابراهیم  در جلسه دادگاه

وضعیت روحی پدر و مادر فاطمه و ابراهیم، خواهر و برادری که قربانی نقشه اسماعیل شده بودند به شدت بهم ریخته بود. آنها هم فرزندان خود را از دست داده بودند و هم در برابر سناریویی قرار داشتند که در بوجود آمدن آن هیچ نقش و گناهی نداشتند. آنها هم برای فرزندانشان عزادار بودند و هم یک رسوایی در خانواده‌شان اتفاق افتاده بود.

پدر فاطمه و ابراهیم در جلسه دادگاه گفت: 2 سال پیش (از وقوع حادثه) پسرم به من گفت قصد دارد با دختری به نام معصومه ازدواج کند، اما چون این دختر هیچ خانواده‌ ای نداشت ما با ازدواج آنها مخالفت کردیم تا این که با اصرار زیادی که از هر دو طرف به ما شد، راضی شدیم و حتی برای آنها جشن عروسی مفصلی نیز گرفتیم و پول این جشن را اسماعیل به ما داد اما پسرم پس از مراسم و فروش هدایا، پول را پس داد.

پسرم با معصومه زندگی می‌کرد تا این که یک روز این زن به ما گفت دوست دایی‌اش عاشق فاطمه شده و می ‌خواهد با او ازدواج کند و هر چند ما اول مخالف بودیم اما با اصرار زیاد تسلیم شدیم، تا این که چند روز قبل از عروسی دخترم، او ناپدید شد و ما بلافاصله ماجرا را به کلانتری محل اطلاع دادیم. از طرفی چون می ‌دانستیم فاطمه قصد داشت به خانه اسماعیل برود نزد وی رفتیم اما او گفت از دخترم خبری ندارد و او برخلاف قرار قبلی به خانه وی نرفته است.

یک ماه و نیم پس از این جریان، پسرم ابراهیم نیز گم شد او با معصومه از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشته بود، اما معصومه می ‌گفت هیچ خبری از پسرم ندارد و من نمی‌دانستم چه بلایی سر 2 فرزندم آمده است، تا این که یک روز ماموران به خانه‌ام آمدند و گفتند اسماعیل به قتل آنها اعتراف کرده است.

ماجرا از این قرار بود که برادر اسماعیل که می‌دانست وی 2 پسرش را کشته موضوع را به پلیس اطلاع داده و ماموران نیز او را دستگیر کرده بودند.

اسماعیل نیز در بازجویی‌ها علاوه بر قتل امیرمهدی و عماد به قتل فاطمه و ابراهیم نیز اعتراف کرد.

قاضی عزیز محمدی،  رئیس شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران اسماعیل را محاکمه کرد. او از زبده‌ترین قضات دادگاه کیفری استان تهران بود و بیش از 40 سال سابقه کار قضایی داشت. اسماعیل که تصور می‌کرد انکارهایش کارساز خواهد بود اتهامی را در دادگاه قبول نکرد و مدعی شد گول خورده است. او سعی می‌کرد با کتک زدن خودش جو دادگاه را بهم بریزد اما وقتی دید نحوه برخوردش کارساز نیست آرام شد.

او گفت: زنم مقصر تمام این جریان‌ها است و من بی‌گناهم. او مرا فریب داد و گفت: این 4 نفر را به خاطر رضای خدا قربانی کنم و من نیز به حرفش گوش کردم و من اصلا نمی‌دانستم زنم چه می‌کند و چه رابطه‌ای با ابراهیم دارد.

قاضی عزیز محمدی از وی پرسید اگر از جریان این رابطه خبر نداشتی پس از خودت نمی‌پرسیدی در 2 ماهی که همسرت در خانه ابراهیم بود، او به کجا رفته است.

متهم: معصومه به من گفته بود سرطان دارد او می‌گفت برای نذر و نیاز به جمکران می رود تا حالش خوب شود، برای همین من شک نمی‌کردم.

قاضی: پس در عروسی همسرت چه کار می‌کردی؟

متهم: من فکر می‌کردم این فقط یک نمایش است و نمی‌دانستم که واقعیت دارد.

قاضی: پس چه طور شام عروسی را برای بچه‌هایت به خانه بردی؟

متهم: من فکر می‌کردم این غذاها نذری است، من شام را به خانه بردم تا پسرم بخورد و حالش خوب شود.

قاضی: فاطمه را چه طور کشتی؟

متهم: او را مثل گوسفند سلاخی کردم، اول سرش را بریدم و بعد تمام بدنش را قطعه قطعه کردم و سپس جسد را داخل چاه انداختم. در آن لحظات من مثل یک گرگ درنده شده بودم و حالت طبیعی نداشتم، در واقع زنم باعث شد من فریب بخورم.

قاضی: قتل ابراهیم را چه طور انجام دادی؟

متهم: من ابراهیم را نکشتم پس از این که به بهانه پیدا کردن گنج او را به محل قتل کشاندم، دوستم غلامحسین – متهم ردیف سوم – از پشت با کلنگ ضربه‌ای به پیشانی او زد و ابراهیم جانش را از دست داد. بعد از آن من سرش را با چاقو جدا کردم.

قاضی: در اعترافات قبلی‌ات گفته بودی وقتی غلامحسین به اسماعیل ضربه زد او هنوز زنده بود و حتی به حالت نیم‌خیز از جایش بلند شد.

متهم: نه او مرده بود و من پس از مرگ وی با چاقو 3 ضربه دیگر به گردنش زدم. قاضی: ابراهیم را چه طور به محل قتل کشاندی؟

متهم: به معصومه گفتم به ابراهیم بگوید من که نقش دایی زنم را بازی می‌کردم گنج پیدا کرده‌ام. به این ترتیب با ابراهیم قرار گذاشتیم و آن شب همسرم را خانه دوستم گذاشتم و خودم و غلامحسین سرقرار رفتیم. در آنجا ابراهیم اول مشروب خورد و تریاک کشید. سپس شروع به کندن گودال کرد تا گنج را پیدا کند آن موقع ساعت حدود 3 بامداد بود وقتی ابراهیم از کندن گودال خسته شد و روی زمین دراز کشید غلامحسین با کلنگ به وی حمله کرد.

قاضی: چاقویی که زمان قتل همراهت بود از کجا آورده بودی؟

متهم: چاقو را زنم به من داد و گفت: با آن از خودم مراقبت کنم. قاضی: نقشه قتل ابراهیم را از قبل کشیده بودی؟

متهم: نه قصد کشتن او را نداشتم.

قاضی: پس چرا همسرت نگران تو بود و به تو چاقو داده بود تا از خودت مراقبت کنی؟

متهم: من از قبل نقشه نکشیده بودم، اما شاید معصومه این قتل را از پیش طراحی کرده. ضمن این که او به من گفته بود ابراهیم به یک دختر تعرض کرده است.

قاضی: توصیه می‌کنم واقعیت را بگویی تا ما بتوانیم نوع جرمت را تعیین کنیم. متهم: من داغدار بچه‌هایم هستم و زنم باعث از بین رفتن آنها شد و اکنون از او شکایت دارم.

قاضی: بعد از قتل ابراهیم چه کردی؟

متهم: حدود 5 صبح بود که به خانه دوستم رفتم و زنم را برداشتم و با هم به خانه برگشتیم.

قاضی: بچه‌هایت را چه طور کشتی؟

متهم: بعد از قتل ابراهیم به زنم گفتم آنها دیده‌اند که من فاطمه را کشتم.

معصومه هم گفت پسرها را بکشم و من آنها را به حمام بردم و کشتم.

قاضی: چرا علی فرزند بزرگت را نکشتی؟

متهم: به خاطر این که او زمان قتل در خانه نبود و از ماجرا خبر نداشت.

قاضی: بعد از قتل عماد و امیر مهدی چه کردی؟

متهم: وسایلمان را جمع کردیم و به جمکران رفتیم و حدود یک ماه آنجا زندگی کردیم.

قاضی: روی گردن بچه‌هایت آثار خرده شیشه پیدا شد در این مورد توضیح بده.

متهم: من آن لحظه از خود بی خود بودم و نمی‌دانستم چه می‌کنم فقط می‌دانم که نزدیک غروب بود که آنها را کشتم، اما چه طور قتل را انجام دادم، نمی‌دانم.

قاضی: چرا بعد از قتل فرار کردی؟

متهم: من فرار نکردم فقط به جمکران رفتم.

قاضی: ما پرونده را بارها خوانده‌ایم و این ادعاها که اکنون مطرح می‌کنی با آنچه که در پرونده‌ات وجود دارد متناقض است تو چه طور راضی شدی همسرت با مرد دیگری ازدواج کند.

متهم: من هرگز راضی به چنین کاری نشدم و اصلا از موضوع خبر نداشتم زنم می‌گفت به جمکران می‌رود برای همین در مود غیبت‌های او شک نمی‌کردم.

اظهارات دادستان ورامین

کشاورز – دادستان وقت ورامین – اظهارات متهم را رد کرد و گفت:  اسماعیل با نیت قبلی اقدام به ارتکاب این قتل‌ها کرده و بسیار با هوش است او هر بار ادعای تازه‌ای مطرح می‌کند تا مسیر پرونده را منحرف کند. این مرد برای هر قتل یک سناریو ساخته است و آن را تکرار می‌کند. انگیزه او از قتل فرزندانش از بین بردن آثار جرم بوده و یکی از دلایلی که علی – پسر 14 ساله‌اش – را نکشته این است که با توجه به وضعیت اخلاق همسرش اعتقاد داشته علی فرزند او است؛ اما در مورد عماد و امیر مهدی شک داشته است.

معصومه در دادگاه چه گفت

در ادامه جلسه دادگاه معصومه متهم ردیف دوم پرونده به دستور قاضی عزیز محمدی در جایگاه حاضر شد تا از خود دفاع کند.

در این هنگام رئیس دادگاه اتهام‌های وی مبنی بر رابطه نامشروع، معاونت در 2 فقره قتل ابراهیم و فاطمه و آمریت در قتل 2 پسرش را به وی تفهیم کرد.

معصومه نیز گفت: اتهام خودم را قبول دارم ولی حرف‌های شوهرم را نمی‌پذیرم من در جریان قتل فاطمه نبودم.

قاضی: چطور با ابراهیم آشنا شدی؟

متهم: من در جریان انتقال پسرم به بیمارستان با ابراهیم که با پیکان مسافرکشی می‌کرد آشنا شدم.

یک ماه پس از این آشنایی ماجرا را برای شوهرم تعریف کردم و او عصبانی شد. وقتی عصبانیتش فروکش کرد گفت باید مطمئن شود که من و ابراهیم رابطه خاصی با هم نداشتیم و برای همین با ابراهیم رابطه دوستی برقرار کرد. او به ابراهیم محبت زیادی می‌کرد و حتی برایش موبایل خرید و قسط‌های ماشینش را پرداخت کرد. این ماجرا ادامه داشت تا این که یک روز شوهرم به من گفت باید با ابراهیم ازدواج کنم. من که در این مدت به همه حرف‌هایش گوش می‌کردم هیچ مخالفتی نکردم و هزینه عروسی را نیز شوهرم پرداخت کرد.

وی ادامه داد: 2 ماه بعد اسماعیل تصمیم گرفت یکی از دوستانش را به خواستگاری خواهر ابراهیم بفرستد. او از من خواست کاری کنم فاطمه به این ازدواج رضایت دهد و من هم این کار را کردم. شوهرم می‌خواست همان اتفاقی را که برای من افتاد بر سر فاطمه بیاورد ولی هیچ حرفی از قتل نزده بود.

قاضی: چرا ماجرا را به پلیس نگفتی؟

متهم: چون راه برگشتی نداشتم. روز اول به شوهرم گفتم طلاقم دهد ولی این کار را نکرد. او وسایل مورد نیاز برای عروسی‌ام را هم تهیه کرد و همیشه می‌گفت از هیچ چیز نترس، من هستم. او از یک نفر دستور می‌گرفت ولی ظاهرا نمی‌خواهد بگوید این فرد چه کسی است.

قاضی: درباره نحوه قتل ابراهیم و فاطمه بگو.

متهم: من قتل فاطمه را ندیدم و ماجرا را از زبان پسرانم شنیدم. شوهرم با نقشه قبلی این کار را کرد. او در آب میوه بچه‌ها قرص خواب‌آور ریخت تا آنها بخوابند ولی بچه‌ها آب میوه را نخوردند و با شنیدن فریادهای فاطمه از اتاق خارج شدند. آنجا بود که شوهرم را در حال تعرض به فاطمه و قتل او دیدند و وقتی من به خانه برگشتم گفتند «بابا خاله فاطمه را کشت.»

قاضی: ماجرای قتل ابراهیم را تعریف کن.

متهم: شوهرم از من خواست به ابراهیم بگویم که او گنج پیدا کرده است و وسوسه‌اش کنم تا همراه او راهی بیابان شود. آن روز من در خانه دوست مشترک شوهرم و ابراهیم ماندم و آنها برای پیدا کردن گنج از خانه خارج شدند. ساعاتی بعد شوهرم با ماشین ابراهیم به خانه برگشت و وقتی پرسیدم ابراهیم کجاست جواب داد، او را کشتم. شوهرم گفت: ابراهیم را با کلنگ کشتم و جسدش را داخل چاله انداختم.

وی ادامه داد: پس از آن شوهرم از من خواست وسایلم را جمع کنم و آماده شوم تا به جمکران برویم. سپس گفت بچه‌ها به حمام رفته‌اند و باید برای آنها لباس ببریم.

من که حرف‌های او باورم شده بود وسایلم را جمع کردم و هر دو با هم به خانه رفتیم. در آنجا متوجه شدم رنگ از صورت شوهرم پریده و فهمیدم اتفاقی افتاده است. بلافاصله خودم را به حمام رساندم و پای عماد را دیدم که کنار در قرار داشت. چون ترسیده بودم لامپ را روشن کردم و متوجه شدم حمام غرق در خون است و سر عماد و امیر مهدی بریده شده است.

قاضی: در اعترافات قبلی‌ات گفته بودی خودت از اسماعیل خواستی بچه‌ها را بکشد چون شاهد قتل فاطمه‌اند.

متهم: این حرف‌ها را قبول ندارم من به بچه‌هایم علاقه‌مند بودم ولی شوهرم آنها را دوست نداشت و می‌گفت پدر آنها مرد دیگری است.

پس از گفته‌های معصومه، قاضی از غلامحسین، متهم ردیف سوم که به مشارکت در قتل متهم است خواست از خودش دفاع کند و او گفت: حرف‌های اسماعیل را قبول ندارم، آن روز اسماعیل از من خواست برای پیدا کردن گنج همراهش بروم و در آنجا ابراهیم را به عنوان خواهرزاده‌اش معرفی کرد.

نیمه شب، وقتی در حال استراحت بودیم من به طرف خانه به راه افتادم و ناگهان صدایی شنیدم.

وقتی برگشتم دیدم اسماعیل در حال بریدن سر ابراهیم است. به او گفتم چرا ابراهیم را کشتی؟ او جواب داد این مرد به همسرم تعرض کرده است و تو که یک افغانی هستی حق نداری در این ماجرا دخالت کنی.

من هم چون مجوز اقامت نداشتم ترسیدم ماجرا را به پلیس اطلاع دهم. قاضی عزیز محمدی سپس اتهام حسین، متهم ردیف چهارم را مبنی بر معاونت در قتل ابراهیم به او تفهیم کرد و حسین در دفاع از خود گفت: حرف‌های اسماعیل دروغ است ولی غلامحسین راست می‌گوید، ما برای پیدا کردن گنج رفته بودیم و نمی‌دانستیم اسماعیل قصد دارد ابراهیم را به قتل برساند.

گفت‌وگو با معصومه

معصومه – متهم ردیف دوم پرونده و همسر اسماعیل – در گفت و گو با خبرنگار هموطن سلام، ناگفته‌هایی از این پرونده هولناک را فاش کرد.

– چند سال با اسماعیل زندگی کردی؟

15 سال. پدر و مادر اسماعیل اهل عراق و به ایران تبعید شده بودند. – تو به شوهرت گفتی بچه‌هایتان را بکشد؟

من چنین کاری نکردم او دروغ می‌گوید، خودش را به دیوانگی زده اما پزشکی قانونی این مسئله را تایید نکرده است.

– چرا خانه ابراهیم رفتی و با او زندگی کردی؟

بعد از این که ماجرای رابطه خودم با ابراهیم را به شوهرم گفتم او مرا مجبور به این کار کرد. او اول قصد داشت از ابراهیم اخاذی کند اما وقتی فهمید نمی‌تواند این کار را انجام دهد او را کشت، ضمن این که رابطه من و ابراهیم زیاد نبود چون او زن صیغه‌ای و یک پسر داشت.

– چرا شوهرت فاطمه را کشت او در این ماجرا چه نقشی داشت؟

فاطمه فهمیده بود که من شوهر دارم و اسماعیل هم به همین دلیل وی را کشت.

– پس از آن که دستگیر شدی خانواده‌ات چه برخوردی با تو داشتند.

می‌گفتند من باید قبل از آن که مجبور شوم به خانه ابراهیم بروم باید آنها را در جریان قرار می‌دادم و به آنها می‌گفتم شوهرم قصد دارد مرا به چه کاری وادار کند.

– علی پسر بزرگت تا به حال به ملاقات تو آمده است؟

نه،او نزد خانواده شوهرم است و آنها طوری با وی صحبت کرده‌اند که انگار تمام این مسائل تقصیر من است. علی مرا مقصر اصلی می‌داند.

– فکر می‌کنی چه حکمی برایت صادر شود؟

– هر حکمی که صادر شود برایم فرقی نمی‌کند چون من گناهکارم. باید در برابر خواسته اسماعیل مقاومت می‌کردم اما این کار را انجام ندادم. هر چند من در این جریان مرتکب اشتباه شدم، اما مسبب اصلی نبودم.

اعدام برای زن و شوهر خوفناک

دادگاه سرانجام وارد شور شد و اسماعیل را به خاطر قتل فاطمه و ابراهیم به 2 بار قصاص محکوم کرد و در قتل فرزندانش هم به زندان محکوم کرد.

همچنین معصومه نیز به دلیل زنای محصنه به اعدام محکوم شد. در خصوص اتهام معاونت در قتل نیز به حبس محکوم شد.

پیش شماره 8 مناسب ترین پیش شماره برای کسب و کار شما

این حکم بعد از سه سال بررسی و رفت و آمد در مراجع مختلف به اجرا درآمد و این زوج هر دو اعدام شدند و به این ترتیب یکی از تلخ‌ترین پرونده‌های جنایی ایران بسته شد./ سایت جنایی


ت ت
کدخبر: 248927 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین