دختری که بدون اجازه پدر صیغه شد: من عروس بیحیایی هستم!
دخترجوان برای رسیدن به پسرموردعلاقه اش دست به ریسک شومی زد.
به گزارش منیبان؛ نمی دانم با چه رویی می توانم به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم وقتی به کارهای احمقانه خودم فکر می کنم که چگونه به چشمان نگران مادرم نگاه کردم و گفتم: من فقط با «موسی» ازدواج می کنم و بس! از خودم متنفر می شوم که چرا لحظه ای به نصیحت های دلسوزانه پدر و مادرم فکر نکردم و این گونه آینده ام را به تباهی کشاندم حالا هم پشیمانی سودی ندارد. . .
دختر جوان در حالی که عنوان می کرد من قربانی یک رابطه پنهانی شدم و تنها به خاطر هوس های زودگذر فریب مردی را خوردم که زندگی و آینده ام را نابود کرد به تشریح حادثه تلخ فریب در ازدواج پرداخت و گفت: از همان دوران ابتدایی، به درس و مدرسه علاقه ای نداشتم اما با اصرارهای بیش از اندازه و سخت گیری های پدرم به تحصیل ادامه دادم و پس از آن که در رشته حسابداری دیپلم گرفتم در شرکت بازرگانی یکی از دوستان پدرم مشغول به کار شدم. دوست داشتم مستقل باشم و از کار کردن لذت می بردم.
مدتی بعد با جوانی که به عنوان پیک موتوری در شرکت کار می کرد آشنا شدم. آرام آرام روابط کاری به ابراز علاقه انجامید و روابط پنهانی ما با یکدیگر آغاز شد. از آن روز به بعد من و «موسی» به بهانه های مختلف یکدیگر را ملاقات می کردیم به طوری که هر روز بیشتر شیفته او می شدم و هوس چشمانم را کور کرده بود. چند ماه بعد «موسی» مرا از خانواده ام خواستگاری کرد، اما وقتی با پیشنهاد من به همراه خانواده اش به منزل ما آمدند پدرم به طور جدی با این ازدواج مخالفت کرد. خانواده ام معتقد بودند هیچ سنخیتی بین ما وجود ندارد و هیچ گونه تشابه فرهنگی و اجتماعی نیز نداریم. اما من که خوشبختی ام را فقط در ازدواج با «موسی» می دیدم بی شرمانه به چشمان مادرم نگاه کردم و گفتم: فقط با او ازدواج می کنم.
در همین روزها بود که «موسی» مرا وسوسه کرد برای تحت فشار گذاشتن خانواده ام چند روزی با یکدیگر فرار کنیم. با سادگی تمام به او اعتماد کردم و با یکدیگر به یکی از شهرهای مرزی رفتیم. او که مدعی بود آنجا منزل یکی از دوستانش است فردی را به عنوان عاقد به من معرفی کرد و بدین ترتیب صیغه محرمیت بین ما جاری شد و . . .
چند روز بعد وقتی به شهرمان بازگشتیم پدرم برای حفظ آبرویش با ازدواج ما موافقت کرد و من بدون هیچ گونه عزت و احترام و یا برگزاری مراسم عقد، زندگی مشترکم را در یکی از اتاق های منزل پدرشوهرم آغاز کردم. اما هنوز 3 ماه از این ماجرا سپری نشده بود که رفتارهای همسرم تغییر کرد او در حالی حاضر نبود مرا به عقد قانونی خودش درآورد که به اتهام بی حیایی و بی عفتی به من توهین می کرد و کتکم می زد.
در همین روزها بود که فهمیدم او قبلا با زن دیگری ارتباط داشته است و فرزندی نیز از او دارد. حالا هم در حالی مرا بلاتکلیف رها کرده و می گوید «تو زن زندگی نیستی! » که به خاطر فرزندش مجبور است با آن زن ازدواج کند در این شرایط و با کارهایی که کرده ام از چشمان پدر و مادرم شرم دارم و نمی دانم چکار کنمو چطور به خانه پدریم برگردم.