فاطمه هاشمی: پدر؛ کاش امروز بودی و کشور و منطقه را از وضعیتی که دچار شده ایم نجات می دادی
فاطمه هاشمی در مراسم هفتمین سالگرد درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی خطاب به پدرش گفت: کاش امروز هم بودی و کشور و منطقه را از وضعیتی که دچار شده ایم نجات می دادی.
به گزارش منیبان، متن کامل سخنرانی فاطمه هاشمی در هفتمین سالگرد ارتحال آیت الله هاشمی رفسنجانی که در حسینیه شماره دو جماران برگزار شد به شرح زیر است:
خنده هایت، دلربایی می نمود در دل آدم، خدایی می نمود
کاش عزرائیل، می مرد آن زمان فکر این مرگ و جدایی می نمود
بابای عزیزتر از جانم: روح پاکت حاضر و ناظر است و تو خود خوب می دانی که چقدر باورش سخت و جانفرساست که 7 سال را بدون تو و در فراغت پشت سر گذاشته ام. روزی نبوده و نیست که بدون دیدن فیلم و عکس هایت سپری شده باشد و صفحات خاطراتی که هنوز هم منحصر به فرد بوده و نمونه در کشور ندارد را ورق نزده باشم. در یکی از روزها که صفحات خاطرات سال 94 شما را رقم می زدم و می خواندم، به مطلبی رسیدم که با خواندن آن، آه از نهاد ناخودآگاهم بلند شد و فقدان وجود پر ثمرت را بیشتر احساس کردم. افسوس و صد افسوس کاش امروز هم بودی و کشور و منطقه را از وضعیتی که دچار شده ایم نجات می دادی حتی اگر لازم بود مانند همیشه هزینه آنرا هم پرداخت کرده و می کنیم که همچنان هم ادامه دارد مانند آنچه که مادر رنجور و سالخورده مان در فراغ فرزند دلبندش فائزه تحمل می کند.
بابا جون: با اندوه فراوان باید بگویم که امروز حال مردم کشورم اصلا خوب نیست. همان مردمی که ولی نعمتشان می خواندید و همیشه می گفتی: همه چیز ما مردم بوده و هستند و اگر مردم نبودند نه انقلاب پیروز می شد و نه در جنگ توفیق داشتیم و نه بر توطئه های داخلی و خارجی فائق می آمدیم و تو برای سربلندی و شادی آنها خون دلها خوردی و زخم زبانها شنیدی. متاسفم که بگویم هرسالی که پشت سر می گذاریم شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور بدتر می شود و معیشت و امرار معاش مردم سخت تر.
و هر سال باید بگوییم: دریغ از پارسال.
بابا جون: اکنون منطقه آبستن حوادثی بد و بس خطرناک است. بیش از سه ماه است که رژیم دژخیم، سفاک و غاصب اسرائیل، فلسطینیان مظلوم و به ویژه زنان و کودکان بی گناه و بی پناه غزه را با بی رحمانه ترین وجه به خون و آتش کشیده است و همچنان هر روز بر تعداد کشته ها و مصدومان اضافه می گردد. تقریبا تمام جمعیت غزه آواره گشته اند و این سرزمین کوچک در شرف نابودی کامل است. هرچند موج اعتراضهای مردمی در سراسر جهان بالا گرفته و مردم آزادی خواه از هر دین و آئینی به میدان حمایت از مردم ستم دیده غزه و اعلام انزجار از رژیم کودک کش اسرائیل آمده امده اند ولی افسوس که تاکنون نتیجه عملی برای متوقف کردن ماشین جنگی متجاوزان نداشته و حتی ایران هم نتوانسته به رغم برای توقف نسل کشی در غزه تدبیری در خور و شایسته ادعاهایش انجام دهد. اطمینان دارم اگر تو بودی تدبیر و اندیشه ای داشتی و اینگونه منفعلانه نظاره گر نبودی. به عنوان شاهد به یکی از نوشته های خودت استناد می کنم که نوشته بودی:
«از لحظه شروع انقلاب تاکنون و در پیچ و خم های مهم انقلاب، نقش هایی داشته ام که سه مورد آنها به نظر من مهمتر است:
در روزهای آخر جنگ 8 ساله با عراق روشن بود که ادامه جنگ به مصلحت نیست ولی باوجود شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی و تایید امام، نقش مهمی ایفا کردم. به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا واقعیت های جبهه را که در هیاهوی سپاه روشن نبود، به مسئولان و سپس به امام گفتم و سپس در جلسه سران قوا در خدمت امام، عدم امکان پیروزی نظامی را ثابت کردیم. امام مشکلشان این بود که با آن همه تصریحات که تا آخرین نفر و آخرین قطره خون و تا رفع فتنه می جنگیم، چگونه ناگهان اعلام پذیرش نمایی و اضافه کردند خودشان از مسئولیت رهبری کنار می روند و ما اداره کنیم. من در جواب گفتم: این که کار را مشکل تر می کند بهتر است من به عنوان جانشین فرماندهی کل قوا و فرمانده جنگ قطعنامه را امضا کنم و شما برای حفظ حیثیت من را محاکمه کنید و با قربانی شدن من کشور مردم و انقلاب نجات پیدا می کند. امام با نظر عطوفانه ای به من آنرا نپذیرفتند و پذیرفتند که خودشان بپذیرند ولی از ما خواستند که مردم را توجیه کنیم و این قسمت تاکنون گفته نشده.
در نمونه دوم آوردی: در انتخابات اخیر سال 92 ریاست جمهوری که کشور به بن بست رسیده و اصولگرایان به پیروزی خود و ادامه راهشان مطمئن بودند مردم و مراجع تنها راه را در نامزدی من می دانستند و من موافق نبودم. در شب قبل روز آخر نام نویسی احساس کردم که دچار استبداد نظر شده ام و تصمیم گرفتم که اسم بنویسم و عصر شنبه در وزارت کشور ثبت نام کردم و از همان جا موج شادی مردم برخاست و ظرف چند ساعت تمامی کشور را لرزاند گرچه شورای نگهبان با اصرار مصلحتی وزیر اطلاعات من را به بهانه سن زیاد ردصلاحیت کرد و من آن موج عظیم مردمی را پشت سر دکتر روحانی قرار دادم که پیروز شد و دولت از دست تندروها نجات یافت و اعتدال و امید حاکم شد ولی تندروها میدان را خالی نکردند و با حمایت مخفی حاکمیت مانع حل مشکل تحریم ها می شدند.
در نمونه سوم از این نوع خاطرات می خوانیم: عصر شنبه که بنا بود فردای آن نتیجه مذاکرات یک هفته ای لوزان اعلام شود، هم روحانی و هم ظریف سرگردان بودند. ساعت 45/3 بعدازظهر به دفتر روحانی رفتم و در مدت کوتاهی ایشان را قانع کردم که اقدام کنند و توطئه تندروها را گفتم که ایشان هم منکر نبود و ایشان هم فورا ظریف را احضار کرد. صفحه برگشت و یاس ها رفت و امید به تصمیم آمد.
پدرم همانطور که همه می دانند، کارهای بزرگی برای کشور انجام دادی و همیشه چه در قبل از انقلاب که مبارزه می کردی و شکنجه های زیادی را تحمل کردی چه بعد از انقلاب و در هر کسوتی که قرار گرفتی، آبادی و سربلندی ایران هدف غایی تو بود، آرمانی که مخالفین ایران عزیز آنرا نمی خواستند و برای همین بود که تاب تحمل تو را نداشتند.
آری بابای خوبم: تو با پایان عمر شریفت بر سر عهد و پیمانی که با مردم داشتی ثابت قدم و استوار ماندی و ناگهان در میان بهت مردم از میان ما پر کشیدی و به معبود خود پیوستی و هنوز هم پس از گذشت 7 سال از رحلت جانسوزت، صاحبان زور و قدرت، همچنان در پی نابودی و حذف نام و تفکرات روشنگرانه ات هستند و حتی در ایام رحلتت از بردن نامت نیز ابا دارند و در هراسند.
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم
فاطی بابا
21 دی ماه 1402