در نشست هفتگی خانۀ گفتارها به مناسبت ولادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مطرح شد؛

علی بهرامیان: علی‌بن ابی‌طالب یکی از رمزهای وحدت ایرانی‌ها در طول تاریخ بوده است

نشست «ایرانیان و امام علی (ع)» به مناسبت میلاد حضرت علی (ع) با میزبانی مجید تفرشی و اجرای محمدجواد محمدحسینی و با سخنرانی دو محقق تاریخ اسلام، علی بهرامیان، معاون علمی دایرة‌المعارف بزرگ اسلامیو سعید طاووسی مسرور، استاد دانشگاه علامه طباطبایی،شامگاه جمعه 21 دی ماه 1403 در خانۀ گفتارها در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس برگزار شد.

علی بهرامیان: علی‌بن ابی‌طالب یکی از رمزهای وحدت ایرانی‌ها در طول تاریخ بوده است
پیشنهاد ویژه

به گزارش منیبان، علی بهرامیان مورخ حوزۀ صدر اسلام و نگارندۀ مدخل‌های متعدد در دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، در آغاز سخنان خود اشاره داشت که این مبحث، بحث گسترده‌ای است و مباحث من نیز تاریخی است و دوست دارم از همین بایت تلقی شود. هنگامی که می‌گوییم ایران و ایرانیان باید توجه کرد که در مورد کدام دوره صحبت می‌کنیم، در پی مطالعاتی که داشته‌ام، من تنها به نیم سدۀ اول یعنی از اواخر عمر پیامبر و بعد داستان خلافت و فتوحاتی که اعراب در ایران داشتند و بخشی از خلافت علی (ع) و اینکه چرا می‌بایست ایرانیان به او دلبستگی داشته باشند، صحبت می‌کنم.

نخست ببینیم که منابع تاریخی چه به دست می‌دهند؟ من در مباحثی که دارم بر تاریخ‌نگاری دورۀ خلافت یا دورۀ اسلامی و بر شناخت بیشتر آن تأکید می‌کنم و فکر می‌کنم لازم است. کسانی که با تاریخ این دوره آشنا هستند، کمابیش با من همداستان هستند که سرنوشت ایران در این کتاب‌ها از یک جایی قطع می‌شود و ما روایت‌ها را از طرف دیگر داریم. یعنی از خلافت و چیزهایی که در آن سو اتفاق می‌افتد.

او در ادامه به تصویرسازی از ایران دوران خسرپرویز پرداخت و ادامه داد، اگر بخواهیم تاریخ این دوره را یعنی از زمانی که پیش از فتوحات و اوان ظهور اسلام است، بررسی کنیم می‌بایست به عقب بازگردیم، به دورة پادشاهی خسروپرویز؛ آن زمان در ایران، به ویژه در قسمتی که صحبتمی‌کنیم؛ یعنی در غرب ایران کنونی که قسمتی هم البته در خاک عراق امروزی است، سلسله اتفاقاتی افتاد. این چیزی است که در تاریخ‌نگاری دوره خلافت است؛ بعد که کشورها تقسیممی‌شود، ما فکر می‌کنیم مرز بوده در حالی که افرادی که تاریخ این دوره را مطالعه کرده‌اند، خوب می‌دانند که جایی که ما امروز «عراق» یاد می‌کنیم، دل ایرانشهر، استان سورستان است که از زمان پادشاهی خسروپرویز یک سلسله اتفاقاتی در آنجا افتاد که ایران را در محاق بدی فرو برد؛ دوره‌ای بسیار تاریکی از هر لحاظ و آشفتگی‌های پی‌درپی. اولاً جنگ‌های متعددی که خسروپرویز راه انداخت و دامنۀ بسط قدرت ایران را تقریباً تا مرزهای هخامنشی نفوذ داد،.

در واقع خسروپرویز می‌خواست مشکل روم را از پیش پای ایران بردارد و این بلندپروازانه بود. بر اثر اتفاقاتی که رخ داد وعقب نشینی‌های مکرری که سرداران ایرانی کردند و بیماری طاعونی که شیوع یافت و موجب کشتار وسیعی شد، کار بهآنجا رسید که خسروپرویز توسط پسرش، شیرویه از سلطنت خلع شد و می‌توان گفت خسروپرویز آخرین پادشاه ساسانی بود و از اینجا به بعد اتفاقاتی افتاد که این قسمت از خاک ایران را که تقریباً حوادث در این حول‌و‌حوش می‌چرخد، ـ از بقیۀ ایران اطلاعات درستی نداریم، زیرا اطلاعات در مورد سایر نواحی خیلی اندک است ـ وارد یک سلسله حوادث تلخی از نظر آشفتگی از هر حیثی کرد؛ یعنی دولت مرکزی تقریباً وجود نداشت.

هر چهل، پنجاه روز و شش ماهی پادشاهی ظهور می‌کرد و از این طرف هم کم‌کم بعد از فوت پیامبر اعراب آماده شدند برای هجوم به مرزهای غربی ایران؛ به‌ویژه از حیره که توانستندنفوذ و کم‌کم پیشروی کنند و ایران بعد از این همه گرفتاری مواجه شد با سپاه این‌ها در این سمت، بیشتر شکست با ایرانی‌ها بود و موجب شد اعراب بعد از چند جنگ قادسیه ونهاوند، تیسفون را اشغال کنند. 

از این به بعد علاوه بر این، گرفتاری‌های دیگری بود، که تقریباًمی‌توان گفت از کشته شدن خسروپرویز در فوریۀ 628 م تا مرگ عثمان خلیفۀ سوم در 656 م چیزی حدود بیست، سی سال طول کشید و ایران در آشوب فوق‌العاده‌ای بود. بعد از این طرف باید در نظر گرفت، علاوه بر اتفاقاتی که می‌افتاد طبقات به هم ریخته بودند، مثلاً اشراف نظامی با اعراب بر سر صلحسازش می‌کردند. یک اتفاق بدتری که افتاده بود، این بود کهقوم مهاجم «شاید» برای تبلیغ اسلام آمده بود، ولی این «شاید» ظاهر قضیه بود، و بیشتر برای غارت بود و این را پنهان هم نمی‌کردند، یعنی مقدار زیادی از ردپای غارت در روایت‌های تاریخی است.

مثلا مثنی‌بن ‌حارث شیبانی مطابق فتوح البلدان به مدینه آمد و ابوبکر را تحریک کرد که سپاه بفرستد و فتوحاتش را شروع کند. ما می‌دانیم که این شخص اصلاً مسلمان نشد و در طول مدتیهم که پیامبر مشغول فعالیت در مدینه و حجاز بود، او حتما مطلع بوده، ولی مسلمان نشد و اختلاف بر سر مسلمانی او زیاد است. در فتوح البلدان می‌گوید در منطقۀ سواد دائم مشغول غارت بود، با توجه به اینکه دولت مرکزی ایران ضعیف شده بود، او مشغول غارت بود. این آدم به ابوبکر گفت که سپاهی در اختیار من بگذار تا بتوانم پیشروی کنم؛ یا در دورۀ عمر در همین کتاب آمده که عمر قومی از اعراب را تشویق کرد که در فتوحات شرکت کنند، آنها سرباز زدند و بعد می‌نویسد که او، آنها را در باب غنایم آل کسری به طمع انداخت.

مردم ایران حتی اگر هم مسلمان می‌شدند به چشم شهروند درجه دو نگاه می‌شدند. من در یکی از روایت‌ها دیدم یک شخصی نزد عمر آمد و به او گفت من مسلمان شده‌ام؛ اگرمی‌شود، خراج را از روی زمین من بردار، عمر قبول نکرد و گفت:زمین شما را به زور گرفته‌ایم. یعنی در عین اینکه کوشش می‌شد تبلیغ شود که فتوحات برای تبلیغ اسلام است، ولی در واقع آن رنگ رو بود و در زیر چیز دیگری جریان داشت و آن امتیازهای کاملاً مالی بود.

بهرامیان ادامه داد: آن چیزی را که مربوط به امیرالمؤمنین است، در دو بخش می‌توان بررسی کرد. یکی مربوط است به زمانی که ایشان در مدینه بودند و این فتوحات انجام می‌شد، و دیگری دورۀ خلافت ایشان. به نظر من اتفاق‌هایی افتاد که شاید ایرانیانی که به حوادث نزدیک بودند در هر دو منطقه، یعنی هم در حجاز و هم در عراق و کوفه، فهمیدند که ایشان با بقیه تفاوت‌هایی دارند و ایشان قائل به عدالت و تساوی بین عرب و غیرعرب هستند، حتی اگر مسلمان نباشند.

 

هرمزان؛ جلوه‌ای عدالت نژادی امیرالمؤمنین علی در مدینه

آنچه که می‌توانم دربارۀ اتفاقات مدینه عرض کنم، به سردار ایرانی «هرمزان» مربوط می‌شود. سرنوشت او بسیار عبرت‌آموز است، می‌شود در مورد او کتاب‌ها نوشت، شاید جزء اول کسانی باشد که ما بتوانیم او را نمایندۀ روابط ایرانی و عربی هم محسوب کنیم؛ او سرداری بزرگی و دایی شیرویه بود؛ به یزدگرد گفت من جلوی عرب‌ها می‌ایستم و یزدگرد هم او را درخوزستان منصوب کرد و یکی دو سال هم در شوشتر مشغول کروفر شد و اعراب را تا حدی پس زد، ولی بالاخره لشکری که به فرماندهی ابوموسی اشعری بود، او را دستگیر کردند و به مدینه بردند و چون سردار بزرگی بود برای اعراب با اهمیت تلقی شد؛به نحوی که انس‌بن مالک صحابۀ پیامبر او را به مدینه آورد و قبل از آنکه به مدینه برسند به عمر پیام داد که ما او را با لباس خود بیاوریم یا با لباسی که برتن دارد؟ چون لباسی مجلل و مناسب سردار ایرانی بر تن داشت؛ و عمر گفت: نه، با لباس خودش بیاورید که مسلمانان مشاهده کنند ما چه دستاوردها و پیشرفت‌هایی داشته‌ایم. 

با هرمزان در آنجا با نهایت تحقیر رفتار شد وحتی در آستانۀ مرگ و کشته شدن قرار گرفت که گفته شده با یک کلک و فریبی توانست خود را نجات دهد. عمر او را از موالی خودش کرد،وابستۀ خودش کرد؛ چیزی شبیه به برده، اما نه به‌طور کامل برده؛ و نامش را به «عرفطة» تغییر داد. راوی می‌گوید که در ایام حج دیدم که هرمزان بر سر عمر سایه‌بان گرفته بود. بعد از آنکه عمر توسط ابولؤلؤ کشته شد، جمعی چاقویی را که به وسیلۀ آن عمر کشته شده بود، دیدند، و یک نفر گفت من چند روز قبل دیدم که ایرانی‌های مدینه، یعنی ابولؤلؤ، جفینه و هرمزان و یکی دو نفر دیگر، این‌ها سرشان را به هم نزدیک کرده و صحبت می‌کردند و در حین صحبت یک دفعه چاقویی بر زمین افتاد و این همان چاقویی است که همین الان می‌بینم.

عبیدالله‌بن عمر، پسر عمر این را بهانه قرار داد که این توطئه‌ای بین ایرانی‌های مدینه بوده است؛ لذا اول فرزند ابولؤلؤرا کشت و بعد سراغ هرمزان رفت و با یک فریبی به او گفت: من شنیده‌ام که تو در کار اسب بصیر هستی و اسب رامی‌شناسی. من اسبم ایرادی پیدا کرده، می‌آیی ببینی؟ بعد او را به خانه برد و از پشت سر به هرمزان ضربه زد و او را کشت. این اتفاق زمانی رخ داد که اصحاب طبق وصیت عمر شورای شش نفره تشکیل داده و آنجا بحث می‌کردند که خلافت به چه کسی برسد؟ مردم بالاخره عبیدالله‌بن عمر را گرفته و در خانه‌ای حبس کردند، و بعد از آنکه عثمان خلیفه شد، نخستین چیزی که پیش آمد این بود که با قاتل هرمزان که او را بر اساس ظن و گمان کشته است، چه کنیم؟ عثمان می‌گفت من نمی‌توانمقصاص کنم، دیروز پدر کشته شده و امروز پسر را بکشم، آن هم به خاطر خون چند ایرانی. اینها در متن اخبار آمده است.

در روایت‌ها بحث بر سر اینکه هرمزان بالاخره مسلمان شد یا نشد وجود دارد؛ کسی که آنجا در مدینه ایستاد و گفت که عبیدالله می‌بایست قصاص شود برای خون فردی که یا مسلمان بوده یا در حمایت اسلام بوده، امیرالمؤمنین علی بود و گفت:نبایست بگذریم. در آنجا عمروعاص فریبی به عثمان یاد داد و گفت که بگو این ماجرا در دورۀ خلافت من اتفاق نیفتاده و من مسئولیتی ندارم. ولی امیرالمؤمنین به عبیدالله گفت: اگر دستم به تو برسد، تو را قصاص خواهم کرد، و بعد موقعی هم که امیرالمؤمنین خلیفه شد، عبیدالله فرار کرد و نزد معاویه رفت. امیرالمؤمنین به همه سپرد که اگر کسی به عبیدالله دسترسی یافت، می‌تواند او را بکشد؛ به دلیل اینکه خون هرمزان را ریخته است. 

این نکته‌ای است که نشان می‌دهد، توجه ایرانی‌های مدینه به این موضوع جلب شده است، که یک نفر بابت حقوق این‌ها ایستاده و با بقیۀ خلفا فرق می‌کند، به‌ویژه آنکه امیرالمؤمنین به عنوان کسی که داماد پیغمبر است و در امر جهاد در دورۀپیغمبر شرکت داشت، ابداً در فتوحات شرکت نکرده بود، آن موقع ایشان در مدینه در حال فعالیت بود. خود این هم یک امتیاز دیگری است.

 

ایرانی‌ها دیدند علی فردی است که حافظ حقوق آنهاست و به آنها اهمیت می‌دهد

سعید طاووسی مسرور، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبائی، دیگر سخنران این نشست بود که دور نخست سخنان خود را با پاسخ به سوال یکی از مخاطبان جلسه مبنی بر اصالت نامۀ پیامبر به خسروپرویز آغاز و اشاره داشت که اصل نامه‌نگاری قابل پذیرش است، یعنی محتوای نامۀ پیامبرهمانطور که در منابع تاریخی آمده قابل پذیرش است، چنانچه به نقاط دیگری چون روم، حبشه و مصر هم نامه‌نگاری شده است؛ اما آن نکته‌ای که در فیلم ساختۀ آقای عقاد نشان داده شده که خسرو نامه را پاره می‌کند، از این حیث قابل پذیرش نیست. زیرا که راویان این گزارش که طبری آن را نقل کرده، غسانی هستند و غسانی‌ها عرب‌های تحت حمایت رومی‌ها و ایران‌ستیز بودند. حالا اگر نامۀ پیامبر را پاره نکرده، پس چه کرده است؟ از گزارش‌های مختلف تاریخی استفاده می‌شود که خسرو درصدد تحقیق برآمده و به باذان در یمن که عامل ایرانی در یمن بوده پیام داده است که برود و ببیند این فرد که در مدینه است حرف حسابش چیست و چه می‌گوید؟

وقتی باذان به این مأموریت می‌رود، خسرو توسط شیرویه کشتهمی‌شود و پیامبر این خبر را به باذان می‌دهد؛ باذان و همراهانش اسلام می‌آوردند و «ابناءالفرس» نامیده می‌شوند و در حدیثی که ابن‌هشام حمیری نقل می‌کند، پیامبر اکرم فرموده‌اند ابناء از اهل بیت من هستد، مشابه همان حدیثی که در مورد سلمان ذکر شده بود.

او در ادامه به موضوع محبوبیت حضرت علی (ع) در بین ایرانی‌ها پرداخت و گفت: به نظرم آقای دکتر بهرامیان بحث را به جاهای خوبی پیش بردند و من یادداشت کرده بودم که وارد همین وادی‌ها بشوم. یکی اینکه حضرت علی (ع) در فتوحاتشرکت نکردند و حسنین هم در فتوحات شرکت نکردند، اینها را در جای خود من مفصل بحث کرده‌ام. در کانال تلگرام من آمده است. طاووسی سپس به خود بحث فتوحات اشاره کرد و آن را دلیل دشمنی ایرانی‌ها با خلیفه دوم دانسته و ادامه داد که فتوحات در ظاهر به قصد گسترش اسلام، ولی در باطن به قصد غارت و پر کردن خزانۀ خلافت انجام می‌شد، و در ذهن اقوامی که فتوحات را تجربه می‌کردند، در واقع یک خاطرۀ تلخی بجامی‌ماند.

هر چند برخی از شواهد نشان می‌دهد که مناطق فتح‌شده در آینده اوضاع بهتری نسبت به قبل از فتحشان پیدا کردند، کهمی‌توانم به شام و استقرار معاویه در آنجا اشاره کنم، که حکومت معاویه برای مردم شام بسی دلچسب‌تر و مطلوب‌تر از حکومت رومیان بود، یا در خود ایران که تدریجاً اینها رقم خورد. از سال پنجاه هجری در اطراف قم کتیبه‌هایی به دست آمده که متعلق به زرتشتیان آن منطقه و دورۀ معاویه است، چون آنجا از مراکز زرتشتی‌ها در ایران بود که می‌گویند اوضاع ما خیلی خوب است، و در واقع نسبت به آنچه که در دورۀ ساسانی داشتند اوضاعشان بهتر شده بود. اما به هر حال خود قضیۀ فتوحات، آن حملات اولیه و درگیری‌ها یک آثار روحی در ذهن آن اقوام و ملل ایجاد می‌کرده، کما اینکه من بر این نظر هستم که ضدیتی که ایرانی‌ها نسبت به خلیفۀ دوم دارند، همۀ آن به خاطر این نیست که شیعه هستند و او را عامل شهادت حضرت زهرا (س) یا عامل غصب خلافت می‌دانند، بلکه یکی از دلایل ضدیت ایرانی‌ها با خلیفۀ دوم فتوحات بود. 

ابولؤلؤ که عمر را زد، نه تنها شیعه نبود، بلکه مسلمان نیز نبود. او زرتشتی بود و عمر را به خاطر حضرت علی و این‌ها نزد، به خاطر این زد که به او به عنوان یک ایرانی در مدینه ظلممی‌شد و اربابش مغیرة‌بن شعبه به او ستم می‌کرد و وقتی او به خلیفه شکایت کرد، در واقع پاسخ درستی نشنید. این‌ها به عنوان اسیر، دست‌بسته وارد مدینه شده بودند و حالا در فضایی که در ذهن این‌ها بود، در نهایت خلیفه را مضروب کرد؛ هر چند دلایل دیگری هم می‌توانست داشته باشد؛ طبق گفتۀ یکی از اساتید، خود صحابه خلیفه را کشتند و ابولؤلؤ عامل اجرای این قضیه به‌طور ناخواسته بود.

منظور اینکه یکی از دلایل علاقۀ مردم ایران به امیرالمؤمنینعدم حضور در فتوحات و برخوردی است که در جریان فتوحات با ایرانی‌ها داشتند. در کتاب امام علی( ع) و ایرانیان به قلم علی‌اکبر ذاکری‌خمی نکات مهمی اشاره شده است؛ از جمله اینکه ایرانی‌ها دیدند علی فردی است که حافظ حقوق آنهاست و به آنها اهمیت می‌دهد و به فکر آنها است. طاووسی در ادامۀ صحبت‌های خود به نکات دیگری از کتاب اشاره کرد و گفت: با پیشنهادی که حضرت امیر به خلیفه دوم داد، از برده شدن هزاران ایرانی جلوگیری شد. به این شکل که در واقع افرادی مسلمان می‌شدند، و آنهایی که مسلمان نمی‌شدند، باید بردهمی‌شدند، حضرت پیشنهاد کرد که ما این همه برده می‌خواهیم چه کار؟ اینها زمین‌هایشان را در دست خود داشته باشند، کار بکنند، و برده هم نباشند و درآمدش را با دولت مدینه شریک باشند.

ضمن آنکه قرارداد دو طرفه باشد و دولت مدینه هم نسبت به امنیت و حقوق این‌ها مسئولیت داشته باشد که این پیشنهاد مورد قبول خلیفه قرار گرفت و این خیلی اثر مثبتی در بین ایرانی‌ها داشت. یا زمانی که ایشان خودشان خلیفه شدند، به دل ایرانشهر آمدند و در کوفه مستقر شدند.

یکی از اصول سیاسی علی‌بن ابی‌طالب این بود که عدالت اقتصادی و عدالت نژادی برایشان موضوعیت داشته و اصل بود. من با مطالعاتی که داشته‌ام به این نتیجه رسیدم که امیرالمؤمنین هم مصلحت‌سنجی می‌کرد، از نمونه‌های مصلحت‌سنجی‌شان هم این بود که به پیشنهاد مالک اشتر، ابوموسی اشعری را در کوفه ابقا کرد یا شریح قاضی را از قضاوت عزل نکرد، چون شاگرد عمر بود و در کوفه محبوب بود، و نظارتی را بر او اعمال می‌کرد؛ البته بعدها که چالش‌ها جدی‌تر شد، شریح کنار رفت. ایشان مصلحت‌اندیشی می‌کرد، اما من ندیده‌ام که ایشان در عدالت نژادی و عدالت اقتصادیمصلحت‌اندیشی کنند، هر چند تبعات بدی داشت و منجر به جنگ شد، و حتی برخی می‌گویند که به خاطر همین کشته شد و به شهادت رسید. 

مثلا در مورد عدالت اقتصادی داریم که عقیل، برادر ایشانآمد و گفت که به من بیشتر بده که حضرت قبول نکرد، آهن گداخته و قصه‌هایی که همه شنیده‌اند. اما در مورد عدالت نژادی هم روایتی از ‌ام‌هانی داریم، که خواهر امیرالمؤمنین بود و برای حضرت هم خیلی عزیز بود. حضرت بعد از پیروزی در جمل به خواهرش نامه نوشت و از میدان جنگ خبر پیروزی را به‌ام‌هانی داد که او اولین کسی باشد که از این پیروزی مطلعمی‌شود و حتی خبر کشته شدن برخی از افراد در نامه ذکر شده است. همین ‌ام‌هانی آمد و به برادرش گفت من متوجه نمی‌شوم؛ من که دختر بزرگ قریش و ابوطالب هستم، مثلا سه دینار از بیت‌المال بگیرم و کنیز من که اصلا! عجم است، نیز سه دینار از بیت المال بگیرد. معمولاً پاسخ‌هایی که حضرت به این ادعاها می‌دادند، این بود که خدا نه غلام آفریده و نه کنیز، این‌ها را شما درست کرده‌اید؛ یا مشتی خاک بر می‌داشتند در دو دستشان و می‌فرمودند هر چه به خاکی که در دو دستم است، نگاه می‌کنم، فرقی نمی‌بینم. یا مثلاً می‌فرمودند هرچه به قرآن و سنت و منابع دین نگاه می‌کنم، فرقی بین آل اسحاق و آل اسماعیل نمی‌بینم و اساساً در این باره کوتاه نمی‌آمدند. 

در دورۀ امویان هم جمعی از خراسانی‌ها اسلام آوردند و نامشان را به خلیفۀ اموی اطلاع دادند، خلیفه با کمال وقاحت اعلام کرد که آنچه از شما به درد می‌خورد، جزیه بود نه اسلام شما و اگر اسلام آورده باشید باید جزیه را پرداخت کنید، چون ما خرج داریم. در برابر چنین رویه‌هایی برخورد عادلانه و مشفقانه علی‌بن ابی‌طالب در اذهان مردم ماندگار شد. اقدامات حضرت امیر جنبه‌‌ها و جلوه‌های مختلفی داشت؛ مثلاً ایشان از خلیفۀ دوم خواست که سلمان به عنوان امیر مدائن تعیین شود؛مدائن همان تیسفون است، که چون هفت شهر بهم پیوسته بود آن را مدائن نامیدند و سلمان بالاخره ایرانی بود، زبان این مردم را می‌فهمید، شاگرد علی بود، خلق و خوی او تأسی گرفته از علی‌بن ابی‌طالب بود؛ یا سایر اصحابش را به این مناطق فرستاد، هر کدام مسئولیتی قبول کردند، مثل عمار و حذیفة‌بن یمان.

حتی در تأسیس شهر کوفه هم که بعدها از مهمترین مراکز ایرانیان نومسلمان شد، اینها بودند که محل شهر را در نزدیکی حیرۀ قدیم تعیین کردند و آنجا نقش‌آفرینی مثبتی نسبت به موالی داشتند. به هر حال اینکه امیرالمؤمنین و محبت به ایشانیکی از عناصر هویتی ایرانیان (نه فقط شیعیان، بلکه از مذاهب مختلف) شد؛ حاصل یک روند تدریجی بود و گروه‌های دیگر فعال بودند، خود دستگاه خلافت فعال بود، بنابراین بسیاری از مردم ایران با این مرام دیرتر آشنا می‌شدند. 

 

گویی ایرانی‌ها علی‌بن ابی‌طالب را جانشین بهترین دورۀ ساسانی می‌دانستند

بهرامیان در دور بعدی سخنان خود توجه، علاقه و دلبستگی ایرانی‌ها به امیرالمؤمنین را در ساخت شهر کوفه پیوند زد واینگونه تشریح کرد که با ایشان در مدینه بیعت شد، ولی چون مخالفان، یعنی طلحه، زبیر و عایشه به بصره آمدند و در آنجاموضع گرفتند، ایشان هم به کوفه آمدند و در آنجا سپاهی تشکیل داده و به بصره رفتند و جنگ جمل که اولین جنگ داخلی مسلمانان است، آنجا درگرفت. 

کوفه کجاست؟ به این موضوع باید توجه کرد که کوفه شهری تازه‌تأسیس است، بعد از جنگ قادسیه تاسیس شد، حوالیسال 17 و 18 هجری و یک شهر پادگانی است، اگر این تقسیم‌بندی‌های فعلی را کنار بگذاریم، و تحت تاثیر روایت‌های دورۀ اسلامی نباشیم و برویم به نیم سدۀ اول، از نظر ایرانی‌هایی که در این شهر تازه‌بنیاد ساکن شدند، آن‌هاداشتند در اراضی ایران و ساسانی زندگی می‌کردند؛ درست است که اعراب به کوفه آمدند و سعد وقاص برایشان نقشه کشید که کدام قبیله کجا ساکن شود و به تفصیل هم آمده، ولی اولین ساکنان شهر کوفه دیلمی‌ها و اتفاقاً از سپاه خاص خسروپرویز بودند، به‌طوری که در فتوح البلدان می‌گوید: «جند شاهنشاه» که چهار هزار نفر بودند و این‌ها بعد از اینکه شکست خوردند با سعد وقاص یک قراردادی بستند که بروند در شهر و هر کجا خواستند سکونت کنند و از عطا و حقوقی کهدیگران برخوردار می‌شوند، اینها هم برخوردار شوند، و سعد هم پذیرفت و آنها هر جا که دلشان می‌خواست ساکن شدند.

این نشان می‌دهد که شهر کوفه یک شهر ایرانی بود؛ به عکس آنچه محققان جدید عرب می‌خواهند جلوه دهند؛ از قبیل هشام جعیط. کوفه کاملاً شهر ایرانی بود و به‌ویژه آنکه اقتصاد شهر هم دست ایرانی‌ها بود، بازار کوفه به‌طور کامل در دست ایرانی‌ها بود و عرب‌هایی که در آن جا ساکن شده بودند، غالباًاز مقاتله بودند، یعنی از کسانی بودند که به مأموریت‌های جنگی به نواحی مختلف ایران می‌رفتند و از قِبَلَش هم برخوردارمی‌شدند.

توجه داشته باشید که کوفه در 120 کیلومتری تیسفون است.یعنی از نظر ایرانی‌ها علی‌بن ابی‌طالب به عنوان خلیفه، حجاز را رها کرده، آمده در کوفه در جایی که نزدیک است به حیره و تیسفون، دارد فعالیت می‌کند و توجه داشته باشید او بر سر پایمردی بر سر عقایدش در مورد عدالت بین صحابه یا عرب و عجم و دیگران هزینه می‌دهد. اکنون تاریخ‌نگاری اسلامی علی‌بن ابی‌طالب را در حال جنگیدن نشان می‌دهد، نه اینکه نبود، اما آنچه که در این قضیه اصل است این است که اوسیاست‌های اقتصادی‌ای در پیش گرفت که انواع و اقسام عرب‌ها را بر ضد خود شورانید. از جمله شیوخ کوفه. زیرا آنها برنمی‌تابیدند که او بر عرب و عجم یکسان پرداخت کند و اخبار زیادی در این زمینه هست که او دستور داده بود که در این زمینهکاملاً مساوات رعایت شود. 

چیزی که می‌بایست در اینجا عرض کنم، این است که به طور کلی در تمام این دوره چیزی زیرپوستی وجود دارد، و آن اینکه ما عرب‌ها برتر هستیم از هر نژادی؛ بقیه ولو مسلمان هم بشوند نوکر، برده و بندۀ ما هستند و همین شکلی هم برخورد می‌کرد. 

در باب سیاست حضرت علی، یکی از کسانی را که می‌توان مثال زد، زیاد ‌بن ابیه است، که یکی از مهمترین مأموریت‌های اودر زمان حضرت علی اتفاق افتاد، یعنی در زمان حضرت علی عامل حضرت در فارس شد، و این ایالات فارس از زمانی که خلافت دچار بحران هایی شد، از این جهت که بخواهند مالیاتی بپردازند، سرباز زدند و از شورش آنها یاد می‌شود، شورشفارس و کرمان. این زیاد‌بن ابیه به آنجا رفت و توانست آرامش را بازگرداند؛ به‌ نحوی که طبق روایت طبری در ذیل همین سال‌ها به قدری سیاست‌های زیاد در فارس خوب بود که گفتند ما در زمان خودمان کسی را مثل این عربی مانند کسری انوشیروانندیدیم، در مدارا، دانش و اطلاع. این زیاد با اینکه شخصیت بدنامی است (در زمان معاویه رفتارهای بدی انجام داد)، اما در دورۀ امیرالمؤمنین زیادبن عبید بود (نه زیادبن‌ ابیه). زیاد از یک طرف نسب ایرانی داشت؛ مادرش سمیه بود و از طرفی هم پدرش عبید، رومی بود.

بعدها معاویه برای اینکه به او نسب عربی بدهد، او را از لحاظ خانوادگی به کثافت کشانید. صرفاً به این دلیل که به او شغلی بدهد و بگوید عرب است، هم پدر و هم مادر او را بدنام کرد و او هم پذیرفت. 

قبل از این، او زیاد‌بن عبید بود که از طرف امیرالمؤمنین به فارس رفت و در آنجا حکومت کرد، در آنجا پرسید بهترین دوره چه زمانی بود؟ آنها گفتند دورۀ انوشیروان و او هم وضع را به دورۀ انوشیروان بازگرداند. این طور به نظر می‌رسد -هر چند شاید ادعای گزافی باشد و من هم مخالفت ندارم که از نظر دوستان استفاده کنم- گویی ایرانی‌ها علی‌بن ابی طالب را جانشین بهترین دورۀ ساسانی می‌دانستند. به‌ویژه آنکه ایشان به کوفه آمد و تا هنگام شهادت هم در کوفه ماند و بر سیاست‌های عدالت‌جویانۀ خودش پایمردی کرد، دیگران هم ظاهراً ایشان را در همین موضع می‌دیدند و آن مورخ بزرگ رومی، سبئوس، هنگامی که می‌خواهد خبر از شهادت ایشان بدهد، می‌گوید «علی پارسی» در این سال به قتل رسید، به نظرم آنها (رومی‌ها) هم علی‌بن ابی طالب را هم جانشین همان‌ها می‌دیدیدند، به‌ویژه که سیاست‌هایش از همین قبیلبود؛ یعنی عدالت‌محوری و عدم تبعیض بین عرب و عجم. 

یک روایت جالبی است که دکتر طاووسی به آن اشاره کردند ومن می‌خواهم به‌تفضیل به آن بپردازم، در کتاب انساب الاشرافو الغارات هم نقل شده است؛ دو خانم نزد امیرالمؤمنین آمده و گفتند ما فقیر و مسکین هستیم، کمکی بکن و امیرالمؤمنین فردی را مامور کرد و گفت از عطای من، از حقوق شخصی من برای این‌ها غذا و لباس و وسایل دیگر بخر و بعد که فرد وسایل را خرید، این دو زن نزد امیرالمؤمنین آمدند یکی از این‌ها رو کرد به امیرالمؤمنین و گفت این چیزی که خدا به تو به خاطر آن فضیلت داده، و آن به خاطر قرابتت به حضرت رسول الله است، من هم دارم؛ من هم از همین قبیله‌ام، یعنی می‌خواست بگوید من عرب هستم و این خانم دیگر از موالی است. چرا برای هر دو ما مساوی خریدی؟ ایشان در جواب فرمودند که من در لوحین نگاهکردم -منظورشان احتمالاً قرآن و لوح محفوظ است- دیدم ولد اسماعیل، یعنی عرب‌ها بر ولد اسحاق، یعنی غیرعرب‌ها هیچ فضلی به اندازۀ بال مگس ندارند. 

سال‌های سال بعدها در دورۀ انتقال، اواخر دورۀ بنی‌امیه، موقعی که بکیربن ماهان، داعی جنبش اموی به سمت جرجان رفته بود، آنجا می‌گوید پیرمردی را دیدم که گریه می‌کند ومی‌گوید چطور شما عرب‌ها اجازه دادید که خلافت به غیر از خاندان پیامبرتان برسد؟ به خاطر اینکه موضوع «خاندان» نزد ایرانی‌ها چیز ثابت شده‌ای بود و احتیاج به دلیل و برهان نداشت؛ به‌ویژه آنکه دیده می‌شد، آن فردی که از خانواده‌اش است، پیام را درست منتقل می‌کند، نه عرب‌های دیگر که به انواع و اقسام غارت و نژادپرستی قائل هستند. 

به همین دلیل است که می‌بینید که علی‌بن ابی طالب یکی از رمزهای وحدت ملی ما است. یعنی هر کسی در تاریخ ظهور کرده و خواسته حکومت کند یا حکومت مرکزی تشکیل بدهد، از آل بویه تا صفویه، هر کسی که در ایران یک مقدار ملی بوده، (آل بویه که اصلاً ملی بودند، عضدالدوله که به خودش می‌گفتشاهنشاه و تاج بر سر گذاشت، و شاید هم می‌توانست خلافت را بردارد و به دلایلی برنداشت) در تمام این‌ها تشیع و افتخار به علی‌بن ابی‌طالب هست. همۀ این‌ها ریشه‌های تاریخی دارد، در طول تاریخ ایرانی‌ها او را به عنوان منادی حقیقی اسلام وکسی که نژادپرست نیست و کسی که به عدالت رفتار می‌کند،می‌شناختند.

 

شیوخ کوفه سیاست‌های امیرالمؤمنین را برنمی‌تابیدند و احتمالاً همان‌ها برای قتل علی توطئه کردند

واقعیتش این است که آن اختلافاتی که صحابه از قبیل طلحه، زبیر و عایشه و معاویه داشتند، غالباً بر سر زمین‌های حاصل‌خیز همین عراق فعلی بود؛ اصلاً عایشه در اولین پیامی که به امیرالمؤمنین توسط ابن‌عباس فرستاد (در کتاب الجملشیخ مفید ذکر شده است؛ حضرت امیر، ابن‌عباس را نزد عایشه فرستاد)، آشکارا گفت که برو به علی بگو این زمین‌هایی که به ما نمی‌دادی حالا خودمان گرفتیم. درست است که این فتوحات ثروت زیادی را به جیب اینها سرازیر کرده بود، ولی بوم عربستان به گونه‌ای نبود که این‌ها پول نقد را در آنجا استفاده کنند، مثل کسی که در بیابان طلا داشته باشد، به چه دردش خواهد خورد؟ آنها می‌خواستند بروند جایی برای عیاشی، و جایی بهتر از عراق نبود، به‌خصوص سواد (یکی از بنی‌امیه گفته بود: انما السواد بستان لقریش) که در محدودۀ عراق فعلی است؛ جایی که نجف و کربلا و شهرهای اطراف، در آنجا واقع است.

دعوا بر سر این مناطق بود که باید به ما بدهی، ندهی به زور از تو می‌گیریم و رفتند بصره را آشکارا اشغال کردند، و این را علناً گفتند؛ یعنی دعوا بر سر اینکه علی حق است و جانشین پیامبر است یا نیست و مردم بیعت کردند یا نکردند، اینها اصلا به کلی برایشان مطرح نبود؛ بحث بر سر امتیاز‌ها و ثروتی بود که در این مناطق نهفته بود و بعد اینکه بتوانیم این پولی که داریم خرج عیاشی‌های خودمان بکنیم. 

نه تنها طلحه و زبیر بلکه شیوخ دیگری هم که بعدها در کوفه ساکن شدند با اینکه تمایلاتی به علی‌بن ابی‌طالب نشانمی‌دادند، این سیاست را بر نمی‌تابیدند و عقیده‌ام این است که قتل علی‌بن ابی‌طالب توطئۀ شیوخ کوفه بود، و احتمال اینکه خوارج در آن دست داشته باشند، یا کم است یا ضعیف. البته خوارج این عمل را از روی نادانی در طول تاریخ به گردن گرفته‌اند. ولی به احتمال زیاد قتل ایشان توطئۀ شیوخ کوفه بود، برای اینکه این سیاست‌ها را نمی‌پسندیدند، بعدها هم زمانی که مختار قیام کرد آشکارا به او پیام دادند و گفتند ما این سیاست تو را مبنی بر اینکه به موالی نزدیک شده‌ای نمی‌پذیریم؛ گفتند موالی فیء‌ای است که خدا به ما داده است. ملاحظه کنید؛شیوخ کوفه این حرف‌ها را می‌زدند، نه معاویه و دیگران. یعنی فکر می‌کردند که نه فقط زمین، آدم‌ها هم مال اینها هستند. 

در این شرایط و با وجود چنین تفکرانی، یک فردی آمده(حضرت علی) و می‌گوید که نه اینطور نیست، و آمده سیاست‌های عادلانه‌ای را در پیش گرفته؛ به‌خصوص سیاست‌های اقتصادی ایشان در ربط با کشاورزی که در فتوح البلدان آمده جالب است، اینکه ایشان بر انواع محصولات کشاورزی چگونه مالیات بسته است؛ من فکر می‌کنم ریشه اش را باید در دورۀ ساسانی دید.

 

نواحی مختلف ایران در ارادت به امیرالمؤمنین یکسان نبودند

سعید طاووسی در بخش دوم سخنان خویش، به تدریجی بودن روند علاقۀ ایرانیان به امام علی اشاره کرد و مصادیقی را برشمرد و گفت: روند علاقۀ ایرانی‌ها به امیرالمؤمنین علی (ع) یک روند تدریجی بود، و در بخش‌های مختلفی از ایران که فتح شده بود، موالیِ خاندان‌هایی مثل امویان یا شخصیت‌هایی مثل زیاد هم به زندگی می‌کردند و به جهت انواع و اقسام تبلیغات ضد علوی که وجود داشته شاید گروه‌هایی از ایرانیان بعدها و دیرتر با علی‌بن ابی‌طالب آشنا شدند. مثلاً بخش‌هایی از ایران محل استقرار خوارج بوده و فعالیت زیادی هم در این مناطقداشتند؛ مثل سیستان.

هر چند که در قبال فعالیت خوارج در آن منطقه این را هم داریم که گفته می‌شود وقتی بنی‌امیه به بلاد مختلف گفتند که باید علی‌بن ابی‌طالب لعن شود، اهالی سیستان نپذیرفتند؛ این،دوگانگی فضای آنجا را نشان می‌دهد، کما اینکه اطلاع داریم گروه‌هایی از شیعیان امامی هم در آنجا فعال بودند، مثل حریز‌بن عبدالله سجستانی، شاگرد امام صادق (ع) که با این خوارج هم درگیر بود؛ در این مثالی که گفتم که سیستانی‌ها حاضر نشدند حضرت را لعن کنند، برعکس آن را هم داریم؛ در اصفهان وقتی عمربن عبدالعزیز نامه می‌نویسند و دستور صادرمی‌کند که دیگر نباید علی‌بن ابی‌طالب لعن شود، چهل روز اصفهانی‌ها مهلت می‌گیرند، تا آن قدر بر آن حضرت لعن کنند که دق دلی‌شان در بیاید و بعد این دستور را اجرا کنند و اینمسئله شواهد و مؤیدات دیگری هم دارد؛ مثلاً در تأیید روحیۀناصبی که در منطقۀ اصفهان بوده و در تایید اینکه گفتم این روند علاقۀ ایرانیان به امیرالمؤمنین تدریجی بود، این نکته هست:

در میانۀ قرن سوم اسحاق ثقفی کوفی عالم مشهوری که زیدی بود و بعد امامی‌مذهب شد، و او را به کتاب الغارت می‌شناسیم، کتابی که در مورد اثبات ولایت امیرالمؤمنین می‌نویسد و به علمای شیعی کوفی می‌گوید از همۀ بلاد کدام منطقه است که از همه بیشتر علی و اهل بیت و شیعیان را دشمن بدارد و همه به اتفاق می‌گویند اصفهان، بعد می‌گوید من به اصفهان می‌روم و کتاب خودم را در آنجا تبلیغ می‌کنم، و همین کار را می‌کند و در زمان حیاتش موفق می‌شود یک محلۀ اصفهان را شیعه کند، یعنی نیمۀ دوم قرن سوم؛ یا مثلاً در روایتی خواندم که تمام زمین و زمان و مرغ و وحوش زمین و ماهی دریا و اینها بر حسین‌بن علی گریه کردند، جز چهار شهر؛ یکی از آنها شام بود، سه تای دیگر در ایران بود. یکی از شهرهایی که آمده، همدان است که در قرن اول و قرن دوم نشانه‌هایی از تشیع در همدان نداریم، بعدها تدریجاً تشیع نفوذ پیدا می‌کند. 

عرضم این است که اینگونه نبود که ایرانی‌ها از آغاز پی به شخصیت متفاوت امام علی (ع) ببرند و شیفتۀ ایشان شوند، بلکه این‌ها تدریجی بود. شواهد دیگری هم می‌توان ذکر کرد. من در رسالۀ دکتری‌ام که تاریخ اجتماعی شیعه در ینج قرن اول براساس کتاب رجال نجاشی است، این بررسی را انجام داده‌ام.یک بخشی از رساله، روی نام‌گذاری‌ها کار کرده‌ام، البته این قسمت از پژوهش من اختصاصی به ایران نداشت، در کل مناطق بود، البته در مورد شیعیان، در طول پنج قرن اول، بعد از عراق، ایران دومین کانون تشیع بوده است، و مهمترین کانون شیعی کوفه است که نمونۀ آماری که از 1238 نفری که نجاشی معرفی کرده گرفته‌ام،  462 نفر کوفی بودند و دومین مرکز تشیع در این پنج قرن، قم است که 92 نفر را دارد. به هرحال شهرهای دیگر عراق مثل بصره، انبار و بغداد و شهرهای دیگری از ایران مثل اهواز، قزوین و ری، این‌ها کانون‌های شیعی این پنج قرن بودند.

بررسی‌ای که من انجام دادم این بود که شیعیان چه نام‌هایی بر فرزندانشان می‌گذاشتند؛ همین بررسی را برای اهل سنت هم بر اساس کتاب تاریخ أسماء الثقات ممن نقل عنهم العلم (به اختصار: الثقات) از ابن‌شاهین در نظر گرفتم. من سعی کردم خیلی دقیق باشم؛ مثلاً در کتاب نجاشی افرادی را که سنی بودند کنار گذاشتم یا در کتاب الثقات افرادی را که شیعه بودند کنار گذاشتم و بعد آمار گرفتم نتایج جالبی برای خودم داشت. من فکر می‌کردم محبوب‌ترین نام بین شیعیان در این پنج قرن علی باشد، در حالی که محمد بود و دقیقاً بین اهل سنت هم همین بود؛ یعنی محمد محبوب‌ترین نام بین شیعی و سنی بود؛بعد در مورد شیعه، دومین نام، نام علی بود و سومین نام، احمد بود. این نشان می‌دهد که شیعیان پنج قرن اول چقدر به پیامبر توجه داشتند، که شواهد توجهشان بیش از این نامگذاری بود. در اهل سنت رایج ترین نام محمد بوده، ولی در مورد نام علی در آن دوره، یازدهم بود.

نام دومی که اهل سنت دارند عبدالله است، و نام سوم عبدالرحمن است، که عبدالله در شیعه هم زیاد است، ولی عبدالرحمن را شیعیان کمتر استفاده می‌کردند؛ زیرا یادآورابن‌ملجم بود. محمد، عبدالله، عبدالرحمن، عمر، یحیی، عَمرو،یزید، سعید، اسماعیل، ابراهیم و بعد علی در میان اهل سنت بر اساس کتاب الثقات رواج داشت که یزید از علی بیشتر بود که این هم از نتایج عجیب بود و اینکه نام علی از نام عثمان کمی بیشتر استفاده شده بود.

اینکه می‌گویند احمد بن حنبل آمد و خلافت چهار نفر را رسمیت بخشید و علی را به عنوان خلیفۀ چهارم رسمیت بخشید، او بیش از اینکه که به علی خدمت کند، به عثمان خدمت کرد که عثمان را به عنوان خلیفۀ سوم تثبیت کرد و شماری از نواصب را هدایت کرد که علی را بپذیرند و شماری زیادی از اهل تسنن را هدایت کرد که عثمان را بپذیرند، زیرا آنها علی را از قبل قبول داشتند. مثل سنی‌هایی که در کوفه بودند، 

در مقاله‌ای از استاد شفیعی کدکنی که ایشان آمده بودند براساس کتاب تاریخ اسلام ذهبی که 52 جلد است، نامگذاری بین مسلمانان را در هشت قرن بررسی کرده بودند، نام علی در بین اهل سنت دو سه برابر جمع نام سه خلیفه استفاده شده بود. چطور می‌شود که در چهار، پنج قرن اول کم باشد و بعد  زیاد بشود؟ تنها تحلیلی که به ذهنم رسید که می‌تواند توجیه کند، گسترش تصوف است. از قرن ششم به بعد، اواخر قرن پنجم و ششم به بعد، بعد از حملۀ مغولان در بین اهل تسنن اقبال زیادی به امیرالمؤمنین صورت گرفته است؛ زیرا از قرن شش تا ده جریان غالب کلیت جهان اسلام، حتی خود ایران تصوف است.

حتی بسیاری از شیعیان امامی ایران صوفی بودند، مثلاًسربداران، مرعشیان مازندران که خود مؤسس مرعشیان شاگرد مکتب سربداران بوده، اینها شیعیان اثنی‌عشری بودند که صوفی هم بودند؛ اهل سنت هم صوفی بودند. تمام فرق صوفیه هم به علی‌بن ابی‌طالب منتهی می‌شوند و افتخار می‌کنند و خود را وارث ایشان می‌دانند، غیر از نقشبندیه؛ خود نقشبندیه هم سه شاخه دارد که دو تا از آنها خرقه‌شان را به علی می‌رسانند و فقط یکی از آنها خرقۀ خود را برگرفته از ابوبکر معرفیمی‌کنند. بنابراین خود شخصیت امام علی و رفتار، سلوک و سیره‌اش عامل اصلی و اولیۀ آشنایی و علاقۀ ایرانی‌ها به ایشان بوده و خود خاندان اهل بیت که به ایران امده‌اند، بهتشیع ایرانیان دامن زده‌اند؛ مثل همین امامزادگانی که به ایران آمده‌اند و در نقاط مختلفی مستقر شده‌اند، این‌ها اگرچه با مذاهب گوناگون بودند، ولی به هر حال فرزندان علی بودند. اسماعیلی بودند، زیدی بودند.

 

نقش تصوف در محبت به امیرالمؤمنین

یکی از عوامل جدی هم تصوف است که باعث شده عشق و علاقه به آن حضرت در این منطقه رشد یابد؛ کتابی است با نام مناقب حضرت امام علی در شبه قاره که نویسندۀ کتاب دکتر شاهد چودری است که استاد زبان اردو است و کتابی به نام اردو برای فارسی زبانان دارد؛ او می‌گوید من هر چه در شبه قاره گشتم، شعر برای سه خلیفه پیدا نکردم، خیلی محدود بود، هر چه پیدا کردم مدح علی‌بن ابی‌طالب بود. بعد می‌گوید اهل سنت بیشتر از شیعیان برای علی شعر گفته‌اند. جالب است برخی نمونه‌هایی که آورده هندو است.

حالا وقتی که در شبه قاره که فضای فرهنگی‌اش متأثر ازفضای فرهنگی ایران شکل گرفته است، چنین باشد، ببینید در ایران چه خبر بوده است؛ شعرای ایرانی ولو سنی، ابیات زیادی در مدح امیرالمؤمنین دارند؛ از نظر من سنایی غزنوی شیعه بود، چون از بعضی از ابیاتش اگرچه تقیه می‌کرد، ولی هویدا است؛مثلاً آنجایی که مدح سه خلیفه را می‌گوید، بعد وقتی می‌خواهد از علی یاد کند می‌گوید: «زهق الباطل است و جاء الحق» فکر کنم تقیه هم بلد نبوده است. یا آنجا که می‌گوید: «آنکه او را بر سر حیدر همی خواند امیر//کافرم گر می‌تواند کفش قنبر داشتن».

حالا این‌ها که شیعه بودند، آنهایی که شیعه نبودند، امثال سعدی، نگاه کنید سه خلیفه را در سه بیت مدح می‌کند ولی حضرت علی را به‌تنهایی در سه بیت مدح می‌کند و می‌گوید:

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست/// مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی. 

یعنی شفاعت برای حضرت علی قائل می‌شود یا آن قصیدۀ غرائی که اوحدی مراغه‌ای دارد: از کوفه و خاک علی گر بگذری... یا جامی را می‌توان اشاره کرد: اصبحت زائراً لک یا شحنة النجف ...

لذا این جنبۀ صوفیانه و عارفانه و تجلی‌اش در ادبیات هم در تثبیت و ترویج ایرانیان به امیرالمؤمنین بسیار مهم است؛ علاوه بر ادبیات، در آیین‌ها، در سنن و در آیین‌های فتوت باز این علاقه رامی‌بینیم و اماکن و زیارتگاه‌های متعددی که به نوعی به امیرالمؤمنین ارتباط داده می‌شود، در حالی که حضرت امیرالمؤمنین به این منطقه از جهان نیامده‌اند، ولی در کابل و مزار شریف برای ایشان زیارتگاه داریم. 

طاووسی در بخش پایانی سخنان خود در پاسخ به درخواست مجری برنامه مبنی بر اشاره به نقش صفویان در مورد تشیع ایرانیان اظهار داشت: اگر در مورد نقش صفویه افراط‌هایی صورت می‌گیرد، تفریط هم نباید صورت گیرد. به هرحال صفویه به حضرت امیر خیلی توجه کردند، نام ایشان را خیلی ترویج کردند، بر روی ابنیه‌ایی که از قبل ساخته شده بود، نام ایشان را اگر نبود، افزودند و در بناهایی که خودشان ساختند، بسیار زینت دادند و دربارۀ این مورد هم کتابی مستقل نوشته شده، با عنوان نام علی در معماری ایران، ولی می‌خواهم عرض کنم که صفویه روی یک موجی سوار شد.

این موج همانطور که اشاره کردم از قرن ششم به بعد مخصوصاً بعد از حملۀ مغول شکل گرفته بود و شواهد و نشانه‌های زیادی از این دوره داریم؛ روی سکه هایی که پادشاهان و امرای سنی ضرب کردند نام امیرالمؤمنین ذکر شده، یا عبارت «علی ولی الله» روی ابنیه‌شان آمده است، اگر به پیربکران بروید صلوات بر چهارده معصوم که در دورۀ الجایتو نوشته شده، حتی حاوی نام حضرت خدیجه هم است و قبل از تشیع الجایتو هم بوده است؛ در دورۀ ایلخانی و در دورۀ تیموری و در دورۀ ترکمانان به حضرت امیر بسیار توجه می‌شده است، چه در ادبیات، و چه در سکه‌ها و بناها. مثلاً پیربداق پسر جهانشاه، پادشاه مشهور قراقویونلو که نگین انگشترش این است «نامم بداغ و بندۀ با داغ حیدرم/// هر جا شهی است در همه عالم غلام ماست» یا اسپند میرزا که برادر مادری جهانشاه است به‌شدت به امام علی (ع) اظهار محبت می‌کرد و سکه به نام دوازده امام ضرب کرد؛ اینها چون نزدیکتر به صفویه هستند مثال می‌زنم که فضای قبل از صفویه را بدانید. اسکندر میرزا جانشین قرایوسف. ایشان دو دختر داشته به نام آرایش بیگم و اوراق سلطان. نقش نگین آرایش بیگم این بوده:

«در مشغلۀ دنیا در معرکۀ محشر/// از آل علی گوید آرایش اسکندر»

و نقش نگین اوراق سلطان این بوده: «بود از جان محب آل حیدر/// اوراق سلطان بنت شه سکندر»

از این شواهد و توجه به علی و آل علی آنقدر زیاد است کهمی‌توان گفت که صفویه از این زمینه و بستر مطلوب استفاده کرد و روی این موج سوار شد و توانست تغییر مذهبی در ایران ایجاد کند، نه اینکه هر چه از محبت علی در ایران است به نام صفویه تمام کنیم.

 

تحقیق تاریخی با ردیه‌نویسی فرق دارد

دور پایانی سخنان علی بهرامیان در دو محور بود: نخست، بیان تفاوت منابع و تحقیقات تاریخی با ردیه‌نویسی و نصرت‌نویسی.بهرامیان گفت: تحقیقات تاریخی یک مآخذی دارد و استنباط از آن دارای شرایطی است. این با ردیه‌نوسی یا نصرت‌نویسی فرق دارد. تحقیقات تاریخی، یعنی اینکه من مأخذی را درپیشگاهم دارم و هر کجا که آنها من را رساندند اعلام می‌کنم ونمی‌گویم این است و جز این نیست، بلکه راه باز است که خودم و دیگران را نقد کنم. ممکن است روزی هم از آرای خودم برگردم، یا تصحیح یا تکمیل کنم؛ ولی ردیه‌نویسی یا نصرت‌نویسی فرق می‌کند، یعنی من از اول تکلیف خودم را روشن کرده‌ام، می‌خواهم بر اسلام، تشیع یا علی ردیه‌ای بنویسم، یعنی مأخذی را می‌بینم و تعدادی را کنار می‌گذارم، زیرا در ردیه‌نویسی هم بر چیزهایی استشهاد می‌شود.

معمولا در روزگار ما کسانی که ردیه می‌نویسند ماسکی بر صورت دارند، و ما آن صورت اصلی را نمی‌بینیم؛ به یک سری مآخذی ارجاع می‌دهند، ولی هشتاد تا نود درصدش را نمی‌بینند یا اگر هم مشاهده کنند، نمی‌گویند یا به اندزۀ کافی شرایط ندارند، ما بحثی با آنها نداریم و آن چیزی که در اینجا صحبتمی‌کردیم در مورد تحقیقات تاریخی بود، و ما ده‌ها مقاله نوشته‌ایم و تمامی آنها در دسترس است.

محور دیگر سخنان این عضو هیئت علمی بنیاد دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی در پاسخ به مجری برنامه و سوال از دولت صفوی و تشیع بود؛ در اینجا نیز خاطرنشان کرد که من در مورد تاریخ صفویه مطالعه کرده‌ام، ولی ادعای تخصص ندارم؛ ولی به طور کلی می‌دانم در تمام این مدت تا تشکیل دولت صفویه اساساًدولت‌های قابل ذکری که در پهنۀ ایران ظهور کرده‌اند، اغلبشان گرایش‌های آشکار شیعی داشته‌اند. صرفاً نه مذهب اثنی‌عشری، ولی یکی از گرایش‌های شیعی را دارا بوده‌اند، و پرچم علی را به دست داشتند. او در ادامه به فردوسی اشارهکرد و گفت: شاید یکی از قدیمی‌ترین یا پرآوازه‌ترین کسانی که پیوندی بین ایرانیت و تشیع ایجاد کرده، فردوسی است؛ خودش هم می‌گوید: «بر این زادم و هم بر این بگذرم»، خانواده‌اش هم شیعی بودند. او است که بین هویت ایرانی و تشیع تلاحمی ایجاد کرده است.

به همین دلیل است که در دورۀ صفویه، سطح فردوسی بالامی‌رود، حتی اسم‌هایی هم که گذاشته می‌شود، نام‌های شاهنامه بوده و نسخه‌های مجللی از شاهنامه تهیه می‌شود. 

بهرامیان در مورد نقش حضرت علی (ع) به عنوان یکی از عناصر هویت ایرانی نیز گفت: من نمی‌دانم یا در صلاحیتم نیست که بگویم چقدر از علی‌بن ابی‌طالبی که تبدیل به هویتایرانی‌ها شده، ربط به تاریخ دارد یا در تاریخ قابل جست‌وجو است یا نیست، این‌ها قابل بررسی است، ولی این را می‌دانم که علی‌بن ابی‌طالب یکی از رمزهای وحدت ایرانی‌ها در طول تاریخ بوده است؛ یعنی گرد او فراهم می‌آمدند و البته نشانه‌هایی از او در تاریخ بوده که چنین اتفاقاتی افتاده است؛ یعنی ایرانی‌ها از او چیزهایی می‌دیدند که توجه می‌کردند.

در همین خطبۀ شقشقیه که در نهج البلاغه است، علی‌بن ابی‌طالب گله‌گزاری تلخی از حوادث بعد از خلافت می‌کند و اینکه چگونه افرادی یکی پس از دیگری بر سر کار آمده‌اند و چه رفتارهایی داشتند، در میانۀ سخن امیرالمؤمنین فردی از اهل سواد یعنی از عراق فعلی بلند شد و به امیرالمؤمنین نامه‌ای داد و علی (ع) همانجا شروع کرد نامه را خواندن و ابن‌عباس به ایشان گفت کاش کلامت را از آنجا که قطع کرده بودی، ادامهمی‌دادی؛ بعد ایشان فرمودند آن شقشقه‌ای بود که رفت؛ این کسی که بلند شده و نامه‌ای را به امیرالمؤمنین داد، از اهل سواد و به احتمال زیاد ایرانی بود. امیرالمؤمنین همانجا مشغول خواندن شده و نفرموده بنشین، دارم حرف می‌زنم و بعد بیا. این حالت نامه دادنِ ایرانی‌ها به حکام، هنوز هم ادامه دارد؛ اینکهمی‌دیدند او بلافاصله رسیدگی می‌کند، و فرقی هم نیست بین عرب و عجم، این‌ها خیلی تاثیر داشت.

اما اینکه در طول تاریخ آن تصویری که از علی‌بن ابی‌طالب رواج پیدا کرد تا به روزگار ما رسید، دقیقاً چه‌طور بوده، آن چیزی است که همانطور که دکتر طاووسی گفتند باید بررسی کرد، در مذاهب مختلف و در میان اهل سنت هم باید بررسی کرد؛ حتی شاید اهل سنت، خیلی جلوتر از بقیه باشند در مدح امیرالمؤمنین: مثلاً مولانا با اینکه از نسل خاندان ابوبکر است و خیلی هم ارادت به آنها دارد، اما به علی که می‌رسد، وصف دیگری می‌کند.


ت ت
کدخبر: 258498 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین