- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
پیرزن و پیرمرد عاشق باهم فرار کردند
زوج عاشق با ورود به کلانتری قصد حل کردن مشکلشان را داشتند اما سرنوشت عجیبی برای آنان رقم خورد.
به گزارش منیبان؛ روزی که دعوای کودکانه نوه های من با نوه های همسر دومم به دخالت بزرگ تر ها انجامید، فرزندانم از من خواستند تا همسرم را طلاق بدهم اما اختلافات آن ها در حالی به چاقوکشی و درگیری وحشتناک انجامید.
این ها بخشی از اظهارات مرد 65ساله ای است که به همراه همسرش وارد کلانتری طبرسی شمالی مشهد شده بود تا چاره ای برای حل مشکلش بیابد. این مرد با بیان این که من همسرم را دوست دارم و نمی خواهم او را طلاق بدهم، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: بعد از 30سال خدمت در یکی از بانک ها مهر بازنشستگی بر پرونده ام خورد و خانه نشین شدم. این در حالی بود که 15سال قبل همسرم را به دلیل بیماری سرطان از دست دادم اما هیچ وقت به ازدواج مجدد فکر نکردم چرا که هنوز دو دختر و یک پسرم مجرد بودند و در کنار من زندگی می کردند.
خلاصه پنج سال قبل، آخرین دخترم را نیز با آبرو و عزت عروس کردم و به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این میان من تنها ماندم تا از دیدن سعادت و خوشبختی فرزندانم لذت ببرم. دخترانم با هم به توافق رسیدند تا هر روز یکی از آن ها برای تهیه غذا و انجام امور روزمره زندگی به خانه من بیاید ولی باز هم به خاطر این که درگیر مشکلات و گرفتاری های خودشان بودند، گاهی نمی توانستند به سراغ من بیایند.
خلاصه در این گیر و دار فرزندانم اصرار می کردند که من ازدواج کنم تا همدمی برای خودم داشته باشم. اگرچه همواره مخالفت می کردم و قصد نداشتم بعد از مرگ همسرم با کس دیگری ازدواج کنم اما بالاخره برای آسایش فرزندانم تصمیم به ازدواج گرفتم و به خواستگاری یکی از بستگان پدری ام رفتم که همسر او نیز چند سال قبل فوت شده بود. چهار فرزند «زرین تاج» ازدواج کرده بودند و او هم به تنهایی زندگی می کرد. اگرچه فرزندان او نیز در ابتدا مخالف ازدواجش بودند اما خیلی زود رضایت دادند و من و زرین تاج پای سفره عقد نشستیم. برای آن که مشکلی بین فرزندانمان به وجود نیاید، همه اموالمان را فروختیم و ارثیه فرزندانمان را پرداخت کردیم. فقط یک واحد آپارتمان 50متری و یک خودروی پراید برای خودمان خریدیم تا آن ها نیز در آرامش و آسایش زندگی کنند.
چند سال بود که زندگی آرامی را تجربه می کردیم تا این که یک شب زمانی که فرزندان من و زرین تاج در خانه ما مهمان بودند، دعوای کودکانه ای رخ داد و نوه زرین تاج سر نوه مرا شکست. این دعوا به دخالت بزرگ ترها کشید و فرزندانمان در حالی با هم قطع رابطه کردند که از من هم می خواستند دیگر فرزندان همسرم را به خانه ام راه ندهم. من و همسرم چند بار آن ها را دعوت کردیم تا با هم آشتی کنند ولی آن ها نه تنها کوتاه نیامدند بلکه هر کدام به صورت جداگانه ما را اذیت می کردند تا از یکدیگر طلاق بگیریم اما من و همسرم همدیگر را دوست داشتیم و نمی توانستیم به خواست آن ها از هم جدا شویم. اختلافات آن ها به جایی رسید که مدام با هم درگیر بودند.
در این بین من و همسرم تصمیم گرفتیم تا بدون اطلاع آن ها از خانه برویم تا شاید متوجه اشتباه خودشان بشوند. به همین دلیل فقط کارت بانکی ام را برداشتم و به شمال کشور رفتیم اما در این مدت فرزندانمان نه تنها متوجه اشتباه خودشان نشدند و برای یافتن ما اقدامی نکردند بلکه با چاقو و چماق به جان هم افتادند و از یکدیگر شکایت کردند. اکنون نیز من و همسرم به کلانتری آمده ایم تا چاره ای برای این مشکل بیابیم.
همسر این مرد 65ساله نیز در ادامه سخنان همسرش گفت: من همسرم را دوست دارم و در کنار او خوشبختم. روزی اصرار می کردند که نباید تنها باشم و حالا پافشاری می کنند که از همسرم طلاق بگیرم
شایان ذکر است، با تدبیر سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) پرونده نزاع فرزندان این زوج در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت و در نهایت بعد از برگزاری چند جلسه مشاوره، فرزندان این زوج میان سال به اشتباه خود پی بردند و با بوسیدن دست پدر و مادرشان این زوج عاشق را به حال خود گذاشتند تا همچنان مسیر سعادت و خوشبختی را تجربه کنند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی