وقتی آن صحنه عجیب را دیدم اشک در چشمانم حلقه زد. هنوز هم باورم نمی شود که این ماجرا حقیقت دارد، ولی زمانی که همسرم را با آن زن باردار تعقیب کردم، تازه فهمیدم که...

به گزارش منیبان؛ این ها بخشی از اظهارات زن 47 ساله ای است که برای دریافت مهریه و نفقه از همسرش شکایت کرده بود.

او با بیان این که همسرم مدعی است وظیفه ای در قبال من ندارد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: 25 سال قبل زندگی مشترکم را با مردی آغاز کردم که اخلاق خوبی نداشت، اما رفتارهایش به گونه ای نبود که برای یک زن قابل تحمل نباشد. از سوی دیگر نیز پدرم به من آموخته بود وقتی با لباس سفید عروسی به خانه شوهر قدم گذاشتی باید با کفن سفید از آن خانه بیرون بیایی!

پیشنهاد ویژه

این نصیحت پدرم همواره آویزه گوشم بود به همین دلیل مشکلات زندگی را تحمل می کردم تا این زندگی مشترک دوام بیابد. اشکان، کارمند یکی از ادارات دولتی بود و درآمد زیادی نداشت. با وجود این، من از زندگی ام راضی بودم، اما با گذشت چند سال از ازدواجمان هنوز فرزندی نداشتم به طوری که آرام آرام نگران می شدم.

وقتی به همراه اشکان به یکی از مراکز درمان ناباروری رفتیم، پزشکان آن جا پس از انجام معاینات و آزمایش های تخصصی نظر دادند که مشکل ناباروری از سوی همسرم است، ولی اشکان به بهانه هزینه های زیاد درمان، دیگر این موضوع را پیگیری نکرد و مدعی بود باید پول هایمان را برای خرید خانه پس انداز کنیم. در حالی که من اصرار داشتم با روش های کمک باروری می توانیم صاحب فرزند شویم، همسرم پیشنهاد داد دختری را از پرورشگاه به فرزند خواندگی بپذیریم.

من هم پیشنهاد او را قبول کردم و این گونه نوزاد دختری را تحویل گرفتیم که خواهر همسرم به او شیر داد. من هم به همین دلیل خیلی خوشحال بودم چرا که همسرم به عنوان دایی سولماز به او محرم می شد و ما به این دلیل آسایش خیال داشتیم. خلاصه مهر سولماز از همان دوران نوزادی در قلب من نشست و او را مانند فرزند خودم دوست داشتم. این مهر و عاطفه دوطرفه به جایی رسید که هیچ کس تصور نمی کرد سولماز فرزند واقعی من نیست.

هر سال برایش جشن تولد می گرفتیم و بستگانمان هدایای گران بهایی به او تقدیم می کردند، ولی این روزگار شیرین از حدود یک سال قبل در حالی دچار تغییر شد که همسرم به بهانه ماموریت و کار دوم چند روز به منزل نمی آمد،این در حالی بود که اخلاق و رفتار او به طور ناگهانی تغییر کرد و روابط عاطفی سردی با من داشت.

من ابتدا توجهی به ماجرا نداشتم، اما آرام آرام به این موضوع حساس شدم تا این که فهمیدم پای یک زن دیگر در میان است. یک روز که همسرم به بهانه ماموریت از خانه خارج شد، من هم با یک تاکسی اینترنتی او را تعقیب کردم تا این که در منطقه ای از شهر به داخل یک ساختمان رفت و دقایقی بعد به همراه زنی از آن خانه خارج شد که بارداری آن زن کاملا نمایان بود.

با دیدن این صحنه اشک در چشمانم حلقه زد. نمی توانستم باور کنم اشکان با زن دیگری ازدواج کرده است. در همان شرایط باز هم او را تا یک مرکز درمانی تعقیب کردم و متوجه شدم به بخش سونوگرافی رفتند. آن روز به یک باره مقابل همسرم قرار گرفتم. او که با دیدن من دست و پایش را گم کرده بود و انتظار حضور مرا در آن محل نداشت، آن زن غریبه را همسر یکی از دوستانش معرفی کرد که برای پیگیری امور درمانی او به بیمارستان مراجعه کرده است، اما وقتی به صحنه هایی اشاره کردم که دست آن زن جوان را گرفته بود، با چهره ای عصبانی گفت: «او همسر صیغه ای من است!»

خلاصه مشاجره ما در حالی شدت گرفت که به او گفتم تو مشکل ناباروری داری، چگونه ممکن است جنین این زن فرزند تو باشد؟! او به چشمانم خیره شد و گفت: حالا که من صاحب فرزندی شده ام اگر بعد از به دنیا آمدن نوزاد، آزمایش های پزشکی نشان داد که او فرزند من است، نوزادم را برمی دارم و این زن را طلاق می دهم، اما اگر فرزند من نبود، او را برای همیشه فراموش می کنم! در این هنگام آن زن غریبه سکوتش را شکست و فریاد زد مگر من فرزندم را بدون عقد رسمی به تو می سپارم که چنین نقشه هایی می کشی؟

در این شرایط بود که از آن ها جدا شدم و مهریه ام را به اجرا گذاشتم. در این کشاکش اشکان هم پیامکی برای من فرستاد و نوشت که هیچ مسئولیتی در قبال من ندارد و...

کدخبر: 114629 تاریخ انتشار