- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
بازداشت مردی که دختر جوان را در محل کارش لخت کرد
پدرم بعد از آن که بازنشسته شد، اخلاق و رفتارش نسبت به من تغییر کرد. او می دانست که در سال های گذشته برای آن که نامادری ام را نرنجاند، بارها قلب مرا شکسته است به طوری که در زندگی دچار سختی های شدیدی شده ام اما اکنون مانند کوهی پشت سرم ایستاد.
به گزارش منیبان؛ دختر 40 ساله ای که برای شکایت از یکی از همکارانش وارد کلانتری شده بود، در حالی که بیان می کرد هیچ گاه حاضر به گذشت نیستم زیرا وقتی مردی دختری را در محل کارش کتک می زند و او را بی حجاب می کند، باید به اشد مجازات قانونی برسد.
سرنوشت تلخ دختر مشهدی
این دختر جوان در تشریح سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: یک ساله بودم که مادرم در یک حادثه ناخواسته جان سپرد و من از همان دوران نوزادی از مهر و محبت مادر محروم بودم. هنوز مدت کوتاهی از اولین سالگرد مادرم نگذشته بود که پدرم با دختری از هم دانشگاهی هایش ازدواج کرد به شرط آن که «آسیه» مرا زیر بال و پر خودش بگیرد و بزرگم کند اما وقتی مراسم ازدواج آن ها برگزار شد، نامادری ام زیر همه قول و قرارهایش زد و سرپرستی مرا به عهده نگرفت. آن چه بعدها فهمیدم این بود که آسیه ادعا می کرد هنگام ازدواج با پدرم به هیچ یک از بستگانش نگفته است که شوهرش از همسر قبلی خود فرزند دختری دارد! او به همه گفته بود با مهندسی ازدواج کرده است که نامزدش در یک حادثه ناگهانی فوت کرده و اکنون به خواستگاری او آمده است.
خلاصه در این شرایط، پدربزرگ مادری ام مرا نزد خودش برد تا کنار آن ها زندگی کنم. پدربزرگ و مادربزرگم آن قدر به من عشق می ورزیدند که هیچ گاه احساس غربت نمی کردم. آن ها مانند یک شاهزاده به خواسته هایم جامه عمل می پوشاندند و توجه زیادی به من داشتند. اما این سال های توأم با خوشبختی زیاد طول نکشید و پدربزرگ و مادربزرگم نیز به رحمت خدا رفتند. به همین دلیل دوباره مجبور شدم نزد نامادری ام بازگردم اما رفتار آسیه با من خیلی وحشتناک بود. او به شدت آزارم می داد و هرگاه یکی از بستگانش به منزل ما می آمد، او مرا داخل انباری می انداخت و تاکید می کرد که صدایم در نیاید. این در حالی بود که پدرم به خاطر موقعیت شغلی اش مجبور بود روزهای زیادی را در ماموریت کاری باشد و نامادری ام نیز از این شرایط سوءاستفاده می کرد. حتی بی مهری های او به جایی رسید که خواهران و برادران ناتنی ام را نیز به اذیت کردن من ترغیب می کرد اما من همه این سختی ها را تحمل می کردم تا روزی به خوشبختی برسم.
بدرفتاری های نامادری
پدرم به خوبی می دانست که آسیه رفتار خوبی با من ندارد و من روزها و شب های زیادی را با غصه و غم سپری می کنم ولی برای آن که زندگی اش از هم نپاشد، چشم هایش را به روی رفتارهای زشت نامادری ام می بست. خلاصه در همین شرایط دیپلم گرفتم و در یکی از دانشگاه های معتبر غرب کشور پذیرفته شدم. البته رتبه کنکورم طوری بود که می توانستم به راحتی در دانشگاه مشهد قبول شوم ولی با این کار سعی می کردم از خانواده ام دور باشم تا زندگی آرامی را تجربه کنم.
در طول 4 سال دوران تحصیل، در خوابگاه دانشجویی روزگار می گذراندم و خیلی کم به مشهد می آمدم، از سوی دیگر به محض این که تحصیلاتم در یک رشته دانشگاهی به پایان می رسید، بلافاصله دوباره در رشته دیگری ادامه تحصیل می دادم به گونه ای که تاکنون در چندین رشته کارشناسی دانشگاهی دانش آموخته شده ام ولی از میان آن ها فقط به رشته مهندسی علاقه خاصی دارم، به همین خاطر نیز در یک شرکت پیمانکاری مشغول کار شدم و زندگی مستقلی برای خودم تشکیل دادم تا از نظر مالی هیچ نیازی به خانواده ام نداشته باشم.
البته شاید هم دلیل موفقیت هایم در زندگی، سختی هایی باشد که به ناچار آن ها را تحمل کردم ولی هیچ کدام از فرزندان نامادری ام موفق به ادامه تحصیل نشدند و در زندگی شخصی نیز توفیقی نداشتند. در همین حال وقتی پدرم بازنشسته شد و در این روزها فرصتی برای اندیشیدن به گذشته پیدا کرد، تازه فهمید که در این سال ها در حق من ظلم کرده است و تصمیم گرفت گذشته را به نوعی جبران کند. او این روزها مانند کوهی پشت سرم ایستاده و من هم پناهگاه مستحکمی یافته ام تا جایی که وقتی روز گذشته یکی از همکارانم با یک بهانه واهی دستش را روی من بلند کرد و در جمع همکارانم به شدت مرا کتک زد، به طوری که حجاب از سرم افتاد و آبرویم رفت، پدرم با قدرت وارد ماجرا شد و برایم وکیل گرفت تا آن همکار مرد را به سزای اعمالش برساند. پدرم می گوید اگر قرار باشد مردی به خودش اجازه بدهد در محیط کار دست روی یک زن بلند کند دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود .