- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
زن میانسال: دنبال شوهرم افتادم فهمیدم با دختر۱۶ ساله ازدواج کرده است!
اگرچه برای آرامش همسرم به او اجازه دادم زن دیگری اختیار کند، اما نمیتوانستم زن دیگری را در کنار همسرم ببینم. به همین دلیل چادرم را به سر انداختم و نزد هووی ۱۸ساله ام رفتم.
به گزارش منیبان؛ اگرچه برای آرامش همسرم به او اجازه دادم زن دیگری اختیار کند، اما نمی توانستم زن دیگری را در کنار همسرم ببینم. به همین دلیل چادرم را به سر انداختم و نزد هووی ۱۸ساله ام رفتم تا ...
این ها بخشی از اظهارات زن ۳۸ساله ای است که به دنبال شکایت هوویش و به اتهام ایجاد مزاحمت به کلانتری احضار شده بود.
این زن درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که «برات» به خواستگاری ام آمد و من خیلی زود با شادمانی لباس سفید عروس را به تن کردم. همسرم اگرچه پادوی بازار بود و هر روز در یک فروشگاه کار می کرد، اما من به درآمد اندکش توجهی نداشتم.
هر روز پای سفره شام انتظارش را می کشیدم، چون بدون او لقمه غذا از گلویم پایین نمی رفت. عاشق «برات» بودم و چیزی جز او نمی دیدم، او هم با من مهربان بود و من در عمق چشمانش «دوست داشتن» را با همه وجودم حس می کردم، اما هر روز، هر ماه و هر سال که از زندگی مشترک مان سپری می شد ترسی عجیب قلبم را می لرزاند و نگرانی در چشمانم موج می زد چرا که با گذشت چند سال از زندگی مشترک هنوز باردار نشده بودم.
آرام آرام حرف و حدیث ها در میان اطرافیانم آغاز شد به گونه ای که مرا «اجاق کور» می خواندند. آن قدر برای معالجه نازایی نزد پزشکان مختلف رفته بودم که دیگر حتی شنیدن نام داروی نازایی نیز آزارم می داد. دارو های گیاهی، شیمیایی، سنتی و توصیه ها و تجربه های دیگران هم فایده ای نداشت.
همسرم اگرچه سعی می کرد خودش را خونسرد نشان بدهد، اما می دانستم در وجودش غوغایی برپاست. برای کاهش این فشار های روحی و روانی، هر کاری را که از من می خواست برایش انجام می دادم. هیچ کدام از خواسته های همسرم را کسر شأن نمی دانستم و از صمیم قلبم در برابرش تعظیم می کردم. «برات» در زمینه تعمیر لوازم برقی و خانگی مهارت یافته بود و دیگر خودش تعمیرگاه داشت.
حدود ۱۸سال از این زندگی مشترک می گذشت که آرام آرام سوءظن عجیبی در وجودم رخنه کرد. رفتار و گفتار «برات» به شدت تغییر کرده بود، دیگر آن حس عمیق «دوست داشتن» در چشم هایش وجود نداشت. هر روز با یک بهانه جدید پای سفره شام می نشست و طوری از بچه سخن می گفت یا به گوشه دیگر سفره خیره می شد که جگرم را آتش می زد. با چشمانی اشک آلود و بغضی در گلو لقمه غذا را می بلعیدم.
اگرچه در این ماجرا تقصیری نداشتم، ولی به دلیل همین نازایی انواع فشار های روحی و روانی را تحمل می کردم تا جایی که بالاخره برات برگه ای را مقابلم گذاشت و از من برای ازدواج دوم رضایت گرفت. با آن که از صمیم قلبم راضی به این کار نبودم، اما برای خوشحالی شوهرم از هیچ کاری دریغ نداشتم. در عین حال حتی ذره ای تصور نمی کردم که روزی برات هوویی بر سرم بیاورد، ولی سوءظنی عجیب مانند خوره به جانم افتاده بود، چرا که احساس می کردم او با زن دیگری در ارتباط است و دیگر عاشقانه نگاهم نمی کند.
این بود که ناخواسته به تعقیب او پرداختم و متوجه شدم در منطقه پایین شهر وارد منزل فردی غریبه شد و چند دقیقه بعد در حالی از آن خانه خارج شد و پشت فرمان پرایدش نشست که دختری کم سن و سال او را همراهی می کرد. آن ها به منطقه ییلاقی طرقبه رفتند و داخل رستوران شدند. من هم بلافاصله با همان خودروی اجاره ای به محله آن دختر بازگشتم.
تحقیقاتم به بهانه امر خیر نشان داد «لیلا» دختری ۱۶ساله و از اتباع خارجی است که بعد از فوت پدر، در کنار مادرش زندگی می کند. او با همسرم چهار ماه قبل از آن و زمانی که برای تعمیر تلویزیون به خانه آن ها رفته بود آشنا شده بود. حدود دو سال این راز را در سینه ام نگه داشتم، اما وقتی روزی در حال عصبانیت به این ارتباط اشاره کردم، دیگر برات هم رابطه اش را علنی کرد و گفت: «یا بساز یا طلاق بگیر! چون همسرم باردار است و من باید بیشتر روز ها را نزد او باشم.» با دلی شکسته تصمیم به طلاق گرفتم و نزد آن دختر ۱۸ساله رفتم و به عاشق شوهر ۴۳ساله ام گفتم: می دانی آشیانه مرا خراب کردی تا سایبانی برای خودت درست کنی؟!