دختر پولدار مشهدی عاشقانه هایش را بی منت برای شوهرش خرج می کرد غافل از اینکه شوهرش سودای ثروتمند شدن را در سر می پروراند.

به گزارش منیبان؛ من برای شوهرم عاشقی میکردم اما زرق و برق پول و ثروت پدرم چشم های شوهرم را کور کرده بود. این بخشی از سرگذشت زن 41 ساله ای است که به مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد مراجعه کرده بود. این زن غمگین در ادامه سرگذشت خود گفت: پدرم در زمینه ساخت و ساز فعالیت میکرد و ثروت زیادی داشت. او واحدهای تجاری و مسکونی زیادی را برای رهن و اجاره واگذار کرده بود.

مهندس جوانی که رحمت نام داشت چندین سال در مغازه های پدرم در کار فروش قطعات کامپیوتری و تعمیر انها مشغول بود. او مهندس کامپیوتر بود و من هم فارغ التحصیل کاردانی حسابداری بودم. یکی از همین روزها مادر رحمت با پدرم تماس و گرفت تا من را برای رحمت خواستگاری کند.

پیشنهاد ویژه

چیزی نگذشت که مراسم عقد و ازدواج من و رحمت خیلی زود برپا شد و ما سر خانه و زندگی مان رفتیم.

کمک های مالی پدر زن پولدار به داماد بی چشم و رو

پدرم برای پیشرفت کار و کاسبی رحمت بارها به او کمک های مالی میکرد و رحمت هم خیلی زود دامنه فعالیتش را گسترش داد. کم کم از 10 سال گذشته وضع مالی رحمت خوب شد. با اینکه رحمت کسب و کارش پیشرفت کرده بود و هر روز پول بیشتری در می آورد اما پولی برای خرج و مخارج خانه به من نمیداد و هر روز خسیس تر از روز قبل می شد. این جریان تا جایی پیشرفت که برای خرید های جزئی خانه هم جنگ و دعوا راه می انداخت و از من حساب و کتاب میخواست و به من میگفت که برای خرج خانه از پدر پولدارم پول بگیرم.

رحمت عاشق پول پدرم بود نه من!

بعد از مدتی پسرم به دنیا آمد و من با این حقیقت مواجه شدم که رحمت هیچ علاقه ای به من ندارد و تنها دلیل ازدواجش با من ثروت پدرم است. از آنجایی که خانواده رحمت وضعیت مالی ضعیفی داشتند، او خرج خانواده پدری اش را هم می دهد. من هم به خاطر پسرم همه این ها را تحمل می کردم و دم نمیزدم.

رفتارهای ناشایست و ناراحت کننده رحمت را تحمل می کردم و این موضوع به من استرس زیادی میداد؛ چرا که مجبور بودم همه چیز را تحمل و سکوت کنم.

نیمی از بدنم لمس شد/ بیماری لاعلاج گرفتم!

یک روز درد بسیار بدی سراغم آمد. آنقدر این درد شدید بود که متوجه شدم نیمی از بدنم حس ندارد و چشم هایم هم چیزی نمی بیند. با استرس و نگرانی با خواهرم تماس گرفتم وقتی به بیمارستان مراجعه کردیم پزشک با انجام برخی معاینات تشخیص داد که من به بیماری ام اس مبتلا هستم.

خواهرم با هر زحمتی که بود من را به خانه پدرم رساند و همه از این موضوع شوکه شده بودند. حتی پدرم به من میگفت که تو همه چیز در زندگی ات داری این استرس برای چیست؟ اما خانواده ام از دردی که من در زندگی ام حس میکردم خبر نداشتند.

رحمت: هزینه درمانت را از پدر ثروتمندت بگیر

وقتی به رحمت درباره بیماری ام گفتم نه تنها ناراحت نشد بلکه به من گفت اول هزینه درمانت را از پدر ثروتمندت بگیر بعد به بیمارستان برو.

یک روز که برای معالجه به مطب پزشک رفته بودم منشی دکتر گفت که تاریخ دفترچه بیمه ام تمام شده است. سراسیمه با رحمت تماس گرفتم اما او حرفی زد که اشک هایم در مطب دکتر جاری شد. رحمت با ستمگری تمام به من گفت که از ابتدای این ماه دیگر هزینه بیمه من را پرداخت نکرده است و من باید هزینه تمدید دفترچه بیمه ام را از پدرم بگیرم.

بررسی‌های کارشناسی و اقدامات مشاوره‌ای این پرونده، با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

کدخبر: 135262 تاریخ انتشار