- آرشیو اخبار 1
- سیاسی 2
به خاک سپردن پیکر رضا شمسآبادی در مکان نامعلوم| رضا به دست چه کسی در کاخ مرمر کشته شد؟
۲۱ فروردین پنجاه و هشتمین سالروز دومین ترور نافرجام محمدرضا پهلوی و شهادت رضا شمسآبادی سرباز گارد سلطنت کاخ مرر در سال ۱۳۴۴ است.
به گزارش منیبان، التهابات اجتماعی ناشی از جنایت مدرسه فیضیه قم در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و التهابات سیاسی ناشی از تصویب لایحه قضاوت کنسولی مشهور به کاپیتولاسیون در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ موجب راسختر شدن عزم آیتالله سید روحالله موسوی خمینی بنیانگذار نهضت اسلامی برای مبارزه با دستگاه حاکمه شد.
رژیم پهلوی که چنین شرایطی را بر نمیتابید از طریق گماشته خود ساواک، فضای سیاسی – اجتماعی کشور را به سمت فضای بسته امنیتی سوق داد و با دستگیری و تبعید امام خمینی به بورسای ترکیه در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۴۳ به خیال خود فضای ملتهب داخلی را به دلخواه شاهِ جوان، رنگ و لعاب داد و او هم سرگرم پیاده کردن بقیه ایدههای اقتصادی و اجتماعی خود تحت عنوان انقلاب سفید شاه و مردم شد.
شاه و دربار در این سرمستی بودند که ناگهان جوانی ۲۲ ساله از کاشان که در کاخ مرر جزو سربازان محافظ گارد سلطنت بود، دست به اسلحه برد و با رگبار یوزی، محمدرضا شاه را در مقابل دفتر کارش در کاخ مرر هدف قرار داد اما از بخت بدش هیچ یک از گلولهها به پهلویِ پسر اصابت نکرد و او خود با رگبار یکی از جاننثاران تاج به شهادت رسید.
رضا شمسآبادی
او قبل از این سوء قصد درصدد ترور دوایت آیزنهاور، رییسجمهور وقت آمریکا و حبیب بورقیبه، رییسجمهور وقت تونس بود که به دلایل نامشخص موفق به انجام آنها نشد.
پیکر رضا شمسآبادی توسط عوامل گارد سلطنت در محلی نامعلوم به خاک سپرده شد و قبر او هیچگاه مشخص نشد اما خانواده و دوستدارانش در محل امامزاده محمد بن زید نوشآباد و نیز گلزار شهدای کاشان سنگ قبر یادبودی را برای او نصب کردند.
بعد از این ترور ناموفق، دربار پهلوی در بیست و یکم فروردین هر سال به شکرانه جان به در بردن محمدرضا شاه آیین نیایش را در قالب برنامهای سراسری در کشور به اجرا گذاشت. علاوه بر آن نمایندگان مجلس شورای ملی با امضای عبدالله ریاضی رییس این مجلس در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۵ و تایید مجلس سنا در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۴۵ قانونی را تحت عنوان قانون «نامگذاری روز ۲۱ فروردین به نام روز نیایش» به تصویب رساندند و با امضای شخص شاه وارد تقویم رسمی کشور کردند.
رضا کیست؟
«رضا» تنها فرزند علیاکبر و سیده منور در نهم اردیبهشت ۱۳۲۱ در حاشیه کویر در دهِ شمسآباد از توابع روستای نوشآباد کاشان متولد شد. روستای نوشآباد در آن دوران فاقد ملا یا بیبیملا و مکتبخانه بود به همین دلیل رضا به مکتب نرفت.
پدر رضا شغل مشخصی نداشت و او از کودکی به همراه مادر در مزارع روستا و زمینهای اطرافش خوشهچین بودند. رضا در ۱۲ سالگی به همراه پدر و مادر به کاشان کوچ کردند و مادرش به چرخ ریسی و پدرش به باربری مشغول شدند. پدر رضا چند سال بعد هنگام بلند کردن باری سنگین به دلیل از دست دادن تعادل خود به درون انبار افتاد و جان سپرد.
او در کاشان در کارگاه نساجی آقا محمود طالبزاده و سپس در کارگاه استاد حسین جوکار، نخریسی و دستبافی یاد گرفت. رضا روزها کار کرد و شبها به کلاس «اکابر» رفت و تا کلاس ششم درست خواند.
پاکدامنی، جوانمردی، بلند همتی، امانتداری، پایبندی به مسائل دینی و مقاومت در برابر زورگویی از ویژگیهای شخصیتی رضا بود که از نوجوانی مبارز ساخت.
رضای سیاسی
به دنبال فضای باز سیاسی در سال ۱۳۳۹ که متاثر از سیاست جان اف کندی رییسجمهور وقت آمریکا در ایران ایجاد شد، جبهه ملی و دیگر گروههای سیاسی بار دیگر به صحنه سیاسی – اجتماعی کشور بازگذشته و در تهران و برخی شهرها از جمله کاشان گردهمایی برگزار کردند.
رضا که در دومین دهه زندگی به سر میبرد به تشویق احمد کامرانی از دوستان دوران اکابر و شخصی دیگر به نام حسن شریف از اعضای حزب مردم ایران به مسائل سیاسی وارد شد. او در این حزب در بخش سوسیالیستهای خداپرست فعالیت کرد اما به زودی متوجه تفاوت دیدگاه عمیق خود با اعضای حزب شد و از آنان جدا شد و از آن پس به عضویت هیچ حزب و گروهی در نیامد.
رضا بعد از جدایی از این حزب به یکی از دوستانش گرفت: «از این حزبها و حزب بازیها آبی گرم نمیشود.»
او اما با آغاز افشاگریهای امام خمینی در مسئله تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهر ۱۳۴۱، در مجالس وعظ روحانیون دوستدار سید روحالله حضور یافت و با یافتن گمشده خود در این مجالس، فعالانه به همراهی با دوستداران امام مشغول شد.
رضا ضمن درخواست از دوستان و اقوامش برای همراهی با موج مبارزات امام امت به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام و سایر بزرگان مبادرت ورزید. شدت فعالیت او در مسائل سیاسی – مذهبی به حدی بود که به گفته برخی دوستانش «رضا پخش اعلامیه امام را از فرایض خود میدانست»
رضا در قیام خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در منطقه آران کاشان حضوری فعال داشت. همراه مردم کوچه و بازار و در مدرسه شاه تجمع کرد و در راهپیمایی خیابانی حضور فعالی یافت. او به چشم خود شاهد ریخته شدن خون دهها نفر از همشهریهایش توسط عُمال رژیم بود. کشتار طلاب و مردم در مدرسه فیضیه قم تاثیر عمیقی بر شمسآبادی گذاشت.
استوار دوم محمدعلی باباییان قمصری
با وجودی که رضا سه بار به سربازی فراخوانده شد و هر بار به دلیل کفالت مادر پیرش معاف شد، در نهایت تصمیم گرفت برای انتقام از محمدرضا شاه در تیر ۱۳۴۲ داوطلبانه به خدمت نظام برود. با وجودی که قدش دو سانتیمتر کوتاهتر از حد استاندارد بود اما با نشان دادن شایستگیهای فراوان و با سفارش یکی از اقوامش به نام استوار دوم محمدعلی باباییان قمصری به عنوان گارد وظیفه و نه گارد پیمانی، پذیرفته و محافظ کاخهای سلطنتی شد.
او در این پست با اینکه با محل رفت و آمد شاه فاصله زیادی داشت اما مترصد فرصتی بود تا بتواند نقشه و اندیشه خود را عملی کند. البته اعدام انقلابی حسنعلی منصور به دست محمد بخارایی از جمعیت فداییان اسلام در بهمن ۱۳۴۳ برای رضا الهامبخش و الگو دهنده بود.
روز واقعه
رضا در روز واقعه نگهبان رده دوم گارد جاویدان بود، رفت و آمدهای شاه را برای مدتی زیر نظر گرفت تا متوجه شد او هر روز ساعت ۹ صبح با ماشین از کاخ مرر به دفتر مخصوصش میآید و چند دقیقهای برای دریافت گزارش روزانه مقابل دفترش میایستد. اما روز واقعه پیشبینی و برنامهریزی رضا درست از آب در نیامد.
محمدرضا برخلاف همیشه با تأخیر به دفترش رسید و به دلیل گرفتن گزارش روزانه در داخل کاخ، دیگر در محوطه باز کاخ توقف نکرد. همین مسئله باعث شد پس از پیاده شدن از اتومبیل بیدرنگ به سمت دفترش برود با این حال رضا به محض رسیدن ماشین شاه مقابل کاخ مرر اتاقک نگهبانی را ترک کرد و خود را به سرعت از بین گارد آهنی که مسیر عبور شاه را کنترل میکرد عبور داد و با مسلح کردن اسلحه یوزی در دستش به سوی شاه که در حال وارد شدن به سرسرای دفترش بود رگبار بست.
با مشاهده این صحنه استوار دوم محمدعلی باباییان قمصری با شلیک رگبار مانع رضا شد. در آتش متقابل بین رضا و قمصری، قمصری از پا درآمد و رضا به شدت مجروح شد.
داخل سرسرای کاخ مرمر
شدت جراحت رضا به حدی بود که دیگر نتوانست خود را به سرعت به سرسرا برساند از این رو هر طور بود خود را به طور سینهخیز به آنجا رساند. بعد از ورود او به کریدور اتاق شاه، دیگر ماموران محافظ کاخ خود را به سرسرا رساندند و رضا با آنان درگیر شد و در شلیک متقابلی که انجام شد استوار دوم آیتالله لشکری به شدت زخمی شد.
با تمام شدن گلولههای خشاب سلاح رضا، او به سرعت خشابگذاری کرد اما شلیکهای ممتد استوار لشکری سلاح رضا را هدف قرار داد و از کار انداخت. در این حین محافظ دیگری به نام گروهبان ساری زابلی به سوی رضا شلیک کرد و او را در خونش غوطهور کرد. رضا در حالی که فریاد میزد: «من باید این جلاد را بکشم» جان به جان آفرین تسلیم کرد.
استوار دوم آیتالله لشکری
در این حادثه دو تن از فرماندهان گارد به نامهای بابایی و لشکری کشته شدند و یک باغبان و یک خدمتکار مجروح شدند. دیگر سربازان گارد که در مسیر شهید شمسآبادی قرار داشتند اما پا به فرار گذاشتند، تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند و به زندانهای درازمدت محکوم شدند.
خاطره یک دوست
بعد از این حادثه خونین، ساواک به گروههای سیاسی مخالف از جمله کمونیستهای حزب توده بدبین شد و دست به دستگیری و محاکمه آنان زد اما هیچ رابطه سازمانی و فکری قابل قبولی بین رضا شمسآبادی و آنان پیدا نکرد.
احمد کامرانی از دوستان نزدیک و صمیمی دوران مدرسه رضا شمسآبادی مدتی قبل از این حادثه توسط رضا در جریان سوء قصد به محمدرضا شاه قرار گرفت.
کامرانی موضوع را برای یکی از همشهریانش به نام احمد منصوری که چند ماه بعد به عضویت حزب توده ایران درآمد، اینگونه تعریف کرد: «... دوستی در باغ شاه دارم که جزو سربازان نگهبان کاخ مرمر است. جوانی است فوقالعاده پرشور و تندخو که قصد ترور شاه را دارد.»
منصوری هم در جواب او گفت: «این کار منافعی دارد ولی مضاری هم دارد و باید کاری کرد که این سرباز فعلا این کار را نکند و بهتر است که این دوست سرباز را برای بعدها ذخیره نمود و به عبارت بهتر او را وادار نمایی که تقاضای خدمت در گارد جاوید را بنماید و چنانچه این شخص از تصمیم خود دایر به سوءقصد انصراف حاصل نکرد، به نحوی او ما را از تاریخ احتمالی موضوع مستحضر نماید.»
سند تاریخی
حجتالاسلام روحالله حسینیان رییس اسبق مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بخشی از کتاب «۱۴سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران» با اشاره به ترور نافرجام محمدرضا پهلوی در بهار ۱۳۴۴ به درست رضا شمسآبادی، نوشت: «سازمان انقلابی حزب توده ایران در آذر سال ۱۳۴۳ در تیرانا پایتخت آلبانی، فعالیت خود را اعلام کرد. این سازمان ایدئولوژی خود را مارکسیسمـ مائوئیسم و خطمشی خود را مبارزه قهرآمیز اعلام کرد.
نخستین اقدام عملی سازمان، اعزام یک گروه به رهبری پرویز نیکخواه به ایران بود. پرویز یک دانشجوی ایرانی در انگلیس بود که از طرف سازمان مأمور شد تا برای مطالعه و تهیه برنامه برای شورشهای دهقانی و جنگهای پارتیزانی به سبک کاسترو به همراه چند تن دیگر به ایران سفر کند. پرویز همراه فیروز شیروانلو به ایران آمد و مهندس احمد منصوری و منصور پورکاشانی نیز به آنها پیوستند.
نخستین اقدام گروه، برنامهریزی یک کوهنوردی برای شناسایی روستاها برای عملیات پارتیزانی بود. اعضای گروه هر کدام به شغلی مشغول و با افراد مخالف رژیم آشنا میشوند.
مهندس منصوری با فردی به نام احمد کامرانی آشنا میشود. کامرانی در دوران مدرسه خود با شخصی به نام رضا شمسآبادی دوست شده بود که در آن زمان سرباز گارد و از محافظان کاخ مرمر بود. رضا که در یک خانواده مذهبی ولی بسیار فقیر بزرگ شده بود، کینهای وصفناشدنی از شاه در دل داشت و تصمیم گرفته بود که از موقعیت خود استفاده کند و شاه را به قتل برساند.
رضا تصمیمش را با کامرانی در میان گذاشت، کامرانی این خبر را به نیکخواه و منصوری داد و هر دو با آن مخالفت کردند. زیرا پیامد این عمل را هرج و مرج میدانستند اما چون شمسآبادی عضو سازمان نبود، تصمیم خود را صبح ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ عملی کرد.
شمسآبادی در روز واقعه بلافاصله توسط گروهبان ساری اصلانی کشته شد.»
منبع: ایسنا