زن جوان می‌گوید شوهرش برای کلاهبرداری از او سوءاستفاده کرده و باعث شده زندانی شود.

به گزارش منیبان؛ یک اشتباه کوچک چنان تباهی‌ای در زندگی زینت به بار آورد که سال‌هاست تاوان آن را پس می‌دهد. زینت حالا گرفتار شده و باید مدتی در زندان بماند.

او از زندگی شخصی و اشتباهی که مرتکب شد می‌گوید:

پیشنهاد ویژه

*چرا زندانی شدی؟

به خاطر فروش مال غیر در حالی که من مقصر نیستم و حتی متوجه ماجرا هم نشدم. شوهرم این کار را کرد اما چون به نام من بود من گرفتار شدم و او آزاد است.

*چه چیزی فروختی؟

یک زمین فروختم. شوهرم گفت زمینی خریده و می‌خواهد آن را به نام من کند. بعد از مدتی گفت بیا زمین را بفروشیم و خانه بخریم، من هم خوشحال شدم، زمین را فروختیم و شوهرم خانه خرید اما به نام خودش کرد. گفت من و تو نداریم! من که نمی‌دانستم چه نقشه‌ای دارد.

*شغل شوهرت چیست؟

اگر بگویم دقیق نمی‌دانم دروغ نگفته‌ام. اول که با او آشنا شدم در بنگاه معاملات املاک بود، بعد از ازدواج اصلاً نفهمیدم دقیقاً چه می‌کند؛ گاهی بنگاه می‌رفت و گاهی چندین روز به مسافرت می‌رفت، خلاصه که برای من و بچه‌ام خرجی می‌آورد ولی هیچ وقت نفهمیدیم این خرجی از کجاست.

*چطور شد تصمیم گرفتی با او ازدواج کنی؟

من وقتی ۱۴ ساله بودم از خانه فرار کردم. با پسری به اسم رضا که دوستش داشتم صیغه کردیم و باردار شدم. در واقع خانواده‌ام من را طرد کردند و من هم با عشقم رفتم. وقتی باردار شدم رضا من را ترک کرد، گفت بچه را هم نمی‌خواهد. من هم دلم نیامد بچه را سقط کنم. یکه و تنها دخترم را به دنیا آوردم. مدتی در خانه‌های امن بودم. بعد کم‌کم در خانه‌های مردم کار کردم و پولی برای خودم دست و پا کردم. برای اجاره خانه رفته بودم که با وحید آشنا شدم. او خانه‌ای برایم پیدا کرد و پول پیش خانه را هم خودش داد و گفت صیغه او شوم. من هم قبول کردم.

*چرا می‌خواست صیغه شوی؟

می‌گفت با همسرش ارتباط خوبی ندارد. زنش قهر کرده و رفته بود. من هم قبول کردم با وحید باشم. زن تنهایی بودم، بچه کوچک داشتم.

*چند سال با هم زندگی کردید؟

سه سال. دخترم یک‌ساله بود با وحید ازدواج کردم. حالا چهارساله است.

*همسر وحید متوجه نشد؟

متوجه شد، بعد از هم طلاق گرفتند. وحید دو فرزند دارد. خانه را هم برای بچه‌هایش می‌خواست؛ خانه را به نام خودش کرده تا به بچه‌هایش بدهد.

*دخترت کجاست؟

بعد از اینکه من از خانه فرار کردم دیگر از خانواده‌ام خبر نداشتم تا اینکه مدتی قبل فهمیدم پدرم فوت کرده است. با مادرم تماس گرفتم و گفت به خانه برگرد. گفتم نمی‌توانم اما بیا بچه‌ام را ببر. حالا مادرم بچه را با خودش به خانه برده است.

*فکر می‌کنی آزاد شوی؟

مادرم وحید را تحت فشار گذاشته تا من را از زندان آزاد کند، نمی‌دانم چه می‌شود. واقعاً خسته شده‌ام. خیلی اشتباه بزرگی کردم.

کدخبر: 150408 تاریخ انتشار