- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
بخاطر اصرار زیاد شوهرم به خواسته کثیفش برای رابطه با پسر جوان تن دادم که ناگهان...!
زن جوان می گوید: دیگر از رفتارها و توهین های شوهرم به ستوه آمده بودم بنابراین وسایل شخصی خود را برداشته و از خانه فرار کردم. زن ۳۳ ساله گفت: ۱۵ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با «عباس» ازدواج کردم اما متاسفانه اختلافات من و او از همان دوران نامزدی شکل گرفت.
به گزارش زنهار، زن جوان می گوید: دیگر از رفتارها و توهین های شوهرم به ستوه آمده بودم بنابراین وسایل شخصی خود را برداشته و از خانه فرار کردم. زن ۳۳ ساله گفت: ۱۵ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با «عباس» ازدواج کردم اما متاسفانه اختلافات من و او از همان دوران نامزدی شکل گرفت.
زن ۳۳ ساله گفت: ۱۵ ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با «عباس» ازدواج کردم اما متاسفانه اختلافات من و او از همان دوران نامزدی شکل گرفت چرا که او دست بزن داشت و با هر بهانه ای مرا کتک می زد. همه اطرافیانم مرا تشویق به ادامه زندگی با «عباس» می کردند و معتقد بودند که این رفتارها در همه خانواده ها وجود دارد و زندگی بعد از به دنیا آمدن فرزند شیرین تر می شود. این گونه بود که من هم در برابر رفتارهای خشن او سکوت می کردم و به رویاهای آینده ام می اندیشیدم.
با آن که در طول ۱۸ سال زندگی مشترک صاحب ۴ فرزند قد و نیم قدشده بودیم،نه تنها تغییری در رفتارهای همسرم ایجاد نشد بلکه روز به روز روابط عاطفی ما نیز به سردی گرایید. حالا دیگر «شوهرم» به مواد مخدر اعتیاد داشت و طوری رفتارهای پرخاشگرانه اش را ادامه می داد که به ناچار برای مدتی در بیمارستان روان پزشکی بستری شد. از سوی دیگر نیز «عباس» به دلیل سوء ظن هایی که در وجودش ریشه دوانده بود، اجازه نمی داد من با کسی ارتباط یا رفت و آمد داشته باشم. بالاخره کار به جایی رسید که دیگر توهین و فحاشی و کتک کاری هایش برایم قابل تحمل نبود، اگرچه من همواره سعی می کردم به خاطر فرزندانم از این شرایط وحشتناک عبور کنم اما دیگر به ستوه آمدم و تصمیم به فرار از خانه گرفتم. نقشه فرار از منزل را در ذهنم مرور کردم و برای رهایی فرزندانم از این وضعیت اسفبار نیز برنامه ریزی کردم.
خلاصه حدود ۳ ماه قبل با اورژانس اجتماعی بهزیستی تماس گرفتم و ۳ فرزند ۶، ۱۱ و ۱۵ ساله ام را به آن ها تحویل دادم چرا که خودم جایی برای اقامت نداشتم و نمی توانستم آن ها را همراه خودم ببرم. از سوی دیگر هم نمی خواستم فرزندانم را به پدر معتادشان بسپارم که بلایی به سرشان بیاورد! اما کودک یک ساله ام را با وجود همه تلخی هایش به دست پدرش سپردم چرا که او خردسال بود و باید حداقل در کنار پدرش زندگی می کرد. بعد از این ماجرا لوازم شخصی ام را جمع کرده و از خانه فرار کردم.
بعد از مدتی با جوان ۲۵ ساله ای به نام «غضنفر» آشنا شدم و قصه زندگی ام را برایش بازگو کردم. او هم پای درد دلم نشست و به حرف هایم گوش داد. طولی نکشید که با حمایت های مالی «غضنفر» اتاقی را اجاره کردم و همه تلاشم را به کار گرفتم تا کسی از محل اقامت من مطلع نشود.
در این مدت فقط با کمک های آن پسر جوان که شغل آزاد داشت، زندگی را می گذراندم تا این که همسرم از من به اتهام سرقت لوازم داخل خودرواش شکایت کرد. من هم زمانی که متوجه این موضوع شدم بلافاصله ماجرای شکایت را برای «غضنفر» تعریف کردم و احتمال دادم که همسرم از این طریق قصد دارد محل اقامت مرا پیدا کند! «غضنفر» هم با شنیدن این ماجرا، بلافاصله با شماره تلفن شوهرم تماس گرفت که من در اختیارش گذاشته بودم. او خودش را به عنوان یکی از کارآگاهان دایره سرقت خودرو در پلیس آگاهی معرفی کرد و به او اطمینان داد که لوازم سرقتی داخل خودرواش پیدا می شود، تا از پیگیری شکایتش صرف نظر کند! البته آن پسر جوان که مدعی بود با پلیس آگاهی همکاری دارد، فقط سعی داشت برای حل مشکلات خانوادگی به من کمک کند ولی با این حال، خودم هم نفهمیدم چگونه پلیس در مدت کوتاهی محل اختفای مرا پیدا کردند.
خلاصه با ردزنی های پلیس من و «غضنفر» دستگیر و در حالی به کلانتری منتقل شدیم که اکنون همسرم اتهام دیگری به من می زند! او می گوید که من پسر یک ساله ام را با سیم داغ سوزانده ام. اگرچه آثار سوختگی و کودک آزاری روی پیکر فرزندم وجود دارد اما او خودش این بلا را سر پسرم آورده است و حالا قصد دارد با این ترفند مرا بترساند. این درحالی است که او نه تنها اعتیاد دارد بلکه در بیمارستان روان پزشکی هم بستری بود! ولی در نهایت من از زندگی در کنار او وحشت دارم و حاضر به ادامه زندگی مشترک نیستم مگر آن که در دادگاه تعهد کتبی بدهد که دست از این رفتارهای پرخاشگرانه اش برمی دارد و…