یک سارق داستان آشنایی اش با یک زن به نام منیژه را تعریف کرد که در یک شب راز دلش را با او در میان گذاشته است.

به گزارش منیبان به نقل از رکنا، چند روز قبل گزارش سرقت از خانه مرد میانسالی در یکی از خیابان‌های شمال تهران به پلیس اعلام شد.

مأموران زمانی که وارد خانه محل سرقت شدند، دریافتند سارقان از طریق بالکن وارد خانه شده. و طلاها و وسایل عتیقه و باارزش خانه را به سرقت برده‌اند.

دوربین‌های اطراف محل سرقت هم در بازبینی‌ها، سه مرد جوان را نشان می‌داد که صورت‌هایشان را با ماسک و کلاه پوشانده بودند.

آنها سوار بر خودرو پژو پارس در مقابل خانه محل سرقت توقف کردند.

بلاخره پس از انجام کارهای پلیسی سارقان دستگیر شدند و سردسته سارقان درباره سرقت حرفهایی عجیب را زد.

گفت‌وگو با سردسته سارقان

*چه شد که تصمیم به سرقت گرفتید؟

سال ۹۶ به همراه دو هم‌ولایتی‌ام تصمیم گرفتیم برای کار به تهران بیاییم، اما چون بی‌سواد بودیم تنها کاری که به ما دادند باربری بود.

باربری کار سخت و طاقت فرسایی بود با این حال راضی بودیم تا اینکه بعد از مدتی متوجه شدیم.

هم ولایتی‌های دیگرمان که دیرتر از ما به تهران آمده‌اند اوضاع مالی‌شان خیلی بهتر از ماست. موضوع را که پیگیر شدیم، راز پولدارشدنشان را فهمیدیم.

*رازشان چه بود؟

سرقت. آن‌ها سراغ کار خلاف رفته بودند. این طور شد که ما هم تصمیم گرفتیم وارد کار خلاف شویم و دو سال بعد یعنی از سال ۹۸ سرقت‌ها را شروع کردیم.

تخصص ما سرقت از خانه‌ها آن هم به شیوه بالکن رویی بود. در چند سرقت طلا و دلارهای زیادی به دست آوردیم.

حدود یک سالی که از سرقت‌هایمان گذشت، چون وضع مالی‌مان خیلی خوب شد تصمیم گرفتیم دور خلاف را خط بکشیم.

*پس چرا دوباره سراغ سرقت رفتید؟

ما توبه کرده بودیم اما مقدار زیادی از طلاهایی را که در سرقت‌ها به دست آورده بودیم داخل پارچه‌ای گذاشته بود.

در کانال کولر اتاق انباری خانه‌ای که پاتوق‌مان بود مخفی کردیم.

قرار بر آن شد که مدتی دست به طلاها نزنیم تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. آنقدر هم از دزدی‌ها گیرمان آمده بود که در این مدت به سراغ طلاها نرفتیم.

تا اینکه حدود یک سال و نیم قبل با دختری به نام منیژه دوست شدم.

من عاشق منیژه شده بودم و تصمیم به ازدواج با او داشتم.

یک شب که منیژه میهمان خانه‌ام بود در عالم مستی راز سرقت‌هایم را برایش فاش کردم.

هم از طلاها گفتم و هم از سرقت‌هایی که انجام داده بودیم.

منیژه بعد از آن شب حرفی به من نزد اما یک روز که پاتوق خالی بود او به همراه برادرش وارد خانه شده بودند و طلاها را سرقت کرده بودند.

بعد هم دیگر او را ندیدم اما نتوانستم شکایت کنم چون طلاها همه سرقتی بود و خودم گیر می‌افتادم.

بعد از مدتی قرار شد خواهرم ازدواج کند و جهیزیه می‌خواست از طرفی مادر یکی از همدستانم هم مریض شد. و برای درمانش به پول نیاز داشت.

در این شرایط که قرار گرفتیم، تصمیم گرفتیم دوباره سرقت کنیم.

کدخبر: 181600 تاریخ انتشار