زیدآبادی نوشت: ریسمان قدرت مشایی و بقایی و حتی احمدی‌نژاد در آن دوره پوسیده شده بود و مرحوم حبیب به دلیل ناآشنایی به مناسبات قدرت در ایران، خود را به این ریسمان پوسیده آویخت و در نتیجه پس از بازگشت، منزوی و بیکار و افسرده و مشتاق مرگ شد.

به گزارش منیبان، احمد زیدآبادی در یادداشتی با عنوان «معین بیا معین نیا!» در روزنامه اعتماد نوشت: دعوت وزیر ارشاد از نصرالله معین خواننده شهیر ایرانی برای بازگشت به کشور با بیا و نیاهای فراوانی روبه‌رو شده است. آنها که معین را به نیامدن فرا می‌خوانند عمدتا احتمال بازداشت یا عدم امکان برگزاری کنسرت توسط او را مطرح می‌کنند.

من که در این کشور نه فقط هیچ کاره‌ام بلکه هیچگاه نیز امنیت لازم برای زندگی نداشته‌ام، می‌توانم از همین جا به آقای معین اطمینان دهم که اگر روزی بارِ سفر به وطن بربست، می‌تواند مطمئن باشد که نه دستگیر می‌شود و نه مانع برگزاری کنسرتش خواهند شد.

پیشنهاد ویژه

ممکن است پرسیده شود این سطح از اطمینان از کجا برایت حاصل شده است؟ در پاسخ فقط می‌توانم بگویم: از راه شامه‌ام! باز هم ممکن است پرسیده شود که معین روی چه حسابی باید به شامه تو اطمینان کند؟ می‌گویم؛ روی هیچ حسابی! اما مگر جز شامه راه دیگری هم برای فهم اینکه پس از بازگشت معین به کشور چه چیزی در انتظار اوست، وجود دارد؟ مگر آنان که او را به نیامدن ترغیب می‌کنند، به جز شامه‌شان، منبع خبری و اطلاعات دیگری هم برای اظهارنظر در اختیار داشته‌اند؟

به هر حال، کار ما در ایران معمولا از روی شامه پیش می‌رود! بی‌تصمیمی حاکم بر نهادهای قدرت، رقابت پنهان و آشکار آنها با یکدیگر، پنهان‌کاری و بی‌برنامگی و سردرگمی نهادینه شده و پراکندگی قدرت سیاسی در حد ملوک‌الطوایفی، چنان شلم شوربایی در حوزه سیاست رسمی به بار آورده است که‌هر‌کس‌ادعای‌درک‌ مسائل ایران از طریق نظریه‌های علمی شناخته شده در حوزه سیاسی و اجتماعی را مطرح کند، به احتمال زیاد یا قصد شیره مالیدن به سر خود را دارد یا به سرِ مخاطب یا به سر هر دو!

با این حال، باز هم ممکن است پرسیده شود که این چه شامه‌ای است که سرنوشت حبیب محبیان را نمی‌بیند و همچنان میل به خوشبینی در مورد دعوت از معین دارد؟

بله. من سرنوشت حبیب را به یاد دارم. آن مرحوم اما مسیر بازگشت امن به کشور را نمی‌دانست. او گمان می‌کرد محمود احمدی‌نژاد در سال 89 همچنان کاره مهمی است و حلقه یاران نزدیکش چون مشایی و بقایی چرخ تقدیر مملکت را می‌چرخانند. شاید حتی نمی‌دانست که منظور نهادهای متنفذ و رسانه‌های آنها از «حلقه انحرافی» همان کسانی هستند که او برای امنیت و ادامه کار خود در ایران به قول و‌عده آنها دلخوش کرده بود.

به واقع ریسمان قدرت مشایی و بقایی و حتی احمدی‌نژاد در آن دوره پوسیده شده بود و مرحوم حبیب به دلیل ناآشنایی به مناسبات قدرت در ایران، خود را به این ریسمان پوسیده آویخت و در نتیجه پس از بازگشت، منزوی و بیکار و افسرده و مشتاق مرگ شد.

به نظرم حبیب اگر بدون هماهنگی با آن حلقه، شخصا تصمیم به بازگشت به وطن می‌گرفت و ناگهان بی‌مقدمه در فرودگاه بین‌المللی تهران از هواپیما پیاده می‌شد، در مجموع سرنوشت بهتری در انتظارش بود. به نظرم او ناخواسته به صورت هدفی برای روکم کنی از حلقه یاران احمدی‌نژاد در آمد. خدایش رحمت کند که از بی‌رحمی‌های مرسوم در منازعات سیاسی ایران خبر نداشت.

کدخبر: 196863 تاریخ انتشار