- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
دختر 18 ساله: هر روز بازیچه دست مردان هوسران شدم و آنها...!
دختر 18 ساله داستان زندگی اش را گفت که بعد از ازدواج نافرجامش با دوستان ناباب به دام الکل و مواد مخدر افتاده است.
به گزارش منیبان به نقل از همشهری آنلاین، زن ۱۸ ساله در حالی که بیان میکرد دیگر از این وضعیت اسفبار خسته شدهام و میخواهم به مسیر درست زندگی بازگردم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: در خانوادهای ۶ نفره به دنیا آمدم اما پدرم که شغل آزاد داشت به مصرف مواد مخدر آلوده بود. به همین دلیل من از روزی که دست چپ و راستم را شناختم، با دود و دم نیز خو گرفتم اما میدانستم که این ماده افیونی زندگیها را بر باد میدهد و خانوادهها را متلاشی میکند.
به سن نوجوانی رسیده بودم که متوجه شدم پدرم بدهکاری زیادی دارد و مدام با طلبکارانش درگیر است. در همین شرایط بود که یکی از طلبکاران پدرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. پدرم نیز که به دنبال چنین فرصتی میگشت خیلی زود و در حالی با ازدواجمان موافقت کرد که هیچ تحقیقی درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی فرزاد انجام نداد.
من در ۱۴ سالگی درس و مدرسه را رها کردم و به عقد فرزاد درآمدم ولی هنوز چند ماه از دوران نامزدیمان نگذشته بود که فهمیدم او به مواد مخدر اعتیاد دارد. من که با این بلای خانمانسوز آشنا بودم و میدانستم آیندهای با فرزاد نخواهم داشت تصمیم به طلاق گرفتم و در حالی از او جدا شدم که هنوز به۱۵ سالگی نرسیده بودم.
بعد از این ماجرا گویی از قفس آزاد شده بودم و طولی نکشید که به دام رفیقبازی افتادم و گرفتار دوستان ناباب شدم. حالا دیگر مدام در پارتیها و جشنهای مختلط شبانه شرکت میکردم و بیشتر اوقاتم را با دوستانی میگذراندم که وضعیت اخلاقی مناسبی نداشتند. به همین دلیل و در مدت کوتاهی به سوی مرداب خلافکاری حرکت کردم.
حالا به بهانه تفریح و خوشگذرانی در بیرون از منزل الکل و سیگار مصرف میکردم و با ترغیب دوستانم به استعمال مواد مخدر میپرداختم. با آنکه فرجام اعتیاد را میدانستم، تصورم این بود که فقط دیگران معتاد میشوند و من تفریحی مصرف میکنم و هر زمان اراده کنم دیگر به مواد مخدر حتی نگاه نمیکنم.
با این تفکرات اشتباه زندگی و آیندهام را در حالی نابود کردم که در همین روزها با جوانی به نام داود آشنا شدم. او هم پسری معتاد بود و ما در کنار یکدیگر مواد مصرف میکردیم. این آشنایی به دلباختگی رسید و من عاشق او شدم.
دیگر همه اوقاتم را با داود میگذراندم و احساس عاطفی عجیبی به او پیدا کرده بودم، به گونهای که به همه خواستههایش توجه میکردم و نمیگذاشتم از من ناراحت شود. ولی او نیز بعد از مدتی خیلی راحت مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت.
در این وضعیت دچار افسردگی شدید شدم و به مصرف قرصهای اعصاب و روان روی آوردم. حالا در مرداب اعتیاد به قرص هم دست و پا میزدم و بیشتر در این مرداب هولناک فرو میرفتم تا اینکه بالاخره به خودم آمدم و تصمیم گرفتم خودم را از این مرداب نجات دهم. دیگر نمیخواهم بازیچه دست پسران و مردان هوسران باشم.
بررسیهای کارشناسی و روانشناختی این پرونده با دستور سرهنگ غلامعلی تیموری (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) به مشاوران دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.