«حتی پرنده‌های اینجا هم نشئه‌اند!» پارک‌های اطراف میدان شوش را می‌گوید.

به گزارش منیبان، روزنامه «همشهری» در ادامه نوشت: یادش نمی‌آید چند سال است آسمان پارک، سقف خانه‌اش شده. دست روی سر سگی می‌کشد که «مشکی» صدایش می‌کنند. مشکی، زیر آفتاب کم‌جان پاییز روی چمن کچل پارک ولو شده و چرت مرغوبی می‌زند. آخرین دودها را با پوزه خیسش بلعیده و همانجا دراز به دراز افتاده. سال‌هاست دمخور معتادان پارک حقانی، میثاق و بهاران دروازه‌غار است. کسی یادش نمی‌آید اولین‌بار چه‌کسی دود تریاک را توی صورت این زبان بسته دمیده. کش می‌آید و زیر آفتاب جابه‌جا می‌شود؛ مثل دیگر سگ‌ها و گربه‌ها و حتی پرنده‌هایی که در این پارک‌های همیشه شلوغ، به قول معتادان «همبازی» دود و دم آنها شده‌اند.

«دودی»کردن سگ‌ها و گربه‌ها در پارک‌های دروازه‌غار از حکایت‌های غریب این روزهاست.

پیشنهاد ویژه

اولش سگ ولگردی بود مثل دیگر سگ‌هایی که در گوشه و کنار شهر می‌پلکند تا چیزکی پیدا کنند و به دندان بکشند. دست قضا و قدر بوده شاید که او را به بوستان میثاق محله دروازه‌غار رسانده؛ یکی از چهار بوستان این حوالی که گوشه و کنارش کارتن‌خواب‌ها و معتادان زندگی می‌کنند. حالا صدای فندک و بوی دود که بلند می‌شود، هرجا که باشد خودش را می‌رساند تا دم بگیرد. درد خماری مشکی و دیگر سگ‌های این پارک بیشتر از صاحبانشان نباشد، کمتر نیست.

«فرامرز» نزدیک یکی از همین سگ‌ها نشسته و زرورق‌های بریده‌شده را مرتب می‌کند. ۳سال است روز و شبش را در پارک‌های حوالی میدان شوش می‌گذراند. حالا در حلقه دوستان مصرف‌کننده‌اش در همین پارک، سگی هم دارد که همیشه نزدیکشان روی زمین می‌خوابد. او می‌گوید: «مصرف‌کننده‌ها روی صورت گربه‌ها و سگ‌های اینجا فوت می‌کنند و این حیوانات هم معتاد می‌شوند.» دستی روی سر سگی که کنارش نقش زمین شده می‌کشد و می‌گوید: «اینها هم مثل آدم‌هایی که مواد می‌زنند، خماری و نشئگی دارند.» سگ، نای تکان‌خوردن ندارد. آب بینی‌اش، تمام پوزه را پوشانده و برای تشکر از این نوازش‌ها، به پلک‌زدنی بسنده می‌کند. فرامرز می‌گوید: «بوخوری‌کردن سگ‌ها وگربه‌ها وقتی هنوز توله هستند راحت‌تر است. ته بطری نوشابه را می‌برند و بچه گربه یا سگ را با سر به داخل بطری هل می‌دهند. بعد دود را از درِ بطری به داخل می‌دمند. حیوان هم مجبور به نفس کشیدن است و یکی دو باری که این دم را بگیرد معتاد شده.»

ذائقه سگ‌ها دستش آمده و می‌گوید: «سگ‌ها از شیشه خوش شان نمی‌آید. اگر توی صورتشان شیشه بدمی، فرار می‌کنند و دور می‌شوند. اما با دودهای دیگر این‌طور نیستند. دم می‌گیرند.»

هر که سگ دارد، مواد دارد

«با معتادشدن سگ‌ها و گربه‌ها، چه چیزی گیر معتادها می‌آید؟» صدای یکی از میان جمع بلند می‌شود که می‌گوید: «گربه که محض رضای خدا موش نمی‌گیرد!» صدای خنده از جمع هشت‌نفره‌شان بلند می‌شود و برای لحظه‌ای هم که شده صدای تق‌تق فندک‌ها را در خود گم می‌کند. «سهیلا» که بارها همه اموالش، مشتمل بر فندک و سیگار و کلاه لبه‌دار، توسط دیگر معتادان پارک به یغما رفته، می‌گوید: «اینجا کافی است سرت را بچرخانی تا همبازی‌های خودت، دوست و رفیق‌هایت، جیبت را بزنند. کسی هم از کسی دلخور نمی‌شود. انگار رسم است و همه به آن عادت کرده‌اند. اما آنهایی که سگ و گربه دارند، موقع چرت‌زدن اگر کسی بخواهد دست به وسایلشان بزند، با تکان همین سگ و گربه‌ها باخبر می‌شوند و مچ طرف را می‌گیرند.» می‌گوید فندک، مهم‌ترین دارایی هر معتاد در این پارک است و باید مثل چشمت از آن مراقبت کنی تا مجبور نباشی زیر منت دیگران بروی.

دیگران حرفش را تأیید می‌کنند. حالا که همه سر اهمیت فندک در پارک توافق دارند، یکی دیگر از اعضای جمع می‌گوید: «سگ‌ها کار مهم‌تری هم می‌کنند. هر وقت اینجا سر و کله مأمور پیدا می‌شود و مجبور به فرار می‌شویم، از جیب و لای لباس‌هایمان بسته‌های کوچک مواد روی زمین می‌افتد. سگ‌هایی که معتاد شده‌اند زمین را بو می‌کشند و این بسته‌ها را پیدا می‌کنند. اینجا کسی که سگ جلد دارد، همیشه مواد هم دارد؛ به‌خصوص مواد مجانی.»

توله‌های معتاد

در بوستان‌هایی که پاتوق معتادان و کارتن‌خواب‌هاست حتی پرنده‌ها هم رفتار عجیبی دارند. گنجشک‌ها حال سروصداکردن ندارند و بیشتر روی شاخه درختانی می‌نشینند که پایشان عده‌ای مشغول مصرف موادند؛ این را می‌توان از تجمع فضله پرندگان پای این درخت‌ها دید. کفترها، خسته‌تر از کفترهای خیابان‌های تهران، آرام راه می‌روند و حتی با نزدیک‌شدن انسان‌ها هم خیال پریدن ندارند. «پریسا» یکی از زنان کارتن‌خواب پارک میثاق می‌گوید: «دودی‌شدن، حیوانات و پرندگان را دچار اسهال می‌کند. چند وقت پیش توله‌سگی را دیدیم که از شدت اسهال و خونریزی مرد.»

برای گفتن تک‌تک این کلمه‌ها چندباری مکث می‌کند و مدام پلک می‌زند. دندانی در دهانش باقی نمانده. برای همین غذایی که معلوم نیست از کجا پیدا کرده را برای یکی از گربه‌های پارک آورده است. پریسا می‌گوید: «این گربه را وقتی بچه‌تر بود پیدا کردم. یک‌بار بچه‌های اینجا آن‌قدر به‌صورتش شیشه دمیده بودند که گربه بیچاره روی پای خودش بند نبود. مثل فرفره دور خودش می‌چرخید و بی‌تاب بود. فکر نمی‌کردم دوام بیاورد و زنده بماند.»

گربه کش‌وقوس می‌آید. شکم بزرگ‌شده‌اش خبر می‌دهد که به‌زودی به جمع بچه‌گربه‌های پارک اضافه خواهد شد. پریسا بی‌برو برگرد می‌گوید: «بچه‌های این گربه هم وقتی به دنیا می‌آیند معتادند و همین حالت‌های خماری و نشئگی مادرشان را دارند.» قصه وقتی تلخ‌تر می‌شود که در طرح‌های ضربتی، معتادان برای مدتی از این پارک به جاهای دیگر رانده می‌شوند یا سر از کمپ درمی‌آورند و سگ‌ها و گربه‌ها به حال خود رها می‌شوند. پریسا می‌گوید: «بعضی‌هایشان ممکن است بمیرند. نه توان پیداکردن غذا دارند و نه می‌توانند برای خودشان مواد دود کنند.» و برای همه سگ‌ها و گربه‌ها و پرنده‌های دودی پارک غصه می‌خورد که به پای درد ساکنان این پارک، می‌سوزند.

کدخبر: 48638 تاریخ انتشار