- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
وقتی که مدرک هست اما بلوغ شخصیت نیست
آیا داشتنِ مدرک دانشگاهی برای مدیریت هیجان و مجهزشدن به عقلانیتِ کلامی و رفتاری کافی است؟ طبعا یادگیری علوم و انباشتِ ذهنی دادهها کافی نیست و نوعی بلوغ شخصیتی و رفتاری لازم است. اگر IQ را در دانشگاه به کار میگیریم، کجا سراغ EQ برویم؟
به گزارش منیبان، محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی، در یادداشتی تلگرامی نوشت: «چرا افراد در کشورهای جهانِ سوم مدرک میگیرند ولی عموماً شخصیت آنها خیلی تغییر نمیکند؟ مطالعۀ مقایسهای جوامعِ شرقِ آسیا و غرب اروپا بهوضوح نشان میدهد که پیشرفت و توسعهیافتگی نهتنها تابعِ سطحِ علم و دانش بلکه شاید بهمراتب مهمتر تحت سیطرۀ «بلوغ شخصیتی» است. فقط دانش و خصوصیسازی اقتصادی نیست که چین، کرۀ جنوبی و ویتنام را به وضعیت برتر اقتصادی و سیاسی فعلی رسانده است بلکه «کنترلِ خشم»، «کنترلِ هیجان»، «آگاهی از احساساتِ خود»، «توان استدلالی فهمِ دیگران»، «توانِ پذیرشِ واقعیت»، «توانِ روحی انطباقپذیری»، «فهم خود از منظرِ دیگران» و «آمادگی برای خودارزیابی» هم بسیار دخیل و تعیینکننده هستند.
این نوع تواناییها از تواناییهای مربوط به فیزیکدان، شیمیدان، ریاضیدانشدن و علوم هستهای و مهندسی بسیار متفاوت است. یکی از مهارتهای مهم زندگی، فهمِ شرایطِ طرفِ مقابل است. حال این طرف دوست باشد، همسایه باشد، مغازهدار باشد، فرزند باشد، یک سازمان و دولت باشد، حزب مخالف باشد یا حکومتِ خارجی باشد. این توانایی با هوش ریاضی فرق میکند. به همین دلیل ممکن است فردی، دو مدرک دکتری از برجستهترین دانشگاههای جهان داشته باشد ولی از این که متوجه پیامد واژههایی که در تعامل با دیگران به کار میگیرد، نباشد. دانش (Knowledge) و پردازش اطلاعات (Information Processing) یک نوع هوش میخواهد و مدیریت هیجان، احساس، عصبانیت، غم، ترس و خوشحالی زیاد، هوشی متفاوتی میطلبد. انگلیسیها میگویند اگر دو یا چند گروه با هم اختلاف دارند، چرا خودروها را آتش میزنند، ساختمانها را تخریب میکنند، یکدیگر را به قتل میرسانند و واژههای ناپسند استفاده میکنند؟ بلکه باید یکدیگر را درک کنند، برای هم جا باز کنند و دایرهای بزرگ برای منافع طرفین شکل دهند. چرا تخریب؟ چرا فحاشی؟ چرا خشونت؟ به همین دلیل در انگلستان بر خلاف فرانسه و روسیه، جنبشهای فعالِ اجتماعی، مدنی و سیاسی بوده ولی منجر به بهم ریختگی و فروپاشی سیستمی نشده و شاید دلیل اصلی آن، مدیریتِ منطقی هیجان، احساس، خشم و ترس است.
مهمتر از درک دیگران، درک خود است. در مقابل واژۀ Introspection در دیکشنری آمده: An examination of one’s thoughts and feelings (ارزیابی اندیشهها و احساسات خود). یکی از تکالیفی که این نویسنده بعضاً به دانشجویانِ دکتری خود میدهد این است که: «لطفا تا هفته آینده پنجاه صفحه در مورد خود بنویسید.» در زمانهایی که این تمرین انجام شده، اغلب دانشجویان ثابت کردهاند که بعد از ۶-۵ صفحه متوقف شده و در مورد خود بسیار کم میدانند.
چطور است که ما تا این حد با هم اختلاف داریم و بعد در خارج هم با همسایگان و غیر همسایگان اختلافات بنیادی داریم؟ آیا به منابع نفت و گاز مربوط میشود؟ یا موقعیتِ جغرافیایی؟ به حمله مغولها مربوط میشود یا استعمار انگلستان؟ آیا ممکن است در مقابل به نحوۀ فکرکردن و مدیریتِ روان و احساساتِ ما مربوط باشد؟ ویتنام با پنج قدرت رویارویی کرده است: چین، ژاپن، کره، فرانسه و آمریکا. امروز با حدودِ ۹۷ میلیون نفر جمعیت، جغرافیایی کوچک (۳۳۱۲۱۱ کیلومتر مربع)، حکومتِ متمرکز کمونیستی و اقتدارگرا، تولید ناخالص داخلی آن بالغ بر ۲۷۱ میلیارد دلار بوده و در جذب سرمایهگذاری خارجی موفق عمل کرده است. بحث کانونی میتواند این موضوع باشد که فهم خود و فهم دیگران فقط اطلاعات و دانش نیست. خودخواهی، خودمحوری، عصبانیت، هیجان، خشم و ترس میتوانند فهم از خود و دیگران را بهشدت مخدوش کنند. تفاوت روسیه و چین هم در همین جاست. روسیه توانِ تولید مانند ژاپن را ندارد بلکه با تانک و جنگنده قدرت تولید میکند. ولی چین از خود پرسید: غرب چگونه جهان را تسخیر کرد؟ پاسخ در سازماندهی گسترده تولید و ثروت بود. چون جایگاه سخیفِ فقرِ خود را زمان مائو تشخیص داد و قدرت طرف مقابل یعنی غرب را هم متوجه شد و در عین حال اجازه نداد غرور تاریخی در این ادراکات نقش داشته باشند و طی سه دهه خود را به جایی رساند که هیچ کشوری امروز نمیتواند اقتصاد خود را از چین مُنفک کند.
وقتی (Emotional Quotient) EQ یا هوشِ (مدیریت) هیجان تعطیل است، آدمی متوجه نمیشود که کارها و سخنان او چه تاثیری بر اندیشه، عملکرد و روانِ طرف مقابل میگذارد و چون با خشم، احساس، عصبانیت، نفرت، جبران، تلافی، انتقام، حذف و توهین عمل میکند، فرصتهای احتمالی تعامل و کنارآمدن را تخریب میکند. خیلی باید کنجکاو بود که چرا واژۀ Compromise به معنای کوتاهآمدن و کنارآمدن به «سازش» در ادبیاتِ اجتماعی و سیاسی ما ترجمه شده است. یعنی نباید کنار آمد و کوتاه آمد بلکه باید جواب داد، مبارزه کرد، مقابله کرد، درگیر شد و تلافی کرد. میان دانش و داده از یک طرف و عملکرد از طرف دیگر، هیجانات و احساسات ورود پیدا میکنند و رفتارها و کنشها را جهت میدهند. شاید سینوسیبودن تاریخ ما و مرتب سیستمهای سیاسی را عوضکردن به خاطر این بوده که ما در مدیریت اختلافات فکری و اجتماعی خود به اندازۀ کافی EQ نداشتهایم. بسیاری میپرسند مگر ما منابع طبیعی فراوان، سرزمین بزرگ، ادبیاتِ غنی، مبانی منحصربهفرد فلسفی، دانشگاههای مناسب، افراد توانمند در علوم، مهندسی، پزشکی، حقوق و اقتصاد نداریم؟ چرا نمیتوانیم در مناسبات داخلی و خارجی، سیستم بسازیم؟ وضعیت ما حاکی از آن است که حلقۀ مفقودشده در دسترسی به دانش و اطلاعات نیست بلکه در «فهم خود و فهم دیگران» است. در فهم خود و در فهم دیگران هم، مشکل اصلی کمبود اطلاعات نیست بهخصوص در جهان 5G، دسترسی به داده مشکل ندارد بلکه شاید «مدیریت معقول EQ و هوش هیجانی» به توجه بیشتری نیاز دارد ... چون ما EQ ضعیف داریم و «خودنمایی» به مراتب قویتری از حکمرانی خوب، اجماع نخبگان، مصالح درازمدت و عقلانیت سیاسی عمل میکند، کارهایی که انجام نمیدهیم را قبل از وقوع تبلیغ میکنیم. حتی در موارد عادی اجتماعی و عمومی نیز، اگر فردی مصالح درازمدت خود را در نظر بگیرد بسیار مراقب واژهها، سخنان و رفتارهای «فعلی» خود خواهد بود.
آیا داشتنِ مدرک دانشگاهی برای مدیریت هیجان و مجهزشدن به عقلانیتِ کلامی و رفتاری کافی است؟ طبعا یادگیری علوم و انباشتِ ذهنی دادهها کافی نیست و نوعی بلوغ شخصیتی و رفتاری لازم است. اگر IQ را در دانشگاه به کار میگیریم، کجا سراغ EQ برویم؟ هرچند تحصیلات میتواند عاملی موثر در EQ باشد ولی مجهزشدن به این توانایی، ظرفیتهایی به مراتب بالاتر از کسبِ دانش و مدرک لازم دارد. حتی کشورهایی مانند ژاپن، نروژ، دانمارک و انگلستان که در EQ بسیار رشد کردهاند، همانند پرورشِ اخلاقی انسان هنوز میتوانند عرصههای جدیدی را طی کرده و تجربه کنند و به طور طبیعی، مرزی برای EQ وجود ندارد. همانند یادگیری حرفهای زبانهای خارجی، بهترین بازۀ سنی برای پرورش EQ زیر پانزده سال است. اولین و شاید مهمترین شرط برای تحقق این امر این است که مجموعۀ خانواده، مدرسه، رسانهها، جامعه و دولت، اصل و اهمیت EQ را بپذیرند و مدیریتِ خشم، عصبانیت، غم، ترس، عقدهها، کمبودها، هیجان و احساس را در فرآیندهای تصمیمسازی و تصمیمگیریهای فردی و کلان دخیل بدانند. سپس، مباحثِ EQ در برنامۀ درسی نظام آموزشی در دبیرستان قرار بگیرد و اهمیتِ آن کمتر از فیزیک، شیمی و ریاضیات و مدرک دانشگاهی تلقی نگردد.
خودآگاهی و توجه به احساسات و خواستههای دیگران باید به عاداتِ مثبت و پسندیده در فضای جامعه تبدیل شوند. پدر و مادرها اول باید به EQ واقف باشند تا بتوانند آن را در محیط خانواده پیاده کنند. اگر فردی EQ داشته باشد، هیچگاه دوبله پارک نمیکند، چون نه میخواهد به خودش بیاحترامی کند و نه به دیگران. همین مثال دوبله پارککردن را میتوان به اندازۀ ۵۰۰۰ مورد فردی و اجتماعی تعمیم داد. EQ در تمام شئون زندگی انسان جاری است. افرادی که از ضریب بالای هوش هیجانی برخوردارند، از اعتمادبهنفس قابل توجهی نیز بهرهمندند. ملتها و دولتهایی که با EQ آشنا بوده و آن را به کار میگیرند بهتر و دقیقتر تصمیم میگیرند، بهتر مشکلات را مدیریت میکنند، کمتر اشتباه میکنند، اختلافات خود با دیگران را عمیقتر و راحتتر حلوفصل میکنند و به موازات دانش، طبع بشر، خوداکتشافی و دیگراکتشافی را مد نظر قرار میدهند.
در مقابل، افراد یا جامعهای که در EQ ضعیف هستند، بیمحابا دروغ میگویند، Fact را نادیده میگیرند، آگاهانه حیلهگری را به جای تدبیر به کار میبرند، نسبت به وارونه جلوهدادن حقایق، بیحس میشوند و چون حافظۀ کوتاهمدت پیدا میکنند، فرصتطلبی را پیشۀ خود میکنند. تمامی این نارساییهای رفتاری، ناشی از یک مسئله کانونی است: ترس از روبهرو شدن با خودِ واقعی، با زندگی واقعی خود و با واقعیتِ اجتماعی خود.»
این یادداشت خلاصه شده است