«مهمونی» برپاست و حرکات و دیالوگ‌های «بچه» از در و دیوار اینستاگرام می‌ریزد و دلمان ضعف می‌رود از مظلومیت و تخسی همزمان او. از بین پشه و مگسی و قیمه و کته و شاباش و دی‌جی، شاید محبوبیت بیشتر «بچه» به این خاطر است که او نزدیک‌ترین شخصیت این مجموعه به خودِ خودِ ماست؛ آدم‌هایی که هم قلدریم و هم نیستیم، هم مظلوم می‌شویم وقتی واقعا مظلوم نیستیم و تهِ ماجرا هم با چهار کلمه حرف‌زدن، قشنگ تابلو می‌شود که چقدر ضعیفیم چون لحن غالبمان، التماس و خواهش است.

به گزارش منیبان، طه سراج‌الحق در ادامه یادداشت خود در «اقتصادآنلاین» نوشت: این مجموعه و مثل آن، احتمالا برای این هستند که ما بخندیم و حالمان بهتر شود اما چه کنیم که گاهی حالمان خراب‌تر از آن است که بتوانیم فقط بخندیم، بی آنکه فکر کنیم و بی آنکه دنبال تشابهاتمان با شخصیت‌های عروسکی و کارتونی و ... باشیم.

مثلا همین بچه، خیلی از موقعیت‌های خنده‌دار را زمانی می‌سازد که دنبال متهم ردیف اول خوردن ساندویچ ماکارونی‌اش می‌گردد. درست در همین جا که باید از «مادر نزاییده بخواد ساندویچ منو بخوره» ریسه برویم، گرچه می‌خندیم اما فورا یادمان می‌آید که چقدر راحت ساندویچ ماکارونی‌مان را خورده‌اند وقتی فکر می‌کردیم از مادر زاده نشده کسی که بخواهد ساندویچمان را بخورد. همان نقطه‌ای که باید لبخند بزنیم، صحنه‌هایی پیش چشممان می‌آید از همه وقت‌هایی که خواستیم فحش بدهیم و اعتراض کنیم اما کسی یا چیزی دهانمان را گرفته که «فحش نه، مودب باش».

پیشنهاد ویژه

ما «بچه‌»ایم چون کسی که نمی‌دانیم کیست یا چیزی که نمی‌دانیم چیست، در روز روشن ساندویچ ماکارونی‌مان را بلعیده است و ما فقط توانسته‌ایم کمی فحش بدهیم، تازه نه آنقدر که دلمان خنک شود.

ساندویچ ماکارونی ما تمام فرصت‌های شغلی محدودی بوده که با رزومه نسبتا پر و پیمان درخواستش کرده‌ایم اما آن را به ما نداده‌اند چون قطعا آشنایان از ما غریبه‌ها بهتری بوده‌اند.

ساندویچ ماکارونی ما آرامشی بوده که با پیامک «مالک محترم خودروی ...» از طرف فلان سازمان و نهاد، رنگ اضطراب و نگرانی گرفته.

ساندویچ ماکارونی ما تمام عمری بوده که در ترافیک مدرس و همت و چمران با یک‌عالمه بنزین، سوزانده‌ایم.

ساندویچ ماکارونی ما تمام هوایی بوده که می‌توانستیم برای نفس‌کشیدن داشته باشیم اما نداشتیم.

ساندویچ ماکارونی ما نجابت تمام زنان و دخترانی بوده که سر چهارراه پارک‌وی و زیر پل سیدخندان و سر میرداماد و اول مطهری، نباید می‌ایستادند اما نان نبود و ایستادند.

ساندویچ ماکارونی ما ذوق دیدن تمام فیلم‌هایی بوده که تا به خودمان بیاییم، با اعتراض از پرده پایین کشیده شده.

ساندویچ ماکارونی ما لذت تمام کنسرت‌هایی بوده که برایشان لحظه‌شماری کرده‌ایم و نیم‌ساعت مانده به اجرا با دستور فلان جا لغو شده.

ساندویچ ماکارونی ما تمام لبخندهای مفقود زن و مرد جوانی بوده که حقوق عقب‌افتاده و اجاره‌خانه بالا، پرتشان کرده وسط راهروهای تمام‌نشدنی دادگاه خانواده.

ساندویچ ماکارونی ما تمام عزیزانی بوده که در جاده‌ها و گردنه‌های پرخطر، پشت فرمان ماشین‌های پرخطر جا گذاشته‌ایم.

ساندویچ ماکارونی ما تمام بیمارانی بوده که برای یک آمپولشان ناصرخسرو را زیر و رو کرده‌ایم و وقتی پیدا شده که پیکرشان در سردخانه بیمارستان بوده.

ساندویچ ماکارونی ما تمام جوانی و انرژی و زیبایی شاخ شمشادهایی بوده که یا در مجنون و هویزه و پاوه و خرمشهر و شلمچه سوخته‌اند یا در ارتفاعات کردستان و کرمانشاه، زیر بار سنگین کولبری لِه شده‌اند.

ساندویچ ماکارونی ما تمام آن ۲۹۰ مسافر پرواز IR۶۵۵ و ۱۱۶ مسافر پرواز C۱۳۰ و ۱۷۶ مسافر پرواز PS۷۵۲ بوده. 

ساندویچ ماکارونی ما تمام رفقایی بوده‌اند که بعد از بغل‌کردن و رد کردنشان از گیت فرودگاه امام، تازه توانسته‌ایم بغض رفتنشان را زار بزنیم.

...

آقای قاضی! ما «بچه‌»ایم و کلی ساندویچ ماکارونی طلب داریم.

کدخبر: 78515 تاریخ انتشار