- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
کِشتند و خوردیم، کاریم و خورند
نوشروان گفت: ای پیر! جوز میکاری؟ گفت: آری، خدایگان. گفت: چندان زنده باشی که از بَرَش بخوری؟ گفت: کِشتند و خوردیم، کاریم و خورند. نوشِروان را خوش آمد و گفت: زِه!
به گزارش منیبان، عصر ایران نوشت: «علاقۀ مخاطبان به نوشتههایی با رنگ و بوی ادبیات شیرین پارسی و لطفشان که ذیل مطلب اخیر دربارۀ خیام نیشابوری به کمال رسید، انگیزهای شد تا هر از گاهی به کتابی رجوع شود و لذت کلمات را به اشتراک بگذاریم. البته پیشتر نیز در سلسلهنوشتههایی زیر عنوان «یک جرعه از اقیانوس فرهنگ و ادبیات ایران» چنین مرادی در کار بود اما یاد میشد و اینجا سطوری را نقل میکنیم با توضیحی اندک.
با «سیاستنامه» خواجه نظامالملک شروع میکنیم که نویسندۀ آن همچون ابوالفضل بیهقی در عین اشتغال به ادارۀ کشور از نوشتن غافل نبوده؛ آن هم با قلمی بسیار شیوا. این متون البته جای این دریغ را هم باقی میگذارد که ناگهان چه شد که از شکوه قرن چهارم و پنجم به مغاک سکوت و انحطاط در سالیانی بعدتر فروغلتیدیم.
در متون قرون چهار و پنج هر چه میبینی در ستایش خرد و سیاستورزی است؛ گوهری که در گذر زمان رنگ باخت. اگر چه در انتخاب این متون هم به فرم و قالب توجه شده هم محتوا و البته سلیقۀ این نویسنده اما بر خلاف کتابهای درسی قصد اندرز در میان نیست بلکه زیبایی ترجیح دارد.
حکایت «انوشیروان و پیرمردی که جوز میکاشت» از فصل سیوششم «سیاستنامه» که در روزگار ما با کوشش زندهیاد دکتر جعفر شعار در دسترس است، بسیار خواندنی است. معانی واژههای کمتر رایج در دوران ما در پایان میآید ولی برخی را در قلاب [کروشه] میآورم تا خواندن آسیب نبیند:
«رسم تخمۀ ساسانیان چنان بوده است که هر که پیش ایشان سخنی گفتی و یا هنری نمودی که ایشان را خوش آمدی، بر زفان [زبان] ایشان برفتی که زه!
چون بر زفانِ پادشاه برفتی که زه، در وقت، خزینهدار هزار دینار بدان کس دادی و ملوک اکاسره در عدل و همت و مروت، زیادت از دیگر پادشاهان بودند خاصه انوشِروان عادل.
روزی نوشروان برنشسته بود و با خاصگیان به شکار میرفت، بر کنار دیهی [دهی] گذر کرد. پیری را دید نود ساله. جوز در زمین مینشاند. نوشِروان را عجب آمد. از بهر آن که دَه سال و بیست سال بباید تا این درختِ کِشته بررسد. گفت: ای پیر! جوز میکاری؟ گفت: آری، خدایگان. گفت: چندان زنده باشی که از بَرَش بخوری؟ گفت: کِشتند و خوردیم، کاریم و خورند. نوشِروان را خوش آمد و گفت: زه!
دروقت، خزینهدار هزار دینار بدین پیر داد. پیر گفت: ای خدایگان، هیچکس بَرِ این درخت زودتر از بنده نخورد!
گفت: چگونه؟ پیر گفت: اگر من جوز نکِشتمی و خدایگان از اینجا گذر نکردی و از بنده چنان که پرسید، نپرسیدی و بنده آن جواب ندادی، من این هزار دِرَم از کجا یافتمی؟
نوشِروان گفت: زهازه! پس، خزینهدار، دو هزار دینار دیگر بدو داد. از بهر آن که دو بار «زه» بر زفان او رفت.»
اکاسره: جمع کسری (خسرو) لقب پادشاهان ساسانی
جوز: گردو
تخمه: نسل، سلسله، تبار، نژاد»