- آرشیو اخبار 1
- اقتصادی 2
عطر چای بهاره در «تابستاننشین»
به بهانه جشنواره سهروزه برداشت چای راهی شدم اما به جایی میرفتم که سراسر ایران «چای» را به نام آن نمیشناسند...
به گزارش منیبان، روزنامه ایران در ادامه نوشت: «به شهر املش میرفتم. در شهر نشانی دقیق از محل جشنواره و ساعت دقیق آن نیست. به همین خاطر در سطح شهر و از مردمی که در قهوهخانههای سنتی جمع شده بودند راجع به این رویداد پرسوجو میکنم. اطلاعات دقیقی به دستم نمیآید. ناگزیر از شهر املش حرکت میکنم و به سمتی میروم که باغهای چای و روستاها هستند. بعد از چند مسیر بنبست که خانههای روستایی در آن بود، به روستای «تابستاننشین» میرسم. باران بسیار نرم و لطیفی میبارد و در میان مه و آواز پرندهها پیچ و خم جاده را به سمت بالا میرانم. در مسیر چیزی که نظرم را جلب میکند این است که از ویلاها و سازههای نوساز خبری نیست و در یک منطقه بکر با باغهای چای در دو طرف جاده روبهرو هستم. تنها سازه بزرگ کارخانه چای بود که در ابتدای جاده دیده بودم. در جاده روستای تابستاننشین راندم تا چایکاران این خطه سبز را ببینم.
کیسههای بزرگ مکعب شکل پر از چای در کنار جاده قرار گرفته و کسی هم کنارشان نیست. عطر چای چیدهشده شبیه به عطر چای سبز دمکشیده در مسیر به مشام میرسد. تا انتهای جاده روستا میروم و به خانههای روستایی متمرکز در آنجا میرسم اما کسی در محوطه نیست یا معدود آدمهایی هم که هستند، متوجه حضور من نمیشوند. حدس میزنم اکثراً مشغول کار در باغها باشند. به سمت کیسههای چای میرانم. جایی ماشین را متوقف میکنم و با یکی از روستاییها مشغول صحبت میشوم. با لباس یک تکه از جنس پلاستیک شبیه لباسی که ماهیگیران میپوشند مشغول به کار است. چای چیدهشده از باغ را در کیسهای روی دوش کشیده و از درههای اطراف نزدیک جاده آورده است و در حال خالیکردنش به کیسهای بزرگتر است. وقتی متوجه قصدم از حضور در روستا میشود پیشنهاد میکند در این روز بارانی، بدون چکمه از باغ دیگری از روستا با شیب کمتر و مسیری آسانتر بازدید کنم. وقتی از او در مورد جشنواره چای میپرسم، بارندگی را دلیل لغوشدن جشنواره عنوان میکند. همین طور که صحبت میکنیم روبهروی ما جوانی با همان کیسههای مکعبی پر از چای بر دوش، با صدایی بلند میگوید: «عکس منو بگیر، از تلویزیون اومدی؟» به نظر باغ چای مورد نظرم را پیدا کردهام.
مرد سی ساله به نظر میرسد و بسیار خوشبرخورد و خوشرو است. او هم لباس یکسره پلاستیکی به تن دارد و کلاه کاموایی بر سر. روی دوشش هم پلاستیکی انداخته است تا از باران هر چند اندک در امان بماند. به همراهش در شیب و در میان بوتههای چای به سمت پایین میروم. دو خانم و یک مرد مسن با قیچی مخصوص برداشت چای در حال چیدن چای هستند. قیچی متصل به کیسه بلندی است و چای پس از قیچیشدن به داخل کیسه میرود. پس از پرشدن هر کیسه متصل به قیچی آن را تخلیه میکنند و فرد دیگری چای را به سمت جاده میبرد. به گفته خودشان همین چند سال پیش قیچی قیمت ناچیزی داشته اما حالا حدود ۶۰۰ هزار تومان قیمت دارد. هر چهار نفر از اعضای یک خانواده هستند و خبری از گروه چایچینان متعدد که در عکسها دیده بودم نیست. دلیلش هم به صرفه نبودن دستمزد برای کشاورز است و هم باران یک هفته اخیر که رسیدن چای را به تعویق انداخته است.
با پیرمرد روستایی هم صحبت میشوم: «بارندگی در اردیبهشت باعث میشود چای را به عنوان چای درجه دو و با قیمت کمتری بخرند.»
در مورد چای روستاهای املش میپرسم و او ادامه میدهد: «این بکری روستاها در کنار نبود ساخت و ساز و آلودگی ناشی از آنها در نزدیکی باغها بهترین کیفیت چای را به وجود میآورد به اضافه اینکه بوتههای چای در این روستاها نه خیلی پیر و نه خیلی جوان هستند و در واقع در بهترین زمان تولید خود هستند. اما معایب کار در این روستا هم این است که جادههای ما سنتی است و بدون ماشین چایها را در کیسههای ۴۰ کیلویی به دوش میکشیم و از شیب کوه به سر جاده میرسانیم. سختی کار بیشتری را تحمل میکنیم اما به علت ناشناختهبودن، محصول چای ما به قیمت کمتری به فروش میرود.»
او توضیح میدهد که برای برداشت چای از فروردین خاک اطراف بوتهها را شخم میزنند تا در هوای آفتابی مناسب در هفتههای اول اردیبهشت یا در اواسط اردیبهشت برداشت مناسبتر انجام شود. در فصول دیگر هرسکردن و کوددادن از دیگر فعالیتهای باغ چای است که در نهایت یک کار برای نصف سال محسوب میشود و به همین علت بنا به شکل و موقعیت روستاها دامداری، کاشت برنج و مرکبات از دیگر فعالیتهای روستاییان است.
یکی دیگر از روستاییان که متوجه صحبتهای ما میشود به سمت ما میآید و اضافه میکند: «همه چیز گران شده اما قیمت چای خریداری شده از باغدار نسبت به سال گذشته تنها دو هزار تومان گرانتر شده است. چگونه میتوانیم برای دخترمان خرید عروسی کنیم یا کمک هزینه ازدواج به پسرانمان بدهیم؟ دیگر پساندازی نداریم.»
یک ساعت مانده به غروب و هوا کمی باز شده است. چیزی به پایان ساعت کاری چایکاران نمانده است. معمولاً شش عصر کار را تعطیل میکنند. به سوی کارخانه چای برمیگردم. ورودی کارخانه مملو از باغدارانی است که با اسب یا نیسان چایهای خود را به کارخانه آوردهاند: «عکس ما را بگیر بفرست برای شبکه گیلان!» برخی اینگونه با من خوشوبش میکنند. یکی از چایکاران وقتی کنجکاوی مرا در مورد خرید و فروش و حمایتها میبیند، توضیح میدهد: «۲۵ درصد از قیمت چای خریداریشده از کشاورز را دولت و ۷۵ درصد آن را کارخانهدار پرداخت میکند که امسال نرخ مصوب برای چای درجه یک هر کیلو ۹ هزار و ۲۰۰ تومان و چای درجه دو هفت هزار و ۱۰۰ تومان است.»
راهی دفتر کارخانه میشوم و با کارشناس خرید برگ چای به دیدن کارخانه میروم. کارخانه به نسبت کوچکی است و آنچنان پیشرفته نیست اما برای چایکاران منطقه مناسب است و هزینه حملونقل را کم میکند. کارشناس توضیح میدهد که چای از باغ رسیده ۱۲ ساعت در معرض باد دستگاه قرار میگیرد و به میزان ۲۰ درصد آب آن کاهش پیدا میکند. بعد به طبقه پایین منتقل میشود و به مرحله مالش میرسد که باعث بیرون آمدن عطر چای میشود. سپس نوبت به مرحله تخمیر میرسد. در این مرحله چای باید در معرض هوا قرار گیرد و کمکم به سیاه تغییر رنگ دهد. سپس چای در دستگاه خشککن قرار میگیرد و در آخر دستگاهی چای را به کیفیتهای مختلفی جدا میسازد. سپس کارگران آنها را داخل گونیای مخصوص میریزند و به انبار میبرند.»
کار در کارخانه چای به علت همین فرآیندها و بخارهای ناشی از آن جزو مشاغل سخت قرار میگیرد. کارشناس چای دارای مدرک کارشناسی کشاورزی دانشگاهی و در آستانه میانسالی است. او از مشکلاتش میگوید: «قرارداد ما ششماهه و با یک شرکت طرف قرارداد با دولت است. شش ماه از سال کار و بیمه داریم شش ماه دیگر را در مشاغل غیر از تخصصمان مشغول میشویم. برخی در بنگاه مسکن برخی در آژانس کرایه ماشین و... مشغول میشوند. تعداد کارشناسان استان کمتر از ۵۰۰ نفر است و میشود با هماهنگی و برنامهریزی شش ماه دیگر را در باغها به عنوان کارشناس مشغول شویم تا هم درگیر کارهای متفرقه نشویم و هم محصول کشاورز و هم تولید رونق بهتری داشته باشد.»
در کارخانه زنها و مردان جوانی بدون اینکه لباس کار پوشیده باشند مشغول به کار هستند و در میان آن فرایندهای شیمیایی و بخار ناشی از تخمیر کسی ماسک به صورت ندارد. جوانی به همراه خانم مسنی کیسههای چای تهیه شده را آماده میکنند تا دوخته شوند. زنی که مشغول کار است، میگوید: «کار ما به نظر سخت و سنگین نمیآید اما کارکردن در میان سر و صدا و این هوای خفه واقعاً سخت است.»
فرد دیگری را که از خریداران چای عمده است در مسیر خروج از کارخانه میبینم. او از تجربهاش در این سالها میگوید: «ساخت و ساز و رهاکردن چای کمکم رخ میدهد ولی در نهایت به کوچکشدن باغها میرسد و وقتی باغی تغییر کاربری دهد دیگر هرگز به همان شکل سابق برنمی گردد. از طرفی بیشتر کارخانهها یا بستهبندی نمیکنند یا در بستهبندی و توزیع و تبلیغات لازم آن ضعیف هستند و قصد و سرمایهای برای تغییرش هم ندارند. حالا دیگر برای سرمایه گذاریهای این چنینی کسی رغبتی ندارد.»
در دفتر کارخانه فروش جزئی هم وجود دارد که خیلیها را به این منطقه زیبا میکشاند تا هم گردشی کرده باشند هم چای تازه و کمی ارزانتر از بازار بخرند.
از کنار کیسههای چای میگذرم و از کارخانه خارج میشوم. شیهه اسبی که از صدای ماشینها ترسیده به گوش میرسد.»