- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
داماد دقیقا روز بعد ازدواج فهمید عروس را دوست ندارد و او را کشت!
قتل ستاره، عروس یکروزه به دست شوهرش سعید، آنقدر شوکآور بود که هنوز خانوادهاش نمیتوانند باور کنند که عروس یک روزه به قتل رسیده است.
به گزارش منیبان؛ سعید دو ماه بعد از قتل بازداشت شد. پلیس او را در حالیکه در یک شهر مخفی شده بود پیدا کرد. وقتی ستاره به قتل رسید کسی نمیدانست که این عروس چرا قربانی خشم شوهرش شده است تا اینکه سعید بازداشت شد و انگیزهاش را از قتل بیان کرد.
سعید بزودی در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه میشود. او چند روز قبل در دادگاه حاضر شد تا وکیلش را به دادگاه معرفی کند. این مرد از چرایی قتل و اتفاقاتی که بعد از آن برایش افتاد، میگوید.
چند سال داری و چه مدتی است که در زندان هستی؟
در حال حاضر 33 سال دارم، اما در مورد زندان باید بگویم از وقتی که بازداشت شدم در زندان هستم. البته از وقتی مرتکب قتل شدم دیگر زندگی ندارم و حالم خیلی بد است.
چه مدتی با همسرت زندگی کردی؟
یک روز. فقط یک روز بود که ما باهم ازدواج کرده بودیم.
یعنی شما حدود 24 ساعت بود که با هم زندگی میکردید؟
البته همه این مدت را با هم نبودیم، 5 یا 6ساعت بود که با هم بودیم.
پس چطور در این چند ساعت آنقدر از او کینه به دل گرفتی که دست به قتل زدی؟
نمیدانم چرا این طور شد. خیلی از کارم پشیمان هستم.
در این چند ساعت که با همسرت بودی با هم دعوا کردید؟
نه درگیری با هم نداشتیم، اما من چیزهایی از زنم دیدم که متوجه شدم او آن کسی نیست که من دنبالش میگشتم.
بیشتر توضیح بده که چرا او را کشتی؟
من در آن چند ساعت متوجه شدم که خانواده زنم از من کلاهبرداری کردند. من از این کار بدم میآمد. آنها باید راستش را به من میگفتند، اما این کار را نکردند.
خب اگر از تو کلاهبرداری شده بود و خانواده همسرت این کار را کرده بودند چرا از همسرت کینه به دل گرفتی و او را کشتی؟
خیلی عصبانی و ناراحت بودم. چون ستاره نزدیکترین فرد به آن خانواده بود و من میدانستم که آنها ستاره را خیلی دوست دارند به این دلیل این کار را کردم.
همسرت را دوست داشتی؟
مدت زمان زیادی نبود که ما با هم بودیم، اما در کل از او خوشم میآمد و میخواستم با او زندگی خوبی را شروع کنم. نمیدانم چرا این اتفاق افتاد.
نقشهای برای قتل او داشتی؟
نقشه که نداشتم. وقتی فهمیدم که سرم کلاهرفته است تصمیم گرفتم زنم را بکشم و در آن چنددقیقه نقشه کشیدم.
چند بار در مورد اینکه سرت کلاه رفته است صحبت کردی، چطور سرت کلاه رفته بود؟
بعد از اینکه با زنم عقد کردیم فردای آن روز برای چند ساعت با زنم تنها شدم و وقتی با هم بودیم متوجه شدم که او آن کسی که من میخواستم نیست و بعضی واقعیتها را در مورد همسرم به من نگفتند.
چیزهایی که از تو مخفی شده بود چه بود که باعث عصبانیتات شد؟
در مورد بعضی مسائل واقعیت را نگفته بودند، مثلا اینکه دندان زنم خراب است و مسائل دیگر.
خب این موضوع قابل حل است، مسالهای نیست که به خاطرش آدم بکشی؟
شبی که عقد کردیم خانواده ستاره به خانه ما آمدند و مادرم کلی زحمت کشید و غذا درست کرد و کلی روی دست ما خرج گذاشتند، بعد که معلوم شد بعضی از واقعیتها را نگفتند من خیلی عصبانی شدم و فهمیدم که آنها سرم کلاه گذاشتند. من از دستشان عصبانی بودم.
چرا همسرت را طلاق ندادی؟
اگر قرار بود طلاقش بدهم کلی باید با هم درگیر میشدیم و تازه مهریه هم باید میدادم. ضمن اینکه عصبانیتم برطرف نمیشد.
یعنی فکر میکنی کار درستی کردی؟
نه کار درستی که نکردم. قبول دارم اشتباه کردم، اما در آن لحظات نمیتوانستم درست فکر کنم و تصمیم اشتباه گرفتم. من از کارم خیلی پشیمان هستم.
در مورد روز قتل بگو، ستاره را کجا کشتی؟
قبل از قتل ما 2 ساعت با هم تنها بودیم. بعد طبق قرار قبلی که داشتیم برای شام باید به خانه مادرم میرفتیم، اما قبل از آن چون زود رسیده بودیم قرار شد به خانه برادرم برویم که در طبقه پایین خانه مادرم زندگی میکردند. مدتی هم آنجا بودیم و من همانجا زنم را کشتم.
یعنی در خانه برادرت دست به قتل زدی، کسی نبود که جلوی تو را بگیرد؟
وقتی به خانه برادرم رفتیم، زن برادرم برای ما میوه آورد و پذیرایی کرد. در همان لحظه مادرش هم آمد. من دیدم چند زن هستند تصمیم گرفتم از آنجا بیرون بروم. اعصابم خراب بود؛ از دست خانواده زنم خیلی عصبانی بودم. گفتم بیرون میروم و چندساعتی راه میروم حالم بهتر میشود.
در مدتی که بیرون از خانه بودی به چه فکر میکردی؟
خواهرم از من خواسته بود برایش از بیرون چیزی بخرم. داشتم راه میرفتم و به همین موضوع فکر میکردم که به یک مغازه چاقوفروشی رسیدم. چاقو خریدم و به خانه برگشتم.
یعنی چاقو را دیدی و به این نتیجه رسیدی که همسرت را بکشی؟
نه، من در آن زمان تصمیم گرفته بودم که این کار را بکنم، اما وقتی چاقو را دیدم تصمیم گرفتم که چاقو را بخرم و آماده به خانه بروم.
وقتی به خانه برادرت رسیدی چه کردی؟
همسر برادرم در را باز کرد. ستاره روی صندلی نشسته بود. به سمتش رفتم. کسی اطراف ما نبود. چاقو را درآوردم و به بدنش زدم. ستاره رو به من کرد و با تعجب گفت نکن زخمی میشوم، اما من دیگر امانش ندادم و ضربات بعدی را به بدنش واردکردم.
وقتی داشتی ضربات را بر بدن زنت میزدی کسی جلوی شما را نگرفت؟
زن برادرم و مادرش بودند، آنها تعجب کردند، ولی جلو نیامدند. مادر زن برادرم فکر میکرد ما داریم شوخی میکنیم، اما وقتی خون را دید فریاد زد و گفت خون. زن برادرم جلو آمد، اما من او را هم با چاقو تهدید کردم و گفتم عقب برو وگرنه تو را هم میزنم.
او چه کرد؟
خیلی ترسید و عقب رفت، اما دوباره جلو آمد و با من درگیر شد. من هم از خانه فرار کردم.
فرار کردنت چقدر طول کشید؟
حدود 2 ماه فراری بودم، بعد شناسایی و بازداشت شدم.
چطور بازداشت شدی؟
ماموران جایم را شناسایی کردند البته دیگر قصد نداشتم فرار کنم. مدتی بود که به فکر معرفیکردن خودم بودم.
اولیایدم برای تو درخواست قصاص کردهاند. توانستهای آنها را راضی کنی تا گذشت کنند؟
هنوز نه. البته مادرم تلاشهایی را آغاز کرده، اما هنوز نتوانسته کاری بکند. خب آنها هم داغدار هستند و هنوز یک سال از مرگ دخترشان نگذشته است، من به آنها حق میدهم ناراحت باشند، اما من هم مشکلاتی داشتم.
چه مشکلی داشتی؟
بیماری عصبی داشتم. مدتها تحت درمان بودم و دارو مصرف میکردم. وقتی که ازدواج کردم مدتی بود دارو را کنار گذاشته بودم. فکر میکنم آن روز هم حالم چندان خوب نبود و تحت تاثیر بیماریام این کار را کردم.
به هر حال من به آنها حق میدهم که ناراحت باشند. همسر من فقط 16 سال داشت و پدر و مادرش آرزو داشتند او را در لباس عروس ببینند.
در مدتی که با هم نامزد بودید متوجه نشدی که همسرت را دوست نداری؟
نامزدی ما زیاد طول نکشید. در واقع اصلا نامزد نبودیم. یک هفته قبل از عقدمان به خواستگاری رفتیم و وقتی موافقت کردند و شیرینیخوران کردیم فردایش عقد بود و بعد هم که زنم را کشتم.
از کاری که کردی پشیمان نیستی؟
خیلی پشیمانم. ایکاش این کار را نمیکردم و آن روز اصلا با زنم تنها نمیشدم. واقعا پشیمان هستم. کارم خیلی غلط بود. البته حالا خیلی در زندان عذاب میکشم؛ زندانیان مرا اذیت میکنند و به من میخندند.
فکر میکنی چه سرنوشتی در انتظارت باشد؟
نمیدانم شاید بخشیده شوم و تلاشهای مادرم نتیجه دهد و شاید هم این طور نشود، اما ایکاش خانواده ستاره، هر تصمیمی که میگیرند زودتر اجرا کنند چون من واقعا دیگر طاقت ندارم و نمیدانم باید چطور زندان را تحمل کنم. به خدا توکل کردهام و خودم را به او سپردهام. مدتی است روانپزشک زندان برایم دارو تجویز کرده است. این داروها خیلی خوب است و آرام شدهام. دعا و نماز هم میخوانم. پیش مددکار میروم و با هم صحبت میکنیم. همه اینها باعث شده حالم کمی بهتر شود. به هر حال به آینده امیدوار هستم، اما خدا کند زیاد در زندان نمانم، تحمل زندان خیلی سخت است.