ماجراهای فرار از زندان و رسیدن به آن سوی دیوارهای بلند و میلههای آهنی زندان همیشه عجیب و خواندنی بوده است.
سردسته این باند حرفهای، یک مرد سابقهدار است که بارها به جرمهای مختلف به زندان رفته است. او آخرین بار وقتی از زندان آزاد شد میخواست خودش رئیس باشد و به بقیه دستور بدهد. برای همین دزدان را دور خودش جمع و خلافها را یکییکی لیست کرد و نقشههایشان را به اجرا درآورد. او برای اینکه سهم اعضای گروهش را درستودقیق پرداخت کند، وظیفه هرکدام از اعضا و نحوه خلافکاریهایشان را در یک دفترچه ثبت کرده بود
مرد جوانی با مراجعه به پلیس ادعا کرد از سوی ۴ مرد نقابدار ربوده شده است.