زندگی رنگ و رویی برای او نداشت. به همسن و سالهایش که نگاه میکرد دلش به حال خودش میسوخت. جوانی به سن و سال او جرات تصمیمگیری برای خودش را نداشت. از وقتی که خودش را شناخته بود مادرش برای او تصمیم میگرفت. حتی وقتی توانسته بود در امتحانات ورودی چند شرکت موفق شود این مادرش بود که با تحکم خاصی گفته بود باید کجا کار کند.