بلای که شوهر دیوانه بر سر زن جوانش در حمام آورد!
جوان عاشق به خاطر مشکلات روانیاش می خواست همسرش را بسوزاند.
به گزارش منیبان؛ ابراز عشق و علاقه اش جنون آمیز بود و تعادل روحی و روانی نداشت. پس از گذشت یک هفته دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و با نگرانی موضوع را به مادرم اطلاع دادم و گفتم که اصلا از زندگی با این مرد راضی نیستم. اما مادرم که انگار بعد از برگزاری مراسم جشن ازدواجم شاهکار کرده بود، با عصبانیت گفت: مرد باید این طوری همسرش را دوست داشته باشد نه مثل پدرت که برج زهرمار است و جرات نداریم یک کلمه در خانه حرف بزنیم، پس بهتر است لال شوی و دیگر در این باره چیزی نگویی.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری گفت: شوهرم، برادر یکی از همسایه های ما بود و حدود هفت ماه قبل مادرم و زن همسایه زمینه آشنایی و ازدواج ما را فراهم کردند. با این که مقدمات جشن و عروسی خیلی ساده و خوب پیش رفت و به ظاهر هیچ مشکلی وجود نداشت اما شریک زندگی ام بیماری روحی و روانی داشت.
«ساعد» با وجود آن که خیلی به من ابراز عشق و علاقه می کرد اما با کوچک ترین ناراحتی و مسئله ای رفتار پرخاشگرانه ای از خودش نشان می داد و با حمله ای وحشیانه مرا مورد ضرب و جرح قرار می داد. او سپس تهدیدم می کرد که اگر به کسی چیزی بگویم مرا به آتش خواهد کشید.
ساعد تا به حال چند بار قصد عملی کردن این تهدید خود را داشته است که با داد و فریاد از همسایه ها کمک خواستم و خودم را از چنگ این آدم دیوانه نجات دادم. مشکل دیگر ما این بود که او هر شب باید با تماشای فیلم های مستهجن و خوردن مشروبات الکلی به خواب برود و فکر می کنم عادت به این کار باعث شده تا از نظر روحی آسیب جدی ببیند.
او مرا هم مجبور می کرد این فیلم ها را تماشا کنم و حتی می گفت باید مشروب بخوری. زن جوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: ساعد در کنار این رفتارها، وقتی با هم از خانه بیرون می رفتیم به شدت مرا زیر نظر داشت و تا به حال چند بار هم بی خود و بی دلیل و تنها به خاطر شک و بدبینی هایش در خیابان کتکم زده است. من چند روز قبل خیلی دوستانه از او خواستم به نزد مشاور برویم. شوهرم با شنیدن این حرف دوباره عصبانی شد و گفت تو فکر می کنی من دیوانه هستم و می خواهی بهانه ای جور کنی تا طلاق بگیری و با مرد مورد علاقه ات ازدواج کنی.
ساعد که خیلی عصبی شده بود با چکش ضربه ای به سرم زد و دوباره مرا به داخل حمام انداخت و گفت اگر نگویی با چه کسی رابطه نامشروع داری همین الان تو را به آتش می کشم. او بنزینی را که از باک موتورسیکلتش کشیده بود روی لباس هایم پاشید و می خواست مرا بکشد که از همسایه ها کمک خواستم و جانم را نجات دادم.