پیشگام اولین غنی‌سازی در ایران که بود؟| خاطرات جالب و تکاندهنده او

مدیرعامل اسبق سایت هسته‌ای نطنز و فردو در گفت‌وگویی تفصیلی صحبت‌های جالبی را درباره اولین غنی‌سازی اورانیوم در ایران و معاون خود شهید احمدی‌روشن بازگو کرد.

پیشگام اولین غنی‌سازی در ایران که بود؟| خاطرات جالب و تکاندهنده او
پیشنهاد ویژه

به گزارش منیبان، مجید خوانساری متولد ۱۳۵۱ در خمینی‌شهر و فارغ التحصیل دانشگاه شریف بی‌تردید یکی از پرافتخارترین مدیران هسته‌ای کشور است؛ مدیرعامل مجتمع غنی‌سازی نطنز که سوابقی از جمله عضویت در تیم غنی‌سازی ۳.۵ درصد، مدیر پروژه غنی‌سازی ۲۰ درصد و مدیر راه‌اندازی مجتمع غنی‌سازی فردو را در کارنامه خود دارد. او در این گفتگو در مورد دوست، همراه و معاون خود شهید احمدی‌روشن خاطرات شنیدنی بازگو می‌کند.

قرار بود این گفتگو را در سال ۹۰ همزمان با آخرین موفقیت‌های این مرد هسته‌ای انجام دهیم، ولی به دلیل حساسیت مسئولیت وی، این مصاحبه به تاخیر افتاد تا سال‌ها بعد با او به گفتگو بنشینیم.

این گفتگو سه ساعت به طول انجامید تا برشی از فعالیت‌های هسته‌ای کشور را بدون واسطه و به روایت مرد هسته‌ای ایران نظاره‌گر باشیم.

مدیرعامل پیشین سایت هسته‌ای نطنز و فردو در مورد مسائل مختلفی صحبت کرد. او در این مصاحبه از دوران سخت یتیمی می‌گوید. از روزهایی که برای تامین معاش کار می‌کرد؛ دست‌ فروشی، کارخانه‌های ریسندگی، کارخانه‌های سنگ محمودآباد و ...

مجید خوانساری در این گفتگو به نحوه ورودش به سازمان انرژی اتمی و ترسیم فضای آن می‌پردازد. او به تلاش‌های شبانه‌روزی تیمش در راه‌اندازی سانتریفوژها و لحظات دستیابی ایران به صنعت هسته‌ای اشاره می‌کند و از جسارت‌ها و صراحت احمدی‌روشن می‌گوید. نام او در لیست ۱۸۰ نفره تحریم‌های اتحادیه اروپا قرار دارد ولی او تاکید دارد اصلا این موضوع برایش مهم نیست.

او در این گفتگو ضمن بازگویی خاطرات دوران دانش آموزی، از دبیر فیزیک خود آقای زمانی به عنوان یکی از عوامل موفقیت خود یاد می‌کند. بدیهی است به دلیل حساسیت موضوع، بخش‌هایی از این مصاحبه قابل درج نیست و پیش ما برای آیندگان به رسم امانت باقی خواهد ماند.

همیشه یکی از سوالات در مورد مردان موفق، این است که کودکی آنان چگونه و در چه فضا و شرایطی طی شده است. در این مورد بگویید.

کودکی من آکنده از سختی بود. حدود یک سال و نیم داشتم که پدرم فوت کرد و ما با یتیمی و بی پولی دست و پنجه نرم می‌کردیم. یادم هست برای امرار معاش در کودکی تابستان‌ها دستفروشی می‌کردم. کمی بزرگتر که شدم در سنین نوجوانی تابستان‌ها کارخانه ریسندگی می‌رفتم. مدتی هم در باغات خودمان میوه‌چینی می‌کردم. در دوره دبیرستان بنایی می‌رفتم و در فاصله دوره کارشناسی با کارشناسی ارشد در کارخانه‌های سنگ محمودآباد پشت قله بر، سنگ می‌بریدم.

در این فضا، تحصیلات خود را چگونه گذراندید؟

دوره ابتدایی را در مدرسه دانش طی کردم. دوره راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس عماد و شهدا گذراندم. در دوره تحصیل، درسم چندان خوب نبود و نمرات درخشانی نمی‌گرفتم. آن موقع از درس و مدرسه خوشم نمی‌آمد. این روال ادامه داشت تا اینکه در سال دوم دبیرستان، ناگهان علاقه خاصی به درس و مدرسه پیدا کردم. درسم خیلی خوب شد و تقریبا در همه دروس نمره ۲۰ می‌گرفتم. یادم هست آن زمان درس فیزیک از آقای زمانی ۲۶ گرفتم یعنی ۲۰ نمره کتبی و ۶ نمره تحقیق را یکجا کسب کردم.

علت این تغییر، شکل‌گیری شرایط یا فضای خاصی بود؟

علت این تغییر را دقیقا نمی‌دانم. شاید بخاطر دبیرمان آقای زمانی بود که خیلی زیبا و دلچسب درس فیزیک را تدریس می‌کرد و من را علاقه‌مند به درس و تحصیل کرد. سال ۷۰ کنکور دادم، در کلاسمان نفر اول شدم و با رتبه ۱۰۳۳ رشته شیمی دانشگاه صنعتی قبول شدم.

چرا شیمی؟

همه انتخاب‌های شیمی را زده بودم. به شیمی خیلی علاقه‌مند بودم و تصمیم داشتم در این رشته ادامه تحصیل دهم. در دانشگاه جزو نفرات برتر بودم با اینکه خودم را خیلی درگیر گرفتن نمرات بالا نمی‌کردم. برای من فهمیدن درس مهم بود نه نمره. کارشناسی ارشد هم شیمی دانشگاه شریف قبول شدم و برای همین راهی تهران شدم. در همین سال‌ها بود که بخاطر قطع بودن چهار بند انگشت یکی از دستهایم از سربازی معاف شدم. دوره کارشناسی ارشد سال ۷۸ به پایان رسید و از دانشگاه شریف فارغ التحصیل شدم. یادم می‌آید از پایان نامه‌ام که دفاع کردم حدود ۱۰ دقیقه جمعیت ایستاده دست می‌زدند. خودم تعجب کرده بودم.

علت قطع انگشت‌ها چی بود؟

این مساله به شیطنت دوران کودکی‌ام بر می‌گردد. روزی به خانه یکی از اقوام که در معدن کار می‌کرد سر زدم. داخل خانه یک چاشنی دینامیت پیدا کردم و به سبک فیلم‌های جنگی آن را برداشته و فیتیله‌اش را آتش زدم که توی دستم منفجر شد. یادم می‌آید چهار مرغ اطراف من بودند که از صدای انفجار درجا مردند. نهایتا من را به بیمارستان رساندند و آنجا دو روز بیهوش بودم.

در مجموع کودکی پر انرژی و اصطلاح ا پر از شیطنت داشتید؟

بله، یادم می‌آید یک بار روی پشت بام بادبادک هواکرده بودم و در حال و هوای خودم عقب عقب آمدم که افتادم پایین و دستم شکست و بخش زیادی از دندانهایم خرد شد. گاهی جیوه کبریت را داخل میله لوستر خالی می‌کردیم و یک مداد هم داخلش می‌گذاشتیم و منفجر می‌کردیم. صدای انفجار آنقدر مهیب بود که شیشه خانه‌های همسایه‌ها می‌لرزید.

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود اینکه رشته شیمی با انرژی هسته‌ای چه ارتباطی دارد؟

تصور عمومی این است که سازمان انرژی اتمی فقط تخصص فیزیک هسته‌ای است در حالی که ۵ درصد آن هسته‌ای است و بخش زیادی از آن بحث‌های فنی فرایندهای شیمیایی، مکانیکی، متالوژی، برق و... است. مثلا یو سی اف اصفهان را ببینید: از وقتی که کیک زرد می‌آید تا وقتی غنی سازی می‌شود و نهایتا به میله‌های سوخت تبدیل شود اصلا نیازی به تخصص هسته‌ای ندارد بلکه همه اش فرایندهای شیمیایی، متالوژی و مکانیکی است. سانتریفیوژ هم بحث هسته‌ای ندارد؛ بحث متالوژی، مکانیکال، برق و... دارد. خود غنی‌سازی یک کار فرایندی است که مربوط به علم شیمی است.

چی شد وارد موضوع هسته‌ای شدید؟

سال ۸۳ در دوره ریاست آقازاده، سایت هسته‌ای نطنز تعدادی مهندس شیمی (۱۳ نفر) استخدام می‌کرد که من و احمدی‌روشن جزو استخدامی‌ها بودیم. ما ۱۳ نفر تیم فرآیند نیروگاه نطنز را تشکیل دادیم. همزمان یک تیم دیگر فرآیند متشکل از ۱۳ نفر در نیروگاه نطنز حضور داشتند، یعنی همزمان دو تیم شدیم. تیم ما خیلی یکدل و متحد بود به گونه‌ای که همه با هم نمازخانه و غذاخوری می‌رفتیم. در آن زمان فضای خاصی در سایت حاکم بود و اختلافات و صف‌بندی‌هایی بین برخی افراد قدیمی وجود داشت.

شما کار را از کجا شروع کردید؟

همان ماه‌های اول بچه‌ها با زنجیره هسته‌ای آشنا شدند و من سرپرست تیم فرآیند شدم. فرایند غنی‌سازی را در هیچ دانشگاهی تدریس نمی‌کنند و ما در این شرایط باید از ابتکار و خلاقیت خودمان استفاده می‌کردیم. ضمن اینکه بخاطر خطرناک بودن برخی آزمایش‌ها، چندان فرصت آزمون و خطا نداشتیم.

آن زمان ریاست سازمان انرژی اتمی بر عهده غلامرضا آقازاده بود. او در این زمینه هم سواد بالایی داشت و هم مدیریت خوبی اعمال می‌کرد. در سال ۱۳۸۴ دستور شکستن فک پلمب‌ها صادر شد و کار اصلی ما شروع شد. قبل از فک پلمب، آقازاده جلسه‌ای در تهران تشکیل داد و اعضای هیات مدیره هم حضور داشتند. در آن جلسه من به عنوان مسئول فرایند، یکی از بچه‌ها به عنوان مسئول گروه ماشین و یک نفر مشهدی هم به عنوان مسئول برق و ابزار دقیق صحبت کردیم.

آقازاده از مسئول برق پرسید برای راه‌اندازی هسته‌ای چقدر آمادگی دارید؟ مسئول برق فرد باسوادی بود، ولی چون لکنت زبان داشت و از طرفی هیبت جلسه او را گرفته بود مطلب را نتوانست خوب ادا کند و آقازاده محکم زد توی برجکش و گفت امیدی به تو نیست. مسئول ماشین هم همین مشکل را پیدا کرد. نوبت به من که رسید به آقازاده توپیدم که این چه طرز حرف زدن است؟ بچه‌ها همه تلاش کرده‌اند، ولی چون تابحال اجازه تست نداشته‌اند طبیعی است که نمی‌توانند با قاطعیت صحبت کنند. اصلا در دانشگاه‌ها مگر غنی‌سازی تدریس می‌کنند؟

ناگفته‌های مردی که «اولین غنی‌سازی» را در ایران انجام داد

از جلسه که بیرون آمدم پیش خودم گفتم همین فردا اخراجم می‌کنند. فردای آن روز به من خبر دادند آقازاده از شما خیلی خوشش آمده و کار را با قوت جلو ببرید. ما بلافاصله دست به کار شدیم و طرح‌ها و نقشه‌هایی که در مدت تحریم کشیده بودیم را اجرایی کردیم. در اولین گام عملی، یک روز صبح در پایلوت گازدهی کردیم و یادم هست احمدی‌روشن خیلی خوشحال بود و به وجد آمده بود.

در آن زمان میانگین سنی تیم شما چقدر بود؟

آن زمان من ۳۲ سال داشتم و بقیه ۸-۷ سال از من کوچکتر بودند. یعنی ما کار را با مهندسین حدود ۲۵ سال جلو می‌بردیم. سه روز یک تک ماشین را گازدهی کردیم و بعد رفتیم سراغ زنجیره ده‌تایی. بعد سمپل می‌گرفتیم که بخاطر حساسیت، کار بسیاری سخت بود. نهایتا سراغ زنجیره ۱۶۴ تایی رفتیم. کار را شبانه روز جلو می‌بردیم. در همین شرایط مدیرعامل نطنز آمد و به بچه‌ها یک تیکه انداخت که اگر فکر می‌کنید کار شاقی می‌کنید بگید تا نیروهای خودم را بیارم. ناگهان احمدی‌روشن عصبانی شد و به مدیرعامل گفت: گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن.

این را گفتم که فکر نکنید ما در فضای گل و بلبل کار می‌کردیم، در حالی که رقابت‌ها و حسادت‌ها حتی از طرف مافوق‌ها زیاد بود. با این‌حال بچه‌ها تا ساعت دو نیمه شب کار می‌کردند بدون اینکه اضافه کارش را درست بگیرند.

اگر اشتباه نکنم شما همزمان چند فضا را تجربه می‌کردید. اول فضای داخل گروه که مشتاقانه بدون چشمداشتی شبانه روز کار را جلو می‌بردند. همزمان فضای اطراف، فضای رقابت و حسادت و باندبازی است. در این شرایط فضای امنیتی هم تجربه می‌کردید که کلیه این تحقیقات و پژوهش‌ها باید سری باقی بماند؟

از نظر امنیتی همه چیز باید محرمانه جلو می‌رفت. من خانواده‌ام را کاشان اسکان داده بودم و خودم شب‌ها داخل مهمانسرای مجتمع می‌خوابیدم. یادم می‌آید مسئولان حفاظت ساعت دقیق رفت و آمدها و تلفن‌ها و ... کنترل می‌کردند. بحث جلوگیری از خرابکاری هم مطرح بود. همان موقع به دلیل بی احتیاطی ۴۰ سانتریفوژ از کار افتاد و بچه‌ها زارزار گریه می‌کردند.

این روند ادامه داشت تا اینکه ۱۴ فروردین ۸۵ به نقطه‌ای رسیدیم که زنجیره ۱۶۴ تایی، خوراک‌ها را پسماند می‌کرد. شرایط سختی شده بود و دستگاه‌ها از کار می‌افتاد. نهایتا ۲۴ ساعت فرصت گرفتم که یا کار به نتیجه برسد یا کار را تعطیل کنیم. همان روز در کمال ناامیدی ساعت ۹ شب به غنی‌سازی ۱/۳ درصد رسیدیم. (اگر کشوری در زمینه هسته‌ای به تکنولوژی غنی‌سازی ۳ درصد دست پیدا کند، دستیابی به غنی‌سازی بالاتر از آن کار دشواری نیست.) فردای آن روز مهندس آقازاده شادمان به سایت آمد و گفت اولین بار است کسی خنده من را می‌بیند. همان روز به غنی‌سازی ۶/۳ هم دست یافتیم که موجی از خوشحالی را در سایت پدید آورد.

همان موقع به مقامات کشور موضوع اطلاع‌رسانی شد و چند روز بعد در ۲۰ فروردین جشن هسته‌ای برگزار شد و این روز در تقویم به نام روز ملی فن‌آوری هسته‌ای نامگذاری شد. در این مراسم البته مدال‌های لیاقت را به کسانی دادند که نباید می‌دادند و جریانش مفصل است. جالب است هفته بعد تیم فرآیند را که محور اصلی این موفقیت بودند متلاشی کردند. احمدی‌روشن هم همان موقع از مجموعه ما خارج شد و بسیار ناراحت بود. من هم که این شرایط را دیدم در سال ۸۶ استعفا دادم و رفتم. روز آخر به آقازاده اعلام کردم این راهی که می‌روید تهش بن‌بست است و به غنی‌سازی نمی‌رسید، چون مسیر را اشتباه می‌روند. آقازاده حرف من را جدی نگرفت و باور نکرد. من هم راهی یک شرکت بهره‌برداری در کرمان شدم.

دو سال بعد سایت به بن‌بست رسید. از دفتر آقازاده به من زنگ زدند که بیایید تهران. من خودم را به تهران رساندم. آقازاده در اتاقش نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود. من که شرایط را دیدم گفتم دو سال پیش گفته بودم که این راه به بن‌بست می‌رسد. آقازاده گفت من اشتباه کردم و نباید به این‌ها اعتماد می‌کردم. همانجا آقازاده حکم معاونت بهره‌برداری (مهمترین معاونت سایت نطنز) را برایم صادر کرد و به من ماموریت داد بن‌بست پیش آمده را باز کنم.

زمانی که شما پست‌تان را تحویل دادید توانسته بودید غنی‌سازی ۶/۳ را رقم بزنید. دقیقا در این دو سال در غیاب شما چه تغییراتی در سایت اتفاق افتاده بود؟

در غیاب من، فرآیند صنعتی‌سازی را در مقیاس انبوه آغاز کرده بودند. در این وضعیت، ویروس به سانتریفوژها حمله کرده بود و در کنار آن چند مشکل دیگر هم پدید آمده بود. من دو ماه معاون بودم و بعد به عنوان مدیرعامل منصوب شدم. اوایل همزمان هم مدیرعامل بودم هم مسئولیت معاونت را خودم بر دوش داشتم.

در همون ایام احمدی‌روشن را به عنوان معاون بازرگانی و مهندس آبنیکی را به عنوان معاون برنامه‌ریزی منصوب کردم. یادم هست ماه‌های اول تا ساعت ۱۱ شب در سایت بودم و بعد با کارتابل‌های زیادی بر می‌گشتم خانه.

آن زمان بحث ویروس‌ها ما را خیلی اذیت می‌کرد و مهندس آبنیکی در این زمینه کمک‌های ارزشمندی کرد و توانستیم ویروس‌ها را مهار کنیم. یک روز هم دکتر صالحی رئیس جدید سازمان انرژی اتمی از من پرسید توان دستیابی به غنی‌سازی ۲۰ درصد را داریم؟ من چند روز بررسی کردم و اعلام کردم می‌توانیم به غنی‌سازی ۲۰ درصد دست پیدا کنیم. بلافاصله هم کار را شروع کردیم. بچه‌ها شبانه روز کار می‌کردند و به ۲۰ درصد دست پیدا کردیم که دکتر صالحی این موضوع را رسما از طریق صداوسیما اعلام کرد و بازتاب زیادی در کشور و جهان به همراه داشت.

اینکه در لیست اتحادیه اروپا هستید ناراحت نیستید؟

اصلا برایم مهم نیست. آنجا کاری ندارم که بروم. (با خنده)

شما سال‌ها از نزدیک با شهید احمدی‌روشن کار کرده‌اید و به خاطر اعتمادی که به او داشتید او را به عنوان معاون بازرگانی خود منصوب کردید. دقیقا نقش و جایگاه وی در هسته‌ای شدن ایران چیست؟

او معاون بازرگانی بود و مسئولیت او خرید تجهیزات و قطعات مورد نیاز سایت بود. اهمیت مسئولیت وی در این بود که گاهی کار سایت به یک فشارسنج گیر می‌کرد و تا این فشارسنج جور نمی‌شد کارها جلو نمی‌رفت. اینگونه هم نبود که این‌ها را بشود به راحتی تهیه کرد. در این زمینه او مشکل‌گشا بود و هرچی می‌خواستیم تهیه می‌کرد. از طرفی خیلی پاکدست بود و با اینکه ارقام درشتی دستش بود و زمینه سودجویی برایش فراهم بود، ولی او یک ریال سوءاستفاده نکرد یا یک بار قطعه‌ای نیاورد که خرابکاری صنعتی داشته باشد. او پشتوانه خیلی خوبی بود و برای همین هم دشمن روی او دست گذاشت.

از نظر روحیات چی؟

شهید احمدی‌روشن از نظر شخصیتی بسیار پرجنب و جوش و با شهامت و با تعصب بود. شوق و ذوق او ما را سر ذوق می‌آورد. گاهی که خسته می‌شدیم او به ما انرژی می‌داد. افراد پرمدعا آنجا زیاد بودند، ولی کار خاصی انجام نمی‌دادند. او خیلی روی کارش انرژی می‌گذاشت. در حرف زدن هم اصلا ملاحظه‌های معمول را نمی‌کرد و شجاعانه حرفش را می‌زد. یادم هست همان اوایل ورودمان، یکبار داخل محوطه راننده یکی از مدیران با آب تصفیه‌شده ماشینش را می‌شست. او نامه‌ای نوشت مبنی بر اینکه وقتی آب آشامیدنی جیره‌بندی است این کارها چه توجیهی دارد. بعد هم خیلی قاطعانه با آن مسئول حرف زد که شما حق ندارید چنین کاری بکنید. در حالی که کسی جرات نداشت با مدیران سایت اینطور حرف بزند. یادم هست یکبار در دفاع از من سر دکتر عباسی فریاد کشید.

خبر شهادتش را که شنیدید چه شرایطی داشتید؟

ما روز قبل از شهادت او تا ساعت ۵ عصر با هم بودیم. فردا صبح به من زنگ زدند که احمدی روشن به شهادت رسیده است. من بلافاصله داخل مجموعه بازرگانی رفتم و با کارکنانش صحبت کردم که او به آرزویش رسید و شما راه او را باید ادامه بدهید. کمی که صحبت کردم و دلداری دادم خودم هم طاقت نیاوردم و گریه‌ام گرفت.

منبع: باشگاه خبرنگاران


ت ت
کدخبر: 150762 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین