باورم نمی شد مردی که قرار است با او ازدواج کنم با دخترم هم..!
یک زن داستان تلخ زندگی اش را تعریف کرد که مرد مورد علاقه اش با دخترش رابطه دوستی برقرار کرده است.
به گزارش منیبان به نقل از اعتماد آنلاین؛ پس از مرگ همسرم مجبور شدم دنبال کار بگردم ،پس از چند هفته دوندگی و سپردن به دوستان و فامیل در یک شرکت خصوصی کار پیدا کردم ،من همیشه زن خانه بودم و حالا خیلی برام سخت بود که بیرون از خانه و در یک محیط رسمی کار کنم اما ناچار بودم.
خیلی زود ازدواج کردم و یک سال بعد خدا نینا دخترم را به من هدیه داد ،وقتی نینا بزرگ تر شد اختلاف سنی کم ما با توجه به ظاهرمون خیلی جلب توجه می کرد .زندگی خوش و خرمی داشتیم تا اینکه همسرم در اثر حادثه ای که در محل کار رخ داد فوت شد و زندگی روی سیاه ش را به ما نشان داد .
نینا دانشگاه قبول شده بود اما غم بزرگ از دست دادن پدرش کاری کرد که قید درس را بزند ،شرایط زندگی ما روز به روز سخت تر شد و پولی که از بیمه گرفته بودیم هم طی دو سه سال صرف رهن خانه و هزینه های من و دانشگاه نینا شد .
پنج سال از فوت همسرم می گذشت و من یک سالی بود که در یک شرکت خصوصی کار پیدا کرده بودم و بیشتر وقتم را در محل کارم می گذارندم .
با اینکه حقوق چندانی نمی گرفتم اما به هر شکلی بود هزینه ها و مخارج را مدیریت می کردم و گاها از همکاران هم پول دستی و قرض می گرفتم و همین قرض گرفتن ها باعث نزدیک شدن من و بهرام شد .
بهرام همکار من بود ،چهار سال از من کوچیک تر و مجرد بود و هیچ وقت به درخواست های من بابت کمک مالی نه نمی گفت .در طول مدتی که همکارش بودم حتی یک لحظه هم فکر نمی کردم که نسبت به من حسی داشته باشد تا اینکه یک روز ظهر با کیک تولد و گل و کادو من رو غافلگیر کرد و همین باعث شد تا من رو با ماشینش به خونه ام برسونه .
دو سه ماه به همین منوال می گذشت و ما گهگداری همدیگه رو در خارج از شرکت می دیدیم تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج موقت داد ،راستش بخاطر وجود نینا نمی خواستم و نمی تونستم بپذیرم اما آنقدر اصرارهای بهرام ادامه داشت که مجیور شدم بپذیرم .
دو دوره سه ماهه صیغه کردیم و من موضوع را از نینا پنهان کرده بودم ،بیشتر من منزل بهرام می رفتم و خیلی کم پیش می اومد که اون بیاد خونه ما اما در همین به ندرت آمدن ها با اینکه تمام جوانب را سنجیده بودم متاسفانه موضوع لو رفت و نینا متوجه همه چیز شد .
یک ماهی با ناراحتی و جر و بحث گذشت اما به یک باره متوجه تغییر رفتار دخترم شد و اینکه از من خواست که بهرام را رسماً وارد زندگی دو نفره امان کنیم ،من متاسفانه آن زمان این تغییر ناگهانی را جدی نگرفتم و بهرام وارد زندگی ما شد و حالا بیشتر اوقات مان را سه نفره می گذراندیم .
تا اینکه فهمیدم آن مرد با دخترم وارد رابطه دوستانه شده و آنها رابطه عاشقانه دارند.
زندگی بر سرم خراب شد.
باورم نمیشد که چه اتفاق تلخی در زندگی ام رخ داده است.