فکرشو نمی کردم بخاطر خیانت من و گرفتن یک زن صیغه زندگی...!

جوان ۲۷ ساله ای که به حکم قانون و با شکایت همسرش بازداشت شده بود،سرگذشت خود را برای مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مشهد بیان کرد.

فکرشو نمی کردم بخاطر خیانت من و گرفتن یک زن صیغه زندگی...!
پیشنهاد ویژه

به گزارش منیبان به نقل از خبرآنلاین، جوان ۲۷ ساله ای که به حکم قانون و با شکایت همسرش بازداشت شده بود،سرگذشت خود را برای مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مشهد بیان کرد.

به گزارش خبرآنلاین به نقل از روزنامه خراسان، وی گفت: ۲۰ساله بودم که خانواده ام دختری به نام سیمین را برایم خواستگاری کردند. او اگر چه ۱۵سال بیشتر نداشت اما به قول مادرم از هر انگشتش هزاران هنر می ریخت.حرف های مادرم زمانی برایم رنگ واقعیت گرفت که بعد از یک سال دوران عقد، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و من هر بار که کلید خانه را درون قفل می چرخاندم، از بوی غذاهای خوشمزه«سیمین» غرق لذت می شدم. او چنان با چای خوش رنگ از من پذیرایی می کرد که گویی در اوج خوشبختی بودم.

ولی خیلی زود به این همه شادمانی و لذت پشت پا زدم و به خاطر هوسرانی های دوران جوانی به سوی زن غریبه ای در فضای مجازی رفتم که با چرب زبانی ها و مهرورزی های ریاکارانه اش عقلم را دزدیده بود.

با آن که «حمیده» ۵سال از من بزرگ تر بود اما چنان کور و کر بودم که به هیچ چیزی عاقلانه نمی اندیشیدم. از سوی دیگر با به دنیا آمدن دخترم، «سیمین» سرگرم بچه داری شد و من هم از این فرصت برای ارتباط بیشتر با «حمیده» استفاده کردم و او را به عقد موقت خودم درآوردم. او چنان مرا شیفته خودش کرد که دیگر به همسر و فرزندم نیز توجهی نمی کردم.

طولی نکشید که «حمیده» به بهانه این که روزی «سیمین» ازمن شکایت خواهد کرد و به خاطر مهریه اش اموالم را می گیرد، مرا ترغیب کرد تا خودرو و منزلم را به نام او سند بزنم و حتی کارت بانکی ام در دست او بود. آن زمان نمی فهمیدم که همه این ها نقشه ای بیش نیست و من در دام یک زن شیاد خیابانی افتاده ام.

خلاصه مدتی بعد به درخواست «حمیده» سیم کارتم را عوض کردم و دیگر سراغی از زن و فرزندم نگرفتم و درواقع «حمیده» اجازه نمی داد که به سوی آن ها بازگردم.

۵سال از این ماجرا گذشت تا این که روز گذشته توسط نیروهای کلانتری شفا و با حکم جلبی که «سیمین» در دست داشت، دستگیر شدم. وقتی به کلانتری آمدم از شدت شرم نمی توانستم به چهره همسر و فرزندم که اکنون ۶ساله بود و مرا نمی شناخت، نگاه کنم. تلاش کردم تا با «سیمین»صحبت کنم اما او با خشمی که همه وجودش را فرا گرفته بود، روبه من کرد و گفت: می دانی در طول ۵سال چه کشیدم! می دانی چگونه دخترم را با کارگری در خانه های مردم بزرگ کردم! می دانی حتی روزه و نمازهای قضای دیگران را برای مقداری پول به عهده گرفتم تا خودم نیز کمتر غذا مصرف کنم! حالا چه می خواهی بگویی،حالا که آن زن غریبه همه اموالت را تصاحب کرده است، از من چه انتظاری داری؟...

خلاصه«سیمین»حرف می زد و من که عشقم را در قمار زندگی باخته بودم، فقط سرم را پایین انداختم و اکنون نیز فقط طلاق می خواهد و قصد دارد سرپرستی دخترم را هم به عهده بگیرد.


ت ت
کدخبر: 225222 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین