بهمن فرمانآرا: نگذاشتند کارهایم را بسازم
بهمن فرمانآرا با گلایه از شرایط کشور از عدم موافقت با کارهایش طی چهار سال اخیر خبر داد. او گفت: چهار سال است که از انتشار حکایت دریا میگذرد و ما به آنها چند پروژه تحویل دادیم که به سرانجام نرسید.
بهمن فرمانآرا، کارگردان مطرح سینما با گلایه از شرایط کشور از عدم موافقت با کارهایش طی چهار سال اخیر خبر داد.
به گزارش منیبان به نقل از روزنامه اعتماد، متن مصاحبه بهمن فرمانآرا را در ادامه میخوانید:
آقای فرمانآرا، آخرین باری که برای مصاحبه اینجا آمدم سال گذشته بود، قرار بود شما فیلم بسازید، سال قبلترش قرار بود سریال بسازید، با گذشت دو سال، ولی هیچ کدام از پروژههای شما شکل اجرایی به خود نگرفت. چرا؟
نگذاشتند که کارهایم را بسازم.
واقعا نمیگذارند؟ مشکل از کجاست؟
اگر بخواهم وارد آن ماجرا شوم بحث طولانی میشود.
به صورت کلی مختصر توضیحی در این باره میدهید؟ یعنی شما را اذیت میکنند؟
بله، چهار سال است که از انتشار حکایت دریا میگذرد و ما به آنها چند پروژه تحویل دادیم که به سرانجام نرسید.
حرفشان چیست؟
در یکی از این پروژهها هفت ماه با گروهم کار میکردیم که به من گفتند دو نفر از اعضای کمیسیون تاییدکننده عوض شدند. به آنها گفتم دو نفر عوض شدهاند، ۹ نفر دیگر که هستید و میتوانید درباره پروژهام تصمیم بگیرید. گفتند خیر، گفتم شما عطف به ماسبق که نمیتوانید بکنید! در جوابم گفتند خیر، کار را متوقف کنید. در آن مقطع ۷ ماه پیشتولید برای سریال داشتیم، یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان هزینه پیشتولید شد و به یکباره گفتند دست نگه دارید. راستش از ساخت سریال منصرف شدم، چون وقت زیادی هم از من میگرفت. رفتم سراغ فیلم، سه یا چهار فیلمنامه تحویل دادم که در جوابم گفتند برای ساخت گران است.
پس کلا منصرف شدید؟
من که از کار منصرف نمیشوم، صبحها به عشق کار از خواب بلند میشوم نه چیز دیگر، دلیلی نمیبینم برای اینکه کار نکنم، از بازنشستگی هم به شدت متنفرم. برای شما بگویم الان در ۸۳ سالگی باز هم ۵ صبح از خواب بلند و برای کار آماده میشوم، از خوردن و خوابیدن اصلا خوشم نمیآید.
وقتی به شما گفتند پروژهتان گران است، در جوابشان چه گفتید؟
به آنها گفتم آدمهایی که میخواهم با آنها کار کنم صاحب اسم هستند، از کنار خیابان آدم نمیآورم که قیمتی نداشته باشد. البته میدانم این وضعیت شامل حال من نیست. اگر در مملکت خودتان جایی که زندگی کردید و زاییده شدید، احساس امنیت نکنید باعث میشود وقتی صبح بیدار میشوید با خود بگویید چرا بیدار شدم؟
رفاقت عمیقی با مهرجویی داشتید.
من ۵۰ سال با داریوش دوست بودم، اولین مصاحبه تلویزیونی را من با او در زمان «ثابت» کردم، زندگی خصوصی آدمها را کار ندارم هر کسی هر طوری که دوست دارد زندگی میکند، من با خانمم ۵۷ سال است زندگی میکنیم و فرق زندگی من با زندگی دیگران در این است که من همیشه وصل به کار بودم منتها کاری که دلم میخواهد، بنابراین هر پیشنهادی که کنند من آن را انجام نمیدهم به هر جهت فضای خوبی برای کار نیست، البته یک عده نورچشمی هستند که فیلم ساختند و از هفت خان رد شدهاند و ما هیچ چیزی راجع به فیلم آنها نمیدانیم، اما به یکباره میبینیم فیلمشان در سینماها اکران میشود، فیلم آخرم «حکایت دریا» دقیقا نزدیک یکسال طول کشید تا اکران شد.
اکران آنلاین شد و در سینماها اکران نشد.
بله، اصلا حوصله گلهگزاری راجع به این ماجرا ندارم، چون این موضوع شامل خیلیها میشود و من تافته جدابافته نیستم.
فقط نکتهای این وسط وجود دارد به پروژه شما گفتند گرانقیمت است، ولی چطور فیلمهای ارگانی با بودجههای میلیاردی میسازند که انتقادات زیادی را برانگیخته است؟
آدمهایی که باید تصمیم بگیرند چند بهانه میتوانند داشته باشند، یکی از آنها همین مساله گرانی است، من با دو شرکت قرارداد اجلاس امضا کردم، ولی بعد از مدتی وقتی هیچ اتفاقی نمیافتد چه میتوانم بگویم. سریال ۲۴ اپیزود است به من میگویند به ۸ اپیزود برسان، چون پول ۲۴ اپیزود نداریم من چطور میتوانم داستانی گسترده که ۸ سال قصهاش طول میکشد به مخاطب بگویم، این شات را داشته باشید حالا برویم ۱۲ سال بعد؟ بگذریم.
به فوت آقای مهرجویی اشاره کردید، آقای فرمانآرا چرا سرگذشت سینمای روشنفکری اینقدر تلخ است یا نمیگذارند فعالیت کنند یا کارشان را توقیف میکنند یا در ساخت کارهایشان با اذیتهایی مواجه میشوند به نظر شما چرا؟
داریوش وقتی کشته شد ۸۵ سال داشت، در مقطعی از زندگی به هر حال آدم احساس امنیت میکند یا به خاطر سن یا به خاطر پروژه است، ولی اصل این موضوع به بحث امنیت کاری برمیگردد، موقعی که کیومرث پوراحمد میرود به هر دلیلی یا داریوش و آدمهای دیگر، بعد از مدتی میبینیم که کسی قرار نیست کار کند غیر از بچههایی که با آنها وارد شدند و الان هم ۴۴ سال است که برای کار کردن پرورده هم شدند.
نیروهای ناشناس زیادی هم وارد سینما کردند.
ایراد گرفتن از دولت و عملکرد یک قسمت که ندارد، میتوانیم بگوییم نفت را چرا اینقدر فروختند؟ دریاچه ارومیه چرا خشک شده؟ یکسال و دو سال نیست، سالهای سال است که این مشکلات وجود دارد، وقتی بیمحابا سدسازی میکنند هر دریاچهای از یک منبعی خوراک خود را تامین میکند. دریاچه ارومیه هم از این طریق خوراک خود را تامین میکرد. واقعیتش این است که بعضی وقتها هم به کسی نمیتوانید ایراد بگیرید، برای اینکه او شغلی را قبول کرده و به نظر میرسد که آره یا نه را او میگوید، اما از جای دیگر به او میگویند که بگویید نه. رییس سازمان سینمایی اعلام کرد که ما نامه تولید فیلمتان را امضا کردیم، اما ماجرا این است که یک روز، دو روز، ۴ ماه، منتظر میمانیم که نامه از اتاق رییس به اتاق معاونش برود.
شما فکر میکنید چند ماه طول میکشید از یک اتاق به اتاق دیگر برود؟
بعد متوجه میشوید که رییس باید با فیلمساز مهربانی کند و پاسخ مثبت بدهد، اما در اتاق معاون نامه گیر میکند، ما میدانیم که آن حرکت بد باید در اتاق معاون و توسط او انجام شود. پس به این نتیجه میرسیم که اگر رییس نامه را امضا کرده این آقا فقط عمل میکند نه اینکه تصمیمگیرنده نهایی باشد.
چه ماجرای پیچیدهای!
اصولا هر هنری یک زمین مساعدی برای رشد کردن میخواهد، پول همیشه مطرح بوده و هست و در آینده هم مطرح است، ولی ماجرای فیلمسازی به همین جا مربوط نمیشود، چون وقتی یک نفر اوکی میدهد و کار را میسازیم آن وقت سر اکران فیلم هر قدر میخواهند اذیت میکنند، چون آن زمان میبینید که همه پولها خرج شده، پولی برای تبلیغ نیست حالا سرمایهگذاران زنگ میزنند که پس اکران چه شد؟ شما را مجبور میکنند اگر بخواهی کار بعدی را بسازی باید موضوع اکران فیلم را حل کنید یا مثل دوستانی که با پرواز به خارج از کشور میروند و فیلمشان را آنجا عرضه میکنند.
خلاصه اینکه کار ما بسیار سخت و گران هم است. نقاشی کار یک نفره است، خیلی از هنرهای دیگر هم یک نفره است، اما سینما و تئاتر کار دسته جمعی است و به رهبری یک نفر این کار باید صورت بگیرد، بنابراین گران بودن روی پیشانی سینما نوشته، مگر بخواهی داستان را در دو اتاق اجرا کنید مسلما چنین فیلمهایی با این وضعیت اکران پولی در نمیآورد. زمانی فکر میکردم وقتی کارمان به صورت سریال پخش شود، تماشاگر گستردهتر است و خوشحال بودیم برای دسترسی به مشتری بازار مضاعفی دارد بعد دیدیم آن خودش تله جدید آقایان است، البته کاش که برنامهای برای تله داشتند.
چطور؟
وقتی به یک نفر میگویند فعلا ایشان کار نکند، در جواب به ما میگویند آقا جواب پروژه شما نیامده، آن وقت ما هر روز به دفترمان میرویم و میبینیم که یک عده هستند با آنها قرار است کار کنیم، قرارداد بستیم و ...، اما به شما جواب نمیدهند بعد متوجه میشویم اسمتان در لیست ممنوعالکار است.
من میدانم در روزنامهنگاری هم کاری میکنید که حقایق را به دست مردم برسانید شما هم گرفتاریهای خاص خودتان را دارید، میدانم ساعت ۱۲ شب جلوی نوشتهها را میگیرند و شما هم مجبور میشوید بعضی قسمتها را در بیاورید یا اصلا به شما میگویند این مطلب نباید چاپ شود. آنقدر عمر کردیم که این ماجراها را بدانیم. شما برای نیویورکتایمز و واشنگتنپست که نمینویسید. شما برای کسانی مینویسید که مساله اصلی آنها ادامه حکومت است. شما ببینید حتی آقای مهاجرانی که وزیر ارشاد بسیار باقدرتی بود او را مجبور کردند که استعفا دهد و از مملکت هم برود، این آدم واقعا باهوش و موفق است. در زمان حکومت آقای خاتمی قدرت داشت، نمیتوانستند او را برکنار کنند، چون آقای خاتمی رییسجمهور اجازه نمیداد. ببینید در نهایت آدمی مثل آقای مهاجرانی مجبور میشود از مملکت برود.
فکر میکنید چرا برای آقای مهرجویی این اتفاق وحشتناک افتاد؟
در جایی که سانسور قدرت دارد و در جایی که از هر موضوعی ۵ تعریف مختلف میتوانید ارایه دهید تقریبا نمیشود گفت چرا، مهرجویی که کار سیاسی نمیکرد، فیلم میساخت.
حتی حرف سیاسی نمیزد.
کسی راجع به رفتن آقای کیومرث پوراحمد هم حرفی نزد. من نامهای نوشتم قرار بود در دو روزنامه چاپ شود روز بعد روزنامهها چاپ نکردند، به من گفتند ساعت ۱۲ شب دستور دادند این نامه را چاپ نکنند. من هم در اینستا گذاشتم هر که نامه را خواند گفت تعجب نمیکنیم چرا نگذاشتند نامه چاپ شود. من میخواستم از طریق فضای روزنامه مملکت، حرفم منتشر شود، ولی نشد، میگویند دموکراسی در اطلاعات داریم اسمش را داریم، خوب هم در این مورد مدام حرف میزنند، ولی به نظر میرسد که دموکراسی نداریم. البته این فقط در مورد من نوعی نیست. من هیچ مهمانی رسمی نمیروم، افطار مرا دعوت میکنند اگر نرویم میگویند ما را تحویل نمیگیرد اگر برویم یک عده فحش میدهند که چرا رفتید، به آنها میگویم که من روزه نمیگیرم، چرا مرا دعوت میکنید؟ راحتتر این است که اصلا اینجور مهمانیها نرویم. چند وقت پیش برای فیلم «چشمهایش»، مدیر تهیه به من گفت دو تا از خانههای فیلم برای میراث فرهنگی است و به ما قول دادند این خانهها را برای فیلم به ما بدهند.
ما هم خوشحال شدیم که مجبور نیستیم دکور بسازیم. بعد دیدم، آقای ضرغامی صبح پنجشنبه مستقیم با من حرف زدند و گفتند چرا با هم حرف نزنیم و همدیگر را نبینیم؟
من ساعت یک بعدازظهر پنجشنبه رفتم دفترشان. ده دقیقه نشسته بودم که آقایی وارد شد، چون پشتم به او بود ندیدمش، گفت اجازه میدهید عکس بگیریم، آقای ضرغامی بدون اینکه از من بپرسد اجازه داد عکس بگیرد. آن آقا چند عکس گرفت و منظورش این بود که من و آقای ضرغامی در یک کادر باشیم، بعد از ۲ ساعت این موضوع در فضای مجازی منتشر شد و اتفاقات بعد... به این فکر کردم کسی که به من فحش میدهد خب دلش میسوزد که چرا دفتر این آقا رفتم! اما من به این فکر کرده بودم برای ساخت فیلم، این خانه جای مهمی است که ما باید اجازه بگیریم. اما چرا آنها این برنامه را ریختند؟
مخلص کلام این بود که میخواست بگوید ایشان از خودمان است، چراکه متوجه شد برادرخانم من را در زمان شاه تیرباران کردند و الان بیمارستان به نامش است. برادرخانمم بسیار برای من عزیز است، من هم دنبال رانت نیستم که بگویم به من شغل بدهید. برادرخانمم برای من بسیار عزیز بود و با توجه به اعتقاداتی که داشت باعث شد در زمان پهلوی اعدام شود، ضمنا پزشک هم بود و خانواده خودش را داشت.
ما اصلا به دنبال سوءاستفاده از این ماجرا که شهید دادیم، نبودیم، همینطوری وقتی در شهر راه میروم دلم میسوزد که به هر طرف این شهر نگاه میکنم عکس و اطلاعات شهدا از جنگ است، کاری ندارم که این فضا و اینکه به هر طرف این شهر نگاه میکنید این نکات است و چه احساسی به شما دست میدهد، چون اگر دیوار ساختمان شما را هم بخواهند نمیتوانید به آنها بگویید نه. فقط میتوانی راجع به آنچه میخواهند روی دیوار بنویسند داد و ستد کنید. ولی نمیتوانید اجازه ندهید. اما حرف من این است کدام آدمی را میشناسید که برای بچه ۱۲ ساله دلش نسوزد که شهید شده ... همه ما مال این مملکت هستیم. زندگیمان اینجاست. ۸۳ سال در این مملکت زندگی کردم، چون مملکتم بوده، اگر در خارج درس خواندم دوباره به ایران برگشتم. شغل دولتی هم در هیچ زمانی قبول نکردم، اما اینجا ایران را به عنوان مملکتم دوست دارم.
بارها در مصاحبههایتان به این نکته اشاره کردید که من هیچ وقت ایران را ترک نمیکنم و علاقه خاصی به ایران دارم.
برای ما که در اینجا به دنیا آمدیم و زندگی ما در اینجا هست خیلی روشن است که چرا میخواهیم اینجا باشیم. ولی آقایان تصمیم میگیرند که مرده ما را کجا دفن کنند.
چطور؟
خانم بهبهانی وصیت کرده بود که نمیخواهم در قسمت هنرمندان بهشت زهرا دفن شوم. زمین هم خریده بودند در امامزاده طاهر دفن شود. به خاطر این بانو شلوغی عجیبی کنار تالار وحدت شد. آقایان وقتی دیدند که خیلی شلوغ شد پسر خانم بهبهانی را صدا کردند و به او گفتند اجازه ندارید او را به امامزاده طاهر ببرید، بهشت زهرا هر جایی میخواهید دفن کنید. در نهایت در بهشت زهرا در قطعه مخصوص خودشان او را دفن کردند. چند وقت پیش با پسرش صحبت میکردم به او گفتم آدرس مزار خانم بهبهانی را به من بده تا من ادای احترام به ایشان کنم. او به من گفت امسال دهمین سال فوت خانم بهبهانی است و ما قرار است بزرگداشت برای مادرم بگیریم.
پنج روز مانده به مراسم، پسرش علی به من زنگ زد که به ما گفتند لازم نیست برای خانم بهبهانی بزرگداشت بگیرید. حرف من این است زن ۸۳ ساله که ۱۰ سال پیش فوت کرده، کتابها و شعرهایش که هست، شما از چه واهمه دارید؟ که بگویید لازم نیست برای مادرتان بزرگداشت بگیرید. آدم دلش میسوزد که این بانو واقعا مملکتش را دوست داشت و هیچ واهمهای از کسی نداشت. یکبار به خانم بهبهانی گفتم شما پاسپورتتان را گرفتید؟ گفت نه، خودشان گرفتند خودشان پس بدهند، من جایی نمیخواهم بروم.
درست همین حرف خانم بهبهانی اتفاق افتاد. مجارستان بزرگترین جایزه شعرشان را میخواستند به خانم بهبهانی بدهند و از او دعوت کردند که به آنجا برود. آقایان فوری به دخترش زنگ زدند که بیایید پاسپورت مادرتان را بگیرید. خانم بهبهانی که مرا دید، گفت دیدی گفتم خودشان پاسپورت را به من میدهند، من که نمیدانستم ۷ سال بعد جایزه مجارستان را میخواهند به من بدهند. خلاصه اینکه به مجارستان رفت و مریض هم شد و برگشت، اما میخواهم بگویم ۱۰ سال از مرگ هم بگذرد زن ۸۳ ساله شاعر را میگویند بزرگداشت برایش نگیرید. شما بپرسید چرا؟
به همان حرف اول میرسیم که هنر روشنفکری در این کشور سرنوشت تلخی دارد. سوال من این است چرا فکر میکنند اگر از حادثهای صحبت نکنند مردم آنها را فراموش میکنند هم فیلمهای کیومرث هست و هم فیلمهای داریوش یا عباس کیارستمی که دردناک فوت کردند و در همه این سالها فراموش نشدند و درباره او بیشتر صحبت میشود.
بله، راجع به کیارستمی صحبت شد، یادم میآید شب قبل از اینکه او را به فرانسه ببرند ما در بیمارستان بودیم، عجیب که آنها میدانستند خونش لخته دارد و نباید پرواز میکرد، ولی او را فرستادند و آقایانی که باعث مرگش شدند، گفتند فرانسویها کشتند ما کاری نداشتیم.
خدا رحمتش کند، عباس را آنقدر گسترده میشناختند به پسرش گفتم الان بیشتر راجع به عباس میشنویم تا موقعی که زنده بود، چون عباس آدم معمولی نبود.
آقای فرمانآرا در روز ملی سینما قرار داریم، در ابتدای صحبتتان اشاره کردید که عاشق سینما و کار کردن هستید. در این سن و سال پشتکار شما برای کار از عشق ناشی میشود و نه چیز دیگری. دوست داریم برای ما کمی درباره سینما صحبت کنید.
من ۱۲ سالم بود که اولین نمایشنامهام را کودکانه نوشتم، سینما هم تفریح و هم عشق زندگیام است. آن جماعتی که هزار نفر هستند فیلم شما را میبینند هزار سلیقه متفاوت هستند و شما هم باید جوابگوی آنها باشید. خب پرسش من این است این فیلمها چه آسیبی میزند که جلوی آن را میگیرند؟ من از خودم مثال نمیزنم از بزرگداشت خانم بهبهانی گفتم، ایشان در راهپیماییها شرکت میکرد، چشمهایش را اشتباه عمل کرده بودند باید درشت برایش مینوشتید، ولی او حتی یکبار هم گلایه و شکایتی از وزیر نکرد. او گفت من در این مملکت هستم قبول دارم و از اینجا نمیخواهم بروم. خب ما در اینجا زندگی میکنیم اشک و آه هم ندارد، اما میدانیم که بعضی وقتها چیزهایی را میگوییم. برای کارمان یا ایراد بودجهای میگیرند یا خط داستان را باید عوض کنیم هر کدام از نکات را که میبینید ضرب دری از جایی دارد که در نهایت اینکه علاقه ندارند شما کار کنید.
حالا آمدن آقای پزشکیان را چطور میبینید؟
به فال نیک میگیرم. آقایان خودشان متوجه شدند که ناراضی کردن مردم سودی برایشان ندارد و اشکال دارد. آقای پزشکیان آمده فضا را عوض کند. بگذریم از اینکه آقای شریعتمداری و کیهان درباره ایشان و کابینهشان چه نوشتند. ولی به نظرم آقای پزشکیان خیلی شجاع است که در این فضا بعد از اتفاقی که برای آقای رییسی افتاده حالا سپر اصلی میشود. امیدوارم آقای پزشکیان به فضای مملکت نگاه کند. یک موقعی فضای مملکت قورمهسبزی است و ما بوی شنبلیله را از دور حس میکنیم، اما الان که فضای کشور قورمهسبزی نیست ما دمپختک معمولی میخواهیم، امیدوارم آقای پزشکیان حداقل دمپختک برای مردم درست کنند. مردم واقعا مشکلات زیادی دارند.
گرانی زیاد است.
گرانی تا سطحی است که آقا به بودجهاش نگاه میکند و عروسی نمیکند و مادر به شوهرش نگاه میکند که ببیند همسرش چقدر پول میدهد تا شکلاتی در کیف بچهاش بگذارد. هر کسی در وضعیتی که هست با این وضعیت اقتصادی قرار است چه کار کند؟ یکی از مسوولان میگوید فلان میلیون خانه میخواهیم بسازیم، یکی دیگر میگوید فلان کار را میخواهیم انجام دهیم. من میگویم آقایان حرف نزنید فقط کار کنید تا مردم خوشحال شوند اتفاقی در کشور میافتد. موقعی که انقلاب شد کارگر هزار و صد تومان میگرفت الان همان کارگر ۱۰ میلیون، آن زمان بعد از انقلاب با آن حقوق برایش پولی میماند الان، ولی با این حقوق بدهکار است. اصلا حساب کتابها با هم نمیخواند. بلیت هواپیما را ببینید.
به نظر شما وزیر ارشاد آقای صالحی از پس مشکلات سینما بر میآیند؟
هر آنچه درباره آقای صالحی شنیدم از او مثبت است. ولی ایشان نمیخواست وزارت را قبول کند و آقای پزشکیان هم در مجلس این نکته را مطرح کردند که رهبر از او خواستند قبول کند. شما ببینید وقتی رهبر هم این موضوع را میداند.
ما آدمهای بهتری داشتیم، اما خدا را شکر این گروهی که آمدند همه قابل دفاع هستند. آقای پزشکیان هم در مجلس گفت که رهبری تایید کردند.
شما پیشنهادی برای آقای وزیر دارید، به نظرتان در این دولت شرایط کار برای شما فراهم میشود؟
همه دارند سعی میکنند، من بیشتر به دنبال این هستم که منصفانه و قوی بایستیم و مشکلات سینما را حل کنیم.
آدمی پخش فیلم در اختیار دارد، مدیر پلتفرم درست و حسابی هم هست، اگر با او کنار نیاییم به مشکل میخوریم. سر فیلم «دلم میخواد» اکران را به عید دادند. یک روز به سینمای چارسو رفتم، از چهار سینما که ۲۴ سانس میشود فقط یک سانس به «دلم میخواد» دادند آن هم سانس ۱۱ صبح. وقتی به پخشکننده زنگ زدم به من گفت دست ما نیست در حالی که میدانستم دست خودشان بود. اسما فیلم «دلم میخواد» را در عید اکران کردند، ولی مردم چه میدانستند عید اکران است، بگذریم دیگر دیر است برای گلایه کردن.
آینده سینما را چگونه میبینید؟
سینمای ایران نسبت به ملت ما استعدادهای زیادی دارد؛
و جوانهای عاشق سینما.
دقیقا، ایران به نسبت جمعیتش، بینهایت استعداد سینما دارد، از جهت استعدادهای بیشماری که در این مملکت داریم ملت خوشبختی هستیم استعدادهایی که از بین نمیروند. وقتی سعید روستایی فیلم اولش «ابد و یک روز» را ساخت، فیلم را دیدم به او زنگ زدم گفتم فیلمت خیلی خوب است میخواهم تو را ببینم. او آمد و با هم صحبت کردیم. این جوان سه فیلم ساخته، ولی من فیلم آخری او را دوست نداشتم.
برادران لیلا را دوست نداشتید؟
دوست نداشتم، چون میخواست نکاتی را به مردم حقنه کند.
خیلیها دوست داشتند.
فیلم را دیدم، اینکه به حکومت فحش بدهیم و برای خوشحالی مردم زد و خورد در فیلم بگذاریم تا فلان جا برای شما جشن بگیرند و به ما جایزه بدهد را دوست ندارم، چون احساس میکنم از اصل سینما دور شدیم. فیلم را میسازید در آلمان و فستیوالهای دیگر میروید و صبر میکنید بعد از هشت سال فیلم دیگری میسازید. من این آقایان را بسیار تحسین میکنم، اما ببینید در مملکت چه میگذرد؟ کارگری که دو شب سیبزمینی میخورد الان چهار شب سیبزمینی میخورد همه این نکات را میبینیم و دلمان به درد میآید باید گفته شود، ولی در آخر ببینید این وزنه را برمیدارید به نفع چه کسی برمیدارید؟ چون دیدیم چه کسانی قرار است در سینمای ایران از کار کردن محروم باشند، ولی سالی یک فیلم میسازند و به همسرشان میدهند، فیلم را به اروپا میبرد آنها، چون سیاسی کار میکنند به او جایزه فلان میدهند و صندلی خالی برای او میگذارند، ولی ما در ایران آنقدر آدمهای خوب داریم به شرطی که اجازه دهند این فیلمها نشان داده شود. فیلم مرا در فستیوال کوچک هندی نشان میدادند، رفتم جشنواره، دیدم رییس هیات ژوری آقای مجید مجیدی است، به رییس جشنواره گفتم فیلم مرا بیرون بیاورید، چون مجیدی داور فیلمهای ایرانی است. گفتند نمیشود. گفتم اگر این کار را نکنید من در ایران اعلام میکنم. فیلم مرا در داوری نشان ندادند، آنقدر علاقهمند بودند همان روز که جایزه میدادند رییس جشنواره به من گفت، چون شما بازی کردید، میخواهند به شما جایزه بهترین بازیگر را بدهیم. به آنها گفتم دنبال رشوه نیستم و قبول نکردم. همانطور که فکر میکردیم جایزه را به یکی از بچههای مذهبی دادند.
اما به نظر من آنچه باعث آسیب سینمای ایران میشود، ظهور و بروز نمایش آنلاین فیلمهاست، مخاطب منتظر میماند و نسخه ویدیویی این فیلمها را تهیه میکند و با خانواده میبیند در حالی که اگر اکران آنلاین نبود در سینما فیلمها را تماشا میکرد.
از سوی دیگر فیلمهای کمدی سینما را فرا گرفته!
به نظر من کمدی واقعی شرایطی است که ما الان در آن کار میکنیم. عدهای به فیلم کمدی میخندند و عدهای هم به ریش ما میخندند که در این فضا و شرایط کار هنری میکنیم.
آن لحظهای که خبر اتفاق آقای مهرجویی را شنیدید برایمان بگویید.
باور نمیکردم. وقتی در تلویزیون خبر را دیدم کانال را عوض کردم که دروغ میگویند، ولی دیدم کانالهای دیگر همه نوشتند. خیلی شوکه شدم. رفیقم و همکارم بود ۸۵ سال سن داشت، در این سن دردناک است که هم گلویش را ببرند و هم ۳۷ ضربه چاقو بزنند. درست نبود. از طرف موزه نیویورک دعوت شدم برای مراسم او، درباره فیلمهایی که به من مربوط میشد. هم صفا و هم مریم را آنجا دیدم، بچگی آنها را دیده بودم و خیلی ناراحت شدم.