در نشستی با موضوع نخستین سالگرد غزه، تحولات منطقه و انتخابات آمریکا مطرح شد؛
محمود منشیپوری: انتخاب ترامپ فاجعه است/ مهران کامروا: پیروزی ترامپ فاجعه است اما میتوان با او معامله کرد
شامگاه جمعه، 13 مهر 1403 در خانۀ «گفتارها» در شبکۀ اجتماعی کلابهاوس، در سالروز حملۀ حماس به اسرائیل (هفت اکتبر) نشستی با عنوان «تحولات خاورمیانه، ایران، آمریکا، اسرائیل و اعراب در سالگرد هفتم اکتبر» با سخنرانی آقایان دکتر مهران کامروا، استاد دانشگاه جرج تاون و دکتر محمود منشیپوری، استاد دانشگاه سانفرانسیسکو برگزار شد.
به گزارش منیبان، در جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها که با اهتمام و پیگیری مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها و اجرای سهند اینانلو برگزار شد و بیش از سه ساعت و نیم به طول انجامید، سخنرانان ضمن ارائۀ مباحث خود، به پرسشهای برخی حضار جلسه نیز پاسخ گفتند. منشیپوری در این نشست اظهار داشت: قدرت لابیهای اسرائیلی در آمریکا خیلی زیاد است و در آستانۀ انتخابات نتانیاهو دارد از این مسئله سوء استفاده میکند و اصلاً به سیاست آمریکا توجهی ندارد؛ به آلمان و فرانسه و انگلیس هم هیچ امیدی نیست که با آمریکا مذاکره کنند تا جلوی اسرائیل را بگیرد. نتانیاهو در خود اسرائیل درگیر مشکلات عدیده است و مخالفین سرسختی دارد و تنها راه بقای او ادامۀ جنگ است. کامروا نیز در این نشست گفت: باید از ذهنیت دو کشوری بیرون بیاییم و شرایط در این چند ساله به سمتی رفته که در آن منطقه فقط یک دولت میتواند حاکم باشد. واقعیت آینده حتماً با وضع امروز متفاوت است؛ اما شکل آن قابل پیشبینی نیست؛ جنایات و نسلکشی اسرائیلیها عواقبی دارد که بعدها بروز خواهد کرد.
در ادامه خلاصهای از بیانات محمود منشیپوری و مهران کامروا خواهد آمد. علاقهمندان میتوانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرحشده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلابهاوس مراجعه نمایند و پوشۀ صوتی این جلسه را بشنوند.
منشیپوری: شکاف جنسیتی و شکاف نژادی در انتخابات امسال آمریکا مشهود است
من در مباحث امشب به چند موضوع خواهم پرداخت: انتخابات آمریکا، هفت ایالت تأثیر گذار در انتخابات، تأثیر ایالت میشیگانبا نیممیلیون لبنانیتبار، شناخت هوادران هریس و ترامپ، افراد مردد در رأیدهی، نقش نسل z در انتخابات، وضع فعلی آمریکا از لحاظ اشتغال و تورم، دلایل عدم توفیق بایدن در حل بحران غزه.
نقش لبنانیتبارهای ساکن میشیگان در انتخابات پیشِرو
در انتخابات آمریکا هفت ایالت نقش عمده در تعیین رئیسجمهور آمریکا دارند: جورجیا و کارولینای شمالی در شرق، آریزونا و نوادا در غرب، و سه ایالت در مرکز آمریکا که به آنها ایالتهای نوسانی میگویند: میشیگان، ویسکانسین و پنسیلوانیا (این ایالت رأی الکترال کالج بیشتری دارد). در ایالت میشیگان نیم میلیون جمعیت لبنانیتبار ساکن است؛ از این نیم میلیون حدود 211 هزار نفر واجد شرایط رأی دادن هستند و میتوانند نقش بسیار مؤثری داشته باشند در اینکه چه کسی در میشیگان پیروی میشود. در سال 2020، بایدن با 154 هزار رأی توانست میشیگان را ببرد. همچنین بایدن با حدود 20 هزار رأی ویسکانسین و با حدود 80 هزار رأی پنسیلوانیا را برد. میخواهم بگویم 211 هزار نفر در میشیگان چقدر میتوانند اثرگذار باشند.
طرفداران هریس و ترامپ چه کسانی هستند؟
طرفداران ترامپ معمولاً سفیدپوستانی هستند که تحصیلات دانشگاهی ندارند و این افراد در سه ایالت پنسیلوانیا، ویسکانسین و میشیگان، بالای 50 درصد جمعیت را تشکیل میدهند و این سه ایالت، ایالتهای کلیدی و نوسانی هستند. دومین گروه طرفدار ترامپ، مسیحیان دست راستی هستند که حساسیت زیادی به مسئلۀ سقط جنین دارند. سومین گروه، گروههای نژادپرست آمریکایی ضد مهاجرین هستند. این گروه به دلیل حساسیتشان به مهاجرت به ترامپ رأی میدهند. چهارمین گروه، لاتینتباران هستند که قبلاً به دموکراتها رأی میدادند؛ 67 درصد آنان به بایدن رأی دادند، اما طبق نظرسنجیها حالا 54 درصد قرار است به هریس رأی بدهند. دلیل این ریزش، مسائل اقتصادی است.
اولین گروه طرفدار هریس، خانمها هستند که روی سقط جنین حساس هستند؛ 61 درصد از خانمهای آمریکایی مایل هستند که سقط جنین حق طبیعیشان باشد. دومین گروه، سفیدپوستانی هستند که تحصیلات دانشگاهی دارند و در حومۀ شهرها زندگی میکنند. سومین گروه، رأیدهندگان لاتینتبار هستند که قبلاً گفته شد در دورههای قبل بهطور عمده رأی میدادند، اما حالا تعدادشان کم شده است. چهارم، مهاجراناند؛ آمریکا کشور مهاجران است و اکثر مهاجران تمایل دارند به دموکراتها رأی بدهند. پنجم، اتحادیههای کارگری؛ اخیراً دولت بایدن و هریس با کارگران بارانداز در بنادر شرق آمریکا به یک توافق نسبی رسید.
این انتخابات البته غیرقابل پیشبینی است و به روز رأیگیری بستگی دارد. افراد مردد حائز اهمیت هستند. در هفت ایالتی که کلیدی هستند، هنوز سه میلیون نفر تصمیم خود را برای انتخابات نگرفتند. گروه بعدی، نسل z (بازۀ سنی 17 تا 28) هستند که تعداد آنان نیز زیاد است؛ حدود 20 میلیون نفر.
تفاوت طرفداران هریس و طرفداران ترامپ در این است که طرفداران ترامپ معمولاً در انتخابات شرکت میکنند، اما برخی طرفداران هریس که از نسل z هستند، اگرچه در کلام از وی حمایت میکنند، اما در عمل، رأی نمیدهند. شکاف جنسیتی و شکاف نژادی هم در این انتخابات مشهود است. 58 درصد بانوان طرفدار هریس هستند، اما 52 درصد مردان میخواهند به ترامپ رأی دهند. 52 درصد سفیدپوستان میخواهند به ترامپ رأی دهند؛ در حالی که 85 درصد سیاهپوستان میخواهند به هریس رأی دهند. البته سیاهان آمریکا بهطور کلی حداکثر 15 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند.
اگر ترامپ سرکار بیاید (شانس او قابل توجه است)، به اعتقاد من هم وزارت دادگستری و هم FBI را به منافع شخصی خودش نزدیک میکند و اختلاف کاخ سفید و وزارت دادگستری را محو میکند تا کاخ سفید کنترل کامل روی وزارت دادگستری داشته باشد. از طرفی کنگره و سنا هم دست جمهوریخواهان میافتد و در شرایطی که تمام اهرمهای قدرت دست جمهوریخواهان باشد، به اعتقاد من در قانون اساسی تغییرات بنیادین رخ خواهد داد. این میتواند خطر بزرگی برای آمریکا و دموکراسی آمریکا در دنیا باشد. جمهوریخواهان از همین الان دارند میگویند خطر تقلب وجود دارد و به نظر میرسد اگر ترامپ پیروز نشود، همان اتفاقات ششم ژانویۀ 2021 (حمله به کنگره و مؤسسات دموکراسی) روی دهد.
وضع فعلی آمریکا
نرخ بیکاری در آمریکا الان 4.1 درصد است؛ این مقدار، پایینترین نرخ بیکاری در 50 سال گذشته بوده است؛ نرخ تورم آمریکا در ماه آگوست 2.5 درصد بوده و در ماه سپتامبر به 2.2 درصد کاهش پیدا کرد. از سال 2021 تا کنون، تورم آمریکا از این مقدار پایینتر نبوده است. پس به نظر میرسد وضع اقتصادی آمریکا در حال حاضر، بد نیست؛ اما طرفداران ترامپ (سفیدپوستان بدون تحصیلات دانشگاهی و مسیحیان دست راستی) به نظر من بر اساس اقتصاد آمریکا به ترامپ رأی نمیدهند؛ بلکه بر اساس مسائل فرهنگی و هویتی به وی رأی میدهند. برایشان سخت است که خانم سیاهپوست آسیاتباری رئیسجمهور سابق آمریکا را به چالش بکشد.
بحران غزه
در سالگرد آغاز جنگ غزه اعتصاباتی در دانشگاهها رخ خواهد داد. ما میتوانیم به سیاست بایدن در قبال غزه اعتراض کنیم؛برای اولین شاهد این هستیم که آمریکا میخواهد با اسرائیل صحبت کند، ولی اسرائیل به هیچ عنوان به صحبتهای آمریکا گوش نمیدهد؛ اسرائیل کاملاً از سیاست آمریکا تمرد میکند؛ بایدن شش ماه است که از آتشبس سخن میگوید ولی اسرائیلیها اصلاً توجه نمیکنند؛ به نظر من اسرائیل اینقدر در منطقه جلو رفته و قدرت پیدا کرده و لابی آن در آمریکا تقویت شده که دیگر اسرائیل 1948 نیست که تابع آمریکا باشد؛ خیلی عریان سرپیچی میکند. نتانیاهو به فکر بقای سیاسی خودش است و توجهی به خواستههای آمریکا ندارد؛ نتانیاهو فقط پول و اسلحه از آمریکا میخواهد و آن را هم میگیرد؛ چون لابی خیلی قویای دارد.
آتشبس و راه حل دو کشوری به نفع بقای سیاسی نتانیاهو نیست؛ آمریکاییها در کلام از دو کشوری حمایت میکنند؛ اما در عمل برنامۀ خاصی در این جهت ندارند و فقط صحبت میکنند. آفریقای جنوبی خیلی قوی در دیوان بینالمللی دادگستری پرونده علیه اسرائیل تشکیل داده و مدارک قوی و قانعکننده ارائه داده که اسرائیل مرتکب نسلکشی شده است؛ ولی آمریکاییها نه به این توجه میکنند و نه به اینکه افکار عمومی دنیا علیه آنها است، توجه میکنند. بنابراین من از بایدن چیزی ندیدم که نشان از جدیت او برای راه حل دو کشوری باشد. بنابراین بایدن میان علاقهمندان به مسئلۀ فلسطین هیچ گونه محبوبیتی ندارد و این میتواند برای هریس مشکلزا باشد.
جوانان آمریکایی اظهار ناراحتی میکنند که پول آمریکا به جای صرف در مشکلات داخلی آمریکا، مثل کمک به آسیبدیدگان طوفان، صرف کمک به اسرائیل میشود و این یکی از مشکلات هریس در انتخابات پیشرو است. همچنین بایدن و هریس در بحران امروز خاورمیانه نگران افزایش قیمت نفت هستند. نگراناند در فاصلۀ 5 هفته به انتخابات قیمت نفت از 77 دلار تجاوز کند. آمریکا مخالف حملۀ اسرائیل به مراکز هستهای و نفتی ایران است؛ اگر هم قرار است به مراکز نفتی حمله شود، باید مصرف داخلی ایران لطمه بخورد نه نفت صادراتی ایران. به نظر میرسد آمریکا به اسرائیل چراغ سبز داده که به مراکز نظامی ایران حمله کند.
تفرشی در انتهای سخنان منشیپور از وی خواست توضیحاتی در مورد مقالۀ اخیرش در مورد نسلکشی اسرائیل در غزه نیز توضیحاتی ارائه کند. منشیپور در این باره گفت: طبق قوانین ژنو و قوانین حقوق بینالملل، در تعریف نسلکشی یک کلمۀ کلیدی وجود دارد: «قصد»؛ اگر کسی با قصد و عمد، به مردم غیر نظامی حمله کند، اگر قصد نابودی یک گروه، یک نژاد، یک مذهب یا یک مسلک را داشته باشد، محکوم و پاسخگو است. از نظر تکنیکی خیلی سخت است که این مسئله، یعنی عمد داشتن، ثابت شود.اسرائیلیها میگویند دلیل حملهشان به بیمارستانها و مدارس و ... وجود تونلهای حماس زیر این ساختمانها بوده است؛ سازمانهای غیر دولتی، هیچ یک وجود این تونلها را تأیید نکردهاند.
من در دانشگاه در سخنرانیام گفتم، از نظر تکنیکی من نمیتوانم وجود قصد و عمد را ثابت کنم، اما آنچه با چشم میبینم این است که بیش از 41 هزار نفر در غزه کشته شدند که 16 هزار نفر آنان بچه بودند؛ سنشان بین 3 تا 5 بوده یا 7 ساله بودند؛ اینان که دیگر جزو شبهنظامیان حماس نیستند! دو سوم کشتهشدگان زن و بچه هستند که نقشی برای حماس بازی نمیکنند. بنابراین به نظر من نسلکشی اتفاق افتاده است. آفریقای جنوبی هم به اندازۀ کافی مدرک جمع کرده که نشان دهد نسلکشی اتفاق افتاده است. جنایتهای جنگی اتفاق افتاده است.
چرایی بیعملی آمریکا و اروپا در قبال غزه
لابیها در آمریکا خیلی قدرتمند و الان هم فصل انتخابات در آمریکا است و اسرائیلیها دقیقاً دارند از این فرصت استفاده و افسارگسیخته در منطقه عمل میکنند؛ لابی اسرائیل گفته من صد بیلون دلار خرج میکنم تا ترامپ رئیسجمهور شود؛ آدمهایی مثل ایلان ماسک هم مهم هستند و نقش کمپانیهای TECH را هم نباید دستکم گرفت. ضعف آمریکاییها در برابر اسرائیل نشان میدهد بهطور کلی وضعیت سیاسی داخل آمریکا کاملاً تغییر کرده است.
زمانی جورج بوش پدر از اعطای 10 بیلیون دلار به اسرائیلیها خودداری کرد؛ زیرا اسرائیلیها بهطور غیرقانونی در کرانۀ باختری شهرکسازی کردند. اما از آن زمان تا به امروز وضع فرق کرده و لابیها خیلی قدرت پیدا کردهاند. ائتلاف لابیها با مسیحیان دست راستی را هم نباید دستکم گرفت. لابی اینقدر در سیاست داخلی آمریکا قوی است که حتی روی سیاست خارجی آمریکا هم اثر میگذارد. من فکر نمیکنم آمریکاییها برای اینکه بخواهند پشت پرده با اسرائیل همکاری کنند، به اسرائیل چراغ سبز میدهند؛ بلکه آنچنان در دست لابی قرار گرفتهاند که عملاً خواست لابیها جلو میرود.
آمریکاییها نمیتوانند میانجی صلح باشند؛ چون روابط استراتژیک با اسرائیل که یک طرف دعوا است، دارند. اروپاییها هم بسیار ضعیف شدهاند؛ این اروپاییها، اروپاییهای سال 1945 نیستند؛ تا آمریکا یک تشر میزند، اروپاییها از مواضعشان دست میکشند. آلمانیها در مقابل یهودیها احساس گناه میکنند و همیشه به اسرائیل چراغ سبز میدهند. در فرانسه سرمایهداران یهودی بسیار بزرگی هستند و دولت فرانسه هرگز منافع اقتصادی خود را به خطر نمیاندازد و آن را فدای مسائل حقوق بشری و ایدئولوژیک نمیکند. انگلیسیها هم ضعیف شدند و میخواهند همیشه خود را به قدرت بزرگ آمریکا بچسبانند. دو قدرت بزرگ اتحادیۀ اروپا آلمان و فرانسه هستند که هیج کدام حرکتی برای این نمیکنند که آمریکا، اسرائیل را تعدیل کند. آنها فلسطین را هم به رسمیت نمیشناسند. منافعشان با آمریکا پیوند پیدا کرده است.
کامروا: در حال حاضر شرایطی برای پیدایش یک حکومت فلسطینی وجود ندارد و ما باید از آن ذهنیت دو ملیتی بیرون بیاییم
در حوزۀ خلیج فارس، دو نوع سیاست خارجی دنبال شده است؛ یکی سیاستی که از آمریکا دنبالهروی میکند؛ کشورهای دارای این سیاست، سیاست خارجی و سیاست امنیتی خودشان را با سیاست خارجی و اولویتهای آمریکا تطبیق میدهند. عربستان، امارات، بحرین و تا حدی کویت سالهای این سیاست را دنبال میکنند. این کشورها از اساس مشکلاتی را هم با ایران داشتهاند. این سیاست (band wagoning)، مزایا و مشکلاتی دارد. از مشکلات این سیاست، این است که دشمنان کشور اصلی (در اینجا: آمریکا) دشمن شما هم میشوند؛ یا اینکه اگر کشور اصلی که ضامن امنیت شماست، با کشور دیگری وارد جنگ شود، شما هم بهطور غیر مستقیم با آن کشور وارد جنگ میشوید.
اگر روزی ایران و آمریکا با هم برخورد نظامی داشته باشند، کشورهای خلیج فارس محل اصلی این برخورد خواهند بود. ضرر دیگر این سیاست هم این است که اگر کشور اصلی (کشوری که ضامن شما است) با کشوری که با شما مشکل دارد، شروع به مذاکره کند، ممکن است شما احساس کنید دارید حامی خودتان را از دست میدهید. مثلاً در سال 2015 وقتی ایران و آمریکا مذاکره کرده و به توافق رسیدند، کشورهای عربستان و امارات و بحرین احساس کردند حامی خود را از دست دادند و برایشان یک ناامنی خیلی بزرگی پیش آمد. سیاست band wagoning خیلی متداول است و اکثر کشورها این سیاست را دنبال میکنند.
سیاست دیگری که در این منطقه توسط یکی دو کشور انتخاب شده، سیاست شرطبندی چندجانبه است. در این سیاست، سعی میشود با همۀ کشورها روابط خوب داشت؛ با همۀ بازیگران بینالمللی روابط حسنه داشت؛ تا جای ممکن تعداد کشورها و بازیگرانی که با آن مشکل دارند، کم شود؛ عمان و قطر این سیاست را دنبال میکنند. البته عمان و قطر در این سیاست شرطبندی چندجانبه، تمرکز اصلیشان شرطبندی روی یک کشور است؛ یعنی آمریکا.
رابطۀ اصلی امنیتی و نظامی آنها با آمریکا است؛ ولی با ایران و طالبان و حماس هم روابط خوبی را حفظ میکنند؛ دلیلش این است که نمیخواهند تعداد زیادی دشمن داشته باشند. مزایای این سیاست این است که کشور دارای این سیاست خودش را در یک موقعیت استراتژیک میبیند که میتواند رابط اصلی بین کشورهایی باشد که با هم صحبت نمیکنند؛ مثلاً قطر رابط مذاکره بین آمریکا و طالبان بود. همچنین واسطۀ مذاکرات بین آزادی زندانیان و آزاد شدن پول بلوکهشدۀ ایران در کرۀ جنوبی هم قطر بود. اما این سیاست مشکلاتی هم دارد؛ از خارج این سیاست مبهم به نظر میرسد؛ پذیرش آن مشکل است؛ برای کشورهای دیگر سیاست قطر عجیب و بدون منطق به نظر میرسد؛ حال آنکه منطق عمیقی در این سیاست خارجی هست.
البته بعد از سال 2021 تحولاتی در سیاست خارجی عربستان و امارات، مخصوصاً در رابطه با ایران پیدا شد. مادامی که ترامپ حامی عربستان و امارات بود، اینها سیاست خارجی یکجانبهای دنبال کردند و سعی کردند حکومت قطر را عوض کنند؛ قطر را محاصره کردند و رفتارشان با ایران هم خیلی تند بود؛ ولی وقتی که دیدند ترامپ از کاخ سفید خارج شد و حامی اصلی خودشان را از دست دادند، در سیاست خارجی عربستان و امارات و حتی بحرین، تحول رخ داد. امارات از قبل رابطهاش را با ایران ترمیم کرده بود تا بتواند با اسرائیل رابطه برقرار کند. رابطۀ امارات و ایران از سال 2018 و 2019 رو به بهبود گذاشت تا امارات بتواند با دست بازتری با اسرائیل رابطه برقرار کند.
اما عربستان سیاستهای کلیاش عوض شد. سیاستش فقط در مورد ایران تغییر نکرد؛ حملۀ عربستان به یمن هزینۀ زیادی برای عربستان ایجاد کرده بود؛ ماجراجوییهای محمدبنسلمان، ولیعهد عربستان، از جمله کشتن خاشقچی و محاصرۀ قطر و تیره شدن روابطش با کانادا، همه برای عربستان هزینه داشت؛ عربستان سعی کرد سیاست خارجی خود را تا حدی از ماجراجویی بیرون بیاورد و تمرکز خود را بر سیاست داخلی معطوف کند و محمدبنسلمان قولهایش را به مردمش مبنی بر توسعۀ اقتصادی و تأسیس شهرهای جدید با هوش مصنوعی محقق کند. بنابراین هم در مورد ایران و هم در مورد یمن و ترکیه، تحولات بزرگی در سیاست عربستان پدید آمد. این سیاست داشت ادامه پیدا میکرد. دو سه روز قبل از هفت اکتبر پارسال، یکی از سیاستمداران آمریکایی گفته بود ما الان وارد یک مرحلۀ صلحآمیز جدید در خاورمیانه شدیم. ولی هفت اکتبر اتفاق افتاد.
هفت اکتبر بهانهای برای نتانیاهو و همراهانش بود که نسلکشی را که آرزویش را داشتند و قبلاً با ظاهر قانونی انجام میدادند، این بار علنی و به صورت نظامی انجام دهند. در این زمینه باید نکاتی را بگویم؛ من سال 2016 کتابی منتشر کردم به نام «غیرممکن بودن فلسطین». من یک ماه به مناطق فلسطینی رفتم و آنجا زندگی کردم و سالها نیز برای نگارش این کتاب تحقیق میکردم. در ذهن ما الان فلسطین وجود دارد؛ میگوییم دو دولت و دو ملت هر کدام کشور خود را داشته باشند و بتوانند کنار هم زندگی کنند؛ ولی وقتی داخل آن منطقه میشوید، میبینید بجز هویت، از فلسطین چیز دیگری نمانده است و نمیشود گفت یک دولت یا حکومت فلسطین وجود دارد.
الان دولت فلسطینی مستقر در آنجا، شهردار چند شهر است: رامالله، بیتلحم، جریکو. هفتۀ پیش دیدیم شهرداری رامالله و آن حکومت شهری نتوانست از امنیت مردم فلسطین دفاع کند. همچنین شهرکهایی اسرائیلیها درست کردند، مناطق فلسطینی را کاملاً از هم جدا کرده است؛ من 20 سال پیش که فلسطین رفته بودم از یک شهر به شهر دیگر حدود 40 الی 45 دقیقه در راه بودم. الان همان مسافت، حداقل سه ساعت طول میکشد. اسرائیلیها جادهها را بهطور زیگزاگ درست کردند و اصلاً رابطهای بین این شهرها وجود ندارد. با کاری که اسرائیلیها با شراکت حکومت فلسطین کردند، اصلاً شرایطی برای پیدایش یک حکومت فلسطینی وجود ندارد و ما باید از آن ذهنیت دو ملیتی بیرون بیاییم. فلسطینیهای کرانۀ غربی با فلسطینیان غزه دو هویت جدا از هم دارند؛ از لحاظ اقتصادی، فرهنگی و سیاسی.
آنچه توصیف شد مربوط به قبل از هفت اکتبر بود؛ بعد از هفت اکتبر دیگر غزه نابود شد و با کشتار جمعی و نسلکشی اسرائیل یک تحول عمیق تاریخی در اجتماع فلسطین دارد روی میدهد. در این شرایط، دیگر تحقق قرارداد اسلو غیر ممکن است. همان حرفی که از ابتدا برخی میگفتند مبنی بر اینکه باید در آن منطقه یک دولت حاکم باشد، با توجه به شرایط پیشآمده، تنها راه حل در زمان کنونی است. راه حل دو کشوری سالهاست غیرممکن شده است و ما باید از این ذهنیت بیرون بیاییم. من نمیگویم هویت اسرائیلی یا هویت فلسطینی از بین میرود؛ هویت و ملیت خواهد ماند، اما حکومتها و مرزها عوض میشوند. این مسئله شاید در عمر من محقق نشود، اما در نهایت شرایط این منطقه باید عوض شود.
این تراژدی که الان ما میبینیم، اتفاقی تاریخی است؛ همطراز اتفاقی که در سال 1948 و 1967 و 1973 رخ داد. ده بیست سال دیگر ما منطقهای کاملاً متفاوت خواهیم دید. واقعیتی متفاوت خواهیم دید. نمیشود پیشبینی کرد که واقعیت آینده چه شکلی خواهد داشت؛ ما الان شاهد یک سری جنایات تاریخی هستیم که عواقب آن سالهای آینده بروز خواهد کرد. شکی نیست که جنایت اصلی دارد توسط اسرائیل اتفاق میافتد. بایدن و آمریکا هم در این جنایت شریک هستند. سخنگوی وزارت خارجۀ آمریکا، صراحتاً اسرائیل را شریک آمریکا معرفی میکند. پس آمریکا کاملاً در این نسلکشی شریک است.
فرصتها و چالشهای پیروزی ترامپ
بایدن متعلق به یک روند فکری در آمریکا است که ریشۀ تاریخی دارد و در این روند فکری، این باور وجود دارد که آمریکا در دنیا یک نقش هدایتکننده و اصلی دارد. افراد دارای این تفکر شدیداً به مشروعیت وجود اسرائیل باور دارند و معتقدند اسرائیل هر کاری میکند صحیح و منطقی و اخلاقی است. این یک روند فکری است که چند نسلی و تکنسلی نیست و بایدن متعلق به این روند فکری است. اینها برای خودشان در دنیا یک مسئولیت اخلاقی قائل هستند و یکی از این مسئولیتها حمایت بدون شرط از اسرائیل است. کامالا هریس هم جزو همین روند فکری است، ولی نه بهشدت بایدن.
ترامپ چنین اعتقادی ندارد؛ او یک ملیگرای آمریکایی است. اولویت اصلی او آمریکا است؛ معتقد است مادامی که منافع آمریکا به خطر نیفتد، هر اتفاقی که میخواهد در سیاست خارجی بیفتد، بیفتد. او با دنیا معاملاتی برخورد میکند. سود و ضررش را در نظر میگیرد. ترامپ فرد منفوری است، ولی به نظر من اگر سرکار بیاید، این دو جنگ دائمی که الان گریبانگیر آمریکا است (اوکراین و غزه)، ممکن است خاتمه پیدا کند؛ خصوصاً جنگ اوکراین. ترامپ به چند دلیل دوست دارد این جنگها تمام شود: 1- جنگ برای تجارت خوب نیست؛ 2- میخواهد به عنوان یک شخصیت تاریخی شناخته شود که بگوید من جنگ اوکراین و روسیه و جنگ غزه را تمام کردم.
احتمال برنده شدن ترامپ در انتخابات پیش رو کم نیست و ما باید خودمان را برای آن آماده کنیم. پیروزی ترامپ از یک لحاظ فاجعه است، اما میتواند یک فرصت هم باشد؛ چگونه فرصت است؟ ترامپ کسی است که فقط میخواهد به عنوان یک شخصیت تاریخی شناخته شود؛ ترامپ اولین رئیسجمهور آمریکا بود که در خاک کرۀ شمالی قدم زد. او برای رسانهای شدن و عکس گرفتن،وزیر خارجۀ وقت ایران (دکتر محمدجواد ظریف) را به کاخ سفید دعوت کرد. منظورم این است که میشود با ترامپ که خود را دلال قهاری میداند، معامله کرد. میشود با چندتا عکس گرفتن، با او صحبت هم کرد؛ حال آنکه برای افراد ایدئولوژیک مثل بایدن و هریس هضم این مذاکره مشکلتر خواهد بود. البته قدرت لابی اسرائیل الان بینهایت است؛ اما شاید برای ترامپ آسانتر باشد که بتواند جلوی لابی اسرائیل را بگیرد.
منشیپوری در واکنش به آخرین بخش صحبتهای کامروا گفت: من به ترامپ مقداری بدبین هستم؛ هم در مورد غزه و هم در مورد اوکراین بعید میدانم ترامپ معاملۀ خوبی انجام دهد. در مورد غزه اعتقاد دارم ترامپ اگر سرکار بیاید شهرکهای اسرائیلی در کرانۀ غربی را قانونی اعلام میکند و حتی ممکن است توسعۀ این شهرکها را هم تقویت کند. همانطور که ترامپ ارتفاعات جولان را برای اسرائیل دانست. در مورد اوکراین هم ترامپ اگر سرکار بیاید به روسیه میگوید شما از اوکراین چه میخواهید؟ پوتین میگوید 23 درصد از اوکراین را میخواهم ضمیمۀ روسیه کنم. ترامپ هم میگوید تو 23 درصد را بردار و بقیه هم مال زلنسکی باشد. رفتارهای ترامپ خیلی بیملاحظه و خارج از چهارچوب استراتژیک است؛ فقط به خاطر اینکه بگوید من معاملهگر هستم.
در ادامه این بحث، تفرشی از منشیپوری پرسید: از ابتدای موجودیت اسراییل تاکنون، آمریکا و اروپا، از یک سو مدام ادعا میکنند که میانجی صادق صلح بین فلسطین و اسراییل هستند و از سوی دیگر، همزمان هم به صراحت عنوان میکنند که روابط آنها با یک طرف مناقشه (اسراییل) ناگسستنی، راهبردی و غیرقابل خدشه است. آیا واقعا با وجود این تناقض آشکار میتوان به رسیدن به صلحی پایدار توسط آمریکا و اروپا در خاورمیانه امیدوار بود؟
منشیپوری ضمن تایید وجود این تناقض آشکار و لاینحل در مواضع دولتهای غربی، به خصوص آمریکا، اعلام کرد که سالهااست در این موضوع کار میکند و معتقد است که به دلیل این تناقض مواضع و رفتار غرب و وجود تعارض منافع عریان، اعراب و فلسطینیها کاملا حق دارند که امیدی به یاری جدی و واقعی آمریکا و اروپا برای رسیدن به یک صلح پایدار، ثبات واقعی، منصفانه و متوازن در منطقه خاورمیانه نداشته باشند و تصمیم بگیرند سرنوشت خودشان را به دست خود رقم بزنند.