مروری بر حوادث تاریخی؛
خلوت شیطانی آقای رییس پست فطرت با خانم منشی در مشهد
پدرم هیچ گاه رضایت نمی داد که من بیرون از منزل کار کنم چرا که معتقد بود افراد مکار و شیاد در زیر پوست شهر لانه کرده اند و طوری افراد ساده دل را به دام می اندازند که خودش نیز انگشت به دهان می ماند ولی من به زرنگی خودم ایمان داشتم و تصور نمی کردم این گونه به روز سیاه بنشینم
به گزارش منیبان؛ دختر 22ساله ای به نام مبینا که برای شکایت از یک مدیر شرکت خصوصی وارد کلانتری سناباد مشهد شده بود، در حالی که بیان می کرد کاش به نصیحت های پدرم گوش می دادم، درباره وقوع حادثه ای تلخ به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در سال آخر دانشگاه تحصیل می کنم و پدر و مادرم نیز در امور فرهنگی مشغول کار هستند.
برای آن که بتوانم شغلی برای خودم پیدا کنم به جست و جو در آگهی های سایت دیوار پرداختم و متوجه شدم که شرکتی خصوصی قصد دارد دختری را به عنوان منشی شرکت استخدام کند.
من هم بلافاصله با شماره تلفن آگهی دهنده تماس گرفتم و شرایط کاری اش را پذیرفتم، اما زمانی که موضوع را با پدرم در میان گذاشتم، او به شدت مخالفت کرد و به نصیحت من پرداخت.
پدرم می گفت: من موهایم را در آسیاب سفید نکرده ام و خوب می دانم که دختران ساده اندیش و احساساتی نمی توانند از چنگال گرگ ها و شیاطین خلافکاری که در زیر پوست شهر لانه کرده اند،بگریزند ولی من که توجهی به این حرف ها نداشتم، به مادرم اصرار کردم تا پدرم را راضی کند.
او هم به خاطر من آن قدر با پدرم صحبت کرد تا این که بالاخره من هم در همان شرکت مشغول کار شدم.
اما هنوز یک ماه بیشتر از آغاز به کارم نگذشته بود که با ابراز علاقه مدیر شرکت رو به رو شدم ولی تصمیم گرفتم ابتدا شناخت کافی از او پیدا کنم و بعد به ابراز علاقه اش پاسخ بدهم ، در همین روزها وقتی یک روز صبح وارد شرکت شدم ابتدا کمی با هم صحبت کردیم ولی ناگهان او به مشاجره و جدل با من پرداخت و بعد هم در حالی که در شرکت را از داخل قفل می کرد، مرا کشان کشان به انباری شرکت برد تا به هدف شومش برسد. در همین هنگام در زمان تجاوز به شدت مرا کتک زد و از رفتارهای زننده اش فیلم گرفت. او سپس مرا تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم آن فیلم زننده را برای خانواده ام ارسال می کند.
حالا هم دست به دامان قانون شده ام تا چاره ای برای رهایی از این مخمصه کابوس وار بیابم چرا که اگر پدرم در جریان ماجرا قرار بگیرد، از شدت شرم نمی توانم به چشم هایش نگاه کنم و...