ماجرای غمناک ازدواج دختر ۱۳ ساله!
زن سابقهدار گفت: من وقتی ۱۳ساله بودم شوهر کردم، در واقع شوهرم دادند. پدرم فقیر بود و با اولین خواستگار من را شوهر داد. شوهرم اعتیاد داشت و من از روز اول زندگی بدبختی داشتم. شوهرم من را دوست نداشت و کتکم میزد. من را فقط برای برطرف کردن نیازهایش میخواست. من دو بار باردار شدم و هر بار که باردار شدم هم دختر به دنیا آوردم.
به گزارش منیبان؛ زن سابقه دار داستان زندگی اش را شرح داد: شوهرم برای اینکه به جانش غر نزنم من را معتاد کرد. وقتی طلاقم داد پدرم گفت من را نگه نمی دارد و آواره خیابان شدم.
سودابه مدتی است به اتهام فروش اموال مسروقه بازداشت شده است. او در یک باند پنج نفره بازداشت شد و حالا به عنوان متهم ردیف پنجم محاکمه می شود. سودابه از شرایط زندگی و دلیل مجرم شدنش می گوید.
سابقه داری؟
دو سابقه مواد مخدر دارم. سابقه دیگری ندارم.
چطور عضو باند سرقت شدی؟
از طریق مردی به اسم تراب وارد این باند شدم. او با اعضای باند دوست بود و با آن ها کار می کرد و من از این طریق وارد باند شدم.
چطور با تراب آشنا شدی؟
تراب را در خیابان دیدم و با او دوست شدم. مدتی در خانه اش زندگی می کردم و بعد هم که وارد باند شدم، همکار هم شدیم.
چرا دوستی خیابانی را انتخاب کردی؟
من وقتی ۱۳ساله بودم شوهر کردم، در واقع شوهرم دادند. پدرم فقیر بود و با اولین خواستگار من را شوهر داد. شوهرم اعتیاد داشت و من از روز اول زندگی بدبختی داشتم. شوهرم من را دوست نداشت و کتکم می زد. من را فقط برای برطرف کردن نیازهایش می خواست. من دو بار باردار شدم و هر بار که باردار شدم هم دختر به دنیا آوردم. آخر سر هم شوهرم من را طلاق داد.
چطور معتاد شدی؟
شوهرم برای اینکه به جانش غر نزنم من را معتاد کرد. وقتی طلاقم داد پدرم گفت من را نگه نمی دارد و آواره خیابان شدم. بعد تراب را دیدم، چند باری برایم مواد خرید و این طوری بود که با تراب دوستی نزدیکی پیدا کردم و با هم در یک خانه بودیم. بعد برای تامین هزینه های مواد اموال مسروقه ای را که تراب و دوستانش می آوردند می فروختم.
چطور اموال مسروقه را می فروختی؟
چون زن بودم کمتر به من شک می کردند، اجناس را در خانه ما انبار می کردند و بعد من می بردم و در جا های مختلف آب می کردم و پولش را به تراب می دادم، مقداری هم سود به من می دادند.
از بچه هایت خبر داری؟
من ۱۰ سال است که خانه را ترک کرده ام و از هیچ کس خبر ندارم، اصلاً نمی دانم چه بلایی سرشان آمده است.
دوست نداری با بچه هایت صحبت کنی یا آن ها را ببینی؟
چرا دوست نداشته باشم؟ مگر من مادر نیستم؟ ولی با این وضعیتی که دارم، آن ها چه فکری درباره من می کنند؟
هنوز هم اعتیاد داری؟
نه خیلی! تفننی می کشم.
می دانی مجازات سنگینی در انتظارت است؟
من آن قدر بختم سیاه است که دیگر زندان و بیرون ندارد. کلاً بدبختم.