دختر 11 ساله: روزی 30 بار به من تجاوز می شد+عکس
دخترک وقتی 11 ساله بود تصور نمی کرد در پی محبتهای بی دریغ پسر 22 ساله ای که باو میگفت عاشقش است ، چه نقشه ای نهفته باشد . به گزارش تالاب اگر خودش نمیگفت باورت نمیشد تنها 15 سال داشته باشد . رنجهای او اما از سنش بزرگترند
به گزارش منیبان؛ کارلا خاسینتو میگوید «دختران زیر سن قانونی اغفال شده و از خانوادههایشان دور نگه داشته میشوند. گوش دادن به حرفهایم کافی نیست. شما باید درک کنید چه اتفاقاتی در آن چهار سال به سر من آمد و چشمانتان را خوب باز کنید.»
تالاب : کارلا خاسینتو در باغی ساکت و آرام نشسته است. او به گل و گیاه باغ مینگرد و صدای همهمهی مردم را از پشت پرچین باغ میشنود. کارلا به چشمهای من خیره می شود و با صدایی لرزان میگوید: 43200 بار.
رقم 43200 بار همان رقم تخمینی او در مورد دفعاتی است که توسط قاچاقچیان انسان مورد تجاوز قرار گرفته است. او میگوید که روزی 30 بار، در هفت روز هفته و به مدت چهار سال.
داستان او روایتگر وقایع تلخ قاچاق انسان در ایالات متحده و کشور کشور مکزیک است؛ اتفاقی تلخ که زندگی هزاران دختر مکزیکی مانند کارلا را تحت شعاع خود قرار داده است.
بدرفتاری از پنج سالگی
کارلا میگوید که از همان سن پنج سالگی مورد سو استفاده قرار میگرفته و مادرش هم زیاد اهمیتی به او نمیداده است. او میگوید: «نابهنجاری رفتاری در خانواده ما وجود داشت. من از سن پنج سالگی توسط یکی از اقوام مورد سو استفاده و بدرفتاری قرار میگرفتم.»
او در سن 12 سالگی هدف یک باند قاچاقچیان انسان قرار گرفت؛ مردی که با مهربانی با او صحبت میکرد و ماشین زیبایی داشت.کارلا میگوید که روزی در ایستگاه متروی مکزیکوسیتی منتظر دوستانم بودم که پسربچهی شیرینی فروشی پیش من آمد و گفت شخصی برای من یک بسته شکلات به عنوان هدیه فرستاده است. کارلا میگوید که پنج دقیقه بعد مردی پیش من آمد و گفت که فروشندهی خودروهای کارکرده است.
آن مرد از دوران کودکی خود حرف زد و گفت که او هم مورد سو استفاده قرار گرفته است. همین حرفها بود که یخ ملاقات نسبتا عجیب ما را آب کرد.
او مردی مودب و مهربان به نظر رسید. آنها شماره تلفن همدیگر را گرفتند و یک هفته آن مرد با کارلا تماس گرفت. کارلا سر از پا نمیشناخت. او به کارلا پیشنهاد داد که با خودروی قرمز و سرعتیاش به نزدیکی شهر «پوئبلا» سفر کنند.کارلا میگوید: «وقتی اتومبیل وی را دیدم، اصلا باور نمیکردم. من از دیدن همچنین ماشینی شگفت زده شده بود. برایم جالب بود. او به من گفت که سوار ماشینش شوم و دوری بزنیم.»