رابطه نامشروع کارگر 18 ساله با مدیر/ ماندانا حامله شد!
رابطه پنهانی من با یکی از کارگرهای 18 ساله ام در حالی لو رفت که دختر ادعا کرد، بچه من را حامله است.
به گزارش منیبان؛ مرد 45 ساله که به دلیل شکایت دختری 18 ساله به یکی از کلانتری های مشهد احضار شده بود، گفت: با پیشنهاد پدرم به دختر عمه ام که یک سال از من بزرگتر بود ازدواج کردم. دختر عمه ام را دوست نداشتم اما پدرم که مردی سنتی بود اصرار داشت که دختر عمه ام می تواند همسر خوبی برای من باشد و عصای روزهای پیری ام باشد. من هم به این دلیل که نمی توانستم روی حرف پدرم حرف بزنم، قبول کردم.
دختر عمه ام را دوست نداشتم/ او شوهرداری را فراموش کرده بود
من هیچ احساس و علاقه ای به همسرم نداشتم و رابطه ما بیشتر شبیه خواهر برادرها بود تا زن و شوهر. بعد از ازدواج هم او درگیر خانه داری و بچه داری شد و کاملا شوهرداری را فراموش کرد.
من از دوران جوانی به دوستی با افراد کم سن و سال علاقه داشتم و این علاقه نسبت به دخترها بیشتر بود.
مشکل مالی هم نداشتیم و پدرم وضع مالی بسیار خوبی داشت. اما یک کارگاه راه اندازی کردم و چند کارگر استخدام کردم. در میان کارگران دختری 18 ساله توجهم را به خود جلب کرد که وضع مالی نامناسب و چهره ای مظلوم داشت.
ماندانا عقل و هوشم را دزدید
حس ترحم در من شعله ور شد و سعی کردم که به او کمک کنم و بیشتر از باقی کارکنان به ماندانا توجه می کردم. روابط ما تا جایی پیشرفت که آن ارتباط سالم به ارتباط شیطانی و سیاه تبدیل شد و افسار من دست ماندانا افتاد.
او که می دانست زبان من به خاطر آبرو و ترس از دست دادن خانواده ام در مقابلش کوتاه است هر روز که به کارگاه می آمد از من درخواست های متفاوتی مثل پول و طلا داشت و من هم به تمامی خواسته هایش تن می دادم.
این رفتارهای ماندانا تا جایی ادامه داشت که یک روز تمام دنیا دور سرم چرخید و تمام کارگرهای داخل کارگاه به ارتباط شوم ما پی بردند.
ماندانا از من ماشین خارجی خواست
ماندانا وارد کارگاه شد و گفت که باید برای او یک کاشین خارجی بخرم. من هم که از رفتارهای او خسته شده بودم و از طرفی هم میترسیدم که همسرم پی به رابطه شیطانی ام با ماندانا ببرد.
دختر 18 ساله ادعا کرد از من حامله است
ماندانا چند وقت بعد دوباره به کارگاه امد و ادعا کرد که از من باردار است. تمام دنیا دور سرم چرخید؛ چرا که ماندانا اسرار داشت من باید چاره ای برای این موضوع پیدا کنم. من که حسابی ترسیده بودم تمام کارگرها را زودتر از تایم اصلی به خانه فرستادم. وقتی همه به خانه هایشان رفتند من از او خواستم که جواب آزمایش را به من بدهد.
اما ماندا گفت که من دو راه بیشتر ندارم یا باید با من ازدواج کنی یا خانه ویلایی ات را به نام بزنی در عوض من هم برای همیشه از زندگی تو بیرون می روم. من هم گفتم که تکلیف این بچه ای که باردار هستی چه می شود اما او به من گفت که به نام خودت برای بچه شناسنامه بگیر تا او هم از ارث تو سهم ببرد.
من هم کنترلم را از دست دادم و ماندانا را به باد کتک گرفتم و او هم از من شکایت کرده است.
گزاربررسی های قانونی و قضایی درباره این ماجرای تاسف بار با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.