باورم نمی شد در محل قرار با لطیف با چنین صحنه ای کثیفی روبرو بشم!

وقتی شناسنامه «لطیف» را در یک فرصت مناسب به چنگ آوردم و آن را ورق زدم چیزی نمانده بود که قلبم از حرکت بایستد یعنی من به همین راحتی فریب خورده بودم؟

باورم نمی شد در محل قرار با لطیف با چنین صحنه ای کثیفی روبرو بشم!
پیشنهاد ویژه

وقتی شناسنامه «لطیف» را در یک فرصت مناسب به چنگ آوردم و آن را ورق زدم چیزی نمانده بود که قلبم از حرکت بایستد یعنی من به همین راحتی فریب خورده بودم؟! اتاق دور سرم می چرخید، باورم نمی شد که دل باخته کسی بودم که دوبار ازدواج کرده و نام دو فرزند ۱۰ و ۱۲ ساله نیز بر شناسنامه سیاه شده اش نقش بسته بود. با آن چه می دیدم دستانم به لرزه افتاد تا این که …

دختر ۱۴ ساله که با تلاش پلیس و همکاری دختر خاله اش از چنگ مردی حیله گر رها شده بود، در حالی که بیان می کرد نمی دانستم با این رفتارهای ساده لوحانه زندگی خود و خانواده ام را نابود می کنم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: در کلاس نهم مقطع اول متوسطه تحصیل می کردم و جزو دانش آموزان ممتاز مدرسه بودم اما داشتن یک گوشی تلفن هوشمند برایم به آرزو تبدیل شده بود چرا که وقتی دوستانم به طور پنهانی گوشی های خودشان را به یکدیگر نشان می دادند یا از شبکه های اجتماعی سخن می گفتند، حس کنجکاوی من نیز برانگیخته می شد تا بدانم در این شبکه های اجتماعی چه می گذرد.

با وجود این خانواده ام به شدت با خرید گوشی مخالفت می کردند تا این که روزی یک دستگاه گوشی بدون استفاده ای را که در منزل داشتیم در میان لوازم شخصی ام پنهان کردم و با پول های توجیبی ام یک سیم کارت خریدم. این گونه بود که به طور مخفیانه و دور از چشم پدر و مادرم وارد تلگرام شدم.

در همین روزها جوانی که خود را ساکن یکی از روستاهای شمال کشور معرفی می کرد، پیامکی عاشقانه برایم فرستاد.

من که دیگر همه افکارم درگیر پیامک او شده بود پاسخش را دادم و بدین ترتیب ارتباط من و لطیف در حالی آغاز شد که او خود را جوانی ۲۳ ساله و مجرد معرفی کرده بود.

حدود دو ماه از این ارتباط تلفنی می گذشت تا این که روزی از من خواست خودم را آماده رفتن به شمال کشور بکنم. او می گفت بلیت سفر تهیه کرده و قصد دارد با من ازدواج کند. من هم که نوجوانی ناآگاه بودم و ذهنم در شبکه های اجتماعی منحرف شده بود بعد از تعطیلی مدرسه به محل قرار با او رفتم اما آن چه را می دیدم باورم نمی شد.

لطیف مردی زشت رو و مسن بود اما نمی دانم چرا باز هم به او اعتماد کردم، او در پایانه مسافربری گفت: «اگر کسی درباره نسبت ما سوال کرد بگویم خواهرزاده لطیف هستم!»

او مرا نزد خانواده اش در یک روستای دور دست برد و ۱۰ روز مرا در آن جا پنهان کرد بدون آن که با خانواده ام تماسی داشته باشم. در این مدت فقط چند بار با دخترخاله ام تماس گرفتم ولی می ترسیدم خانواده ام از ماجرا مطلع شوند.

خواهران لطیف مرا به آرایشگاه بردند و قرار بود به عقد موقت لطیف دربیایم.

با شنیدن این حرف به لطیف مشکوک شدم چرا که شنیده بودم دختران صیغه نمی شوند به همین خاطر وقتی همه از خانه بیرون رفتند در خانه آن ها به جست و جو پرداختم تا این که شناسنامه لطیف را پیدا کردم. او دو فرزند دختر داشت و خودش هم ۴۰ ساله بود. وحشت زده قصد فرار داشتم اما در آن روستا وسیله نقلیه ای وجود نداشت تا این که خانواده ام با تلاش پلیس و همکاری دختر خاله ام مرا پیدا کردند و …

منبع: روزنامه ایران


ت ت
کدخبر: 158367 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین