عاقبت باورنکردنی ازدواج دختر جوان با مردی پولدار!
ازدواج دختر جوان و زیبا با مردی پولدار عاقبت بدی داشت.
به گزارش منیبان به نقل از خراسان، آن قدر سختیها و مشکلات مالی خانوادهام را با همه وجود احساس کرده بودم که تصمیم گرفتم به هر طریق ممکن با یک جوان پولدار ازدواج کنم تا زندگی راحتی داشته باشم، اما بعد از ۳ سال در حالی راضی به طلاق شدم که او چاقویی را زیر گلویم گذاشت و…
پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و با کارگری روزمزد، مخارج هفت فرزند قد و نیم قد را تامین میکرد. مادرم هم خانه دار بود و با قناعت و صرفه جویی زیاد در حالی چرخهای این زندگی فلاکت بار را به گردش درمی آورد که من به هیچ وجه نمیتوانستم نظارهگر این صحنههای تلخ باشم.
تلاش پدر
وقتی به زخمها و پینههای دستهای پدرم نگاه میکردم که چگونه برای کسب روزی حلال چنین رنج و درد جسمی را تحمل میکند، تار و پود وجودم به ارتعاش درمی آمد.
به همین دلیل همواره در افکار و خیالاتم به این میاندیشیدم که باید با جوانی پولدار ازدواج کنم تا حداقل این سختیها را احساس نکنم!
خواستگاران زیاد
آن روزها در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم اما به دلیل اندام درشتی که داشتم خواستگاران زیادی به منزلمان میآمدند ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم و به مادرم اصرار میکردم که این خواستگاران «آسمان جل» را به خانه راه ندهد چرا که به هیچ وجه با این گونه افراد ازدواج نخواهم کرد.
نصیحتهای پدر و مادرم نیز بیفایده بود و من همواره بدبختی و فلاکت برای به دست آوردن مبلغی ناقابل را به رخ آنها میکشیدم تا این که در سال سوم دبیرستان، یکی از همکلاسیهایم مرا به گوشه حیاط مدرسه برد و مرا برای پسرخالهاش خواستگاری کرد.
«سحر» مدعی بود پسرخالهاش در دوران نامزدی، همسرش را طلاق داده است و قصد ازدواج مجدد دارد.
او طوری از خودروی چند میلیاردی او تعریف کرد که من ناخودآگاه هاج و واج ماندم و دیگر به ادامه حرفهایش توجهی نکردم.
خیلی عاشقانه به او گفتم «بگو به خواستگاریام بیاید!» روز بعد پدرم به سرکار نرفت و مادرم نیز خانه را تمیز کرد و من منتظر «اردشیر» ماندم.
خواستگاری اردشیر
اوایل شب بود که او با دسته گلی زیبا و بزرگ در حالی به خانه ما آمد که تا کمر مقابل پدرم خم شده بود! خواهر بزرگ ترم هنگامی که خودروی خارجی و گران قیمت «اردشیر» را دید، لبخندی زد و گفت:
خدا شانس بده! کاش شوهر من هم حداقل یک موتورسیکلت داشت ولی اکنون هر هفته باید برای ملاقات او به زندان بروم! چرا که در انتخابم دچار اشتباه شدم و…
خلاصه من در همان نگاه اول عاشق «اردشیر» شدم و او هم که جذب چهره زیبای من شده بود، در همان جلسه اول خواستگاری علاقهاش را ابراز کرد و این گونه فقط ۳ روز بعد پای سفره عقد نشستم و در حالی با او ازدواج کردم که گویی روی ابرهای آسمان قدم برمی داشتم!
از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و از این که به آرزویم رسیده بودم، همه حرفها و نصیحتهای گذشته مادرم را به تمسخر میگرفتم!
خوشگذرانی اردشیر
بهترین و شیکترین لباسها را انتخاب میکردم و عینک دودی میزدم و از نشستن در خودروی گران قیمت نامزدم لذت وصف ناپذیری میبردم، اما «اردشیر» بسیار خوشگذرانی میکرد و گاهی تا سپیده دم مهمانیها و شب نشینی با دوستانش طول میکشید.
آرام آرام فهمیدم که در این خوشگذرانیها زنان و دختران غریبه هم حضور دارند! دیگر حس ناخوشایندی وجودم را فرا گرفت. وقتی به همسرم اعتراض کردم که دوست ندارم به این گونه شب نشینیها برود!
به چشمانم نگریست و گفت: من تو را دوست دارم و کسی جای تو را در قلب من نمیگیرد ولی «تکتم جان!» با من همراه باش! معنی جملهاش را نفهمیدم اما خیلی زود آن روی سکه نمایان شد. «اردشیر» با زنان و دختران زیادی ارتباط داشت و بیشتر شبها هم به خانه نمیآمد.
تازه متوجه شدم که نامزد سابق او نیز به دلیل همین ارتباطهای نامتعارف و خوشگذرانیهایش از او طلاق گرفته است.
غم سنگین
غم سنگینی بر قلبم نشست و آرام آرام سردی عاطفی بین ما حکمفرما شد. من تحمل این رفتارهای زننده را نداشتم به همین دلیل مشاجرهها و جدالهای خانوادگی هر روز بیشتر شدت گرفت تا حدی که بالاخره تصمیم به طلاق توافقی گرفتم.
به «اردشیر» گفتم فقط مهریهام را بپردازد تا بعد از ۳ سال، دست خالی نزد خانوادهام بازنگردم. او هم همه مبلغ مهریهام را در یک برگ چک نوشت و به دستم داد، اما باز هم اصرار داشت طلاق نگیرم و با او زندگی کنم!
ولی من در همین ۳ سال از نظر روحی و روانی چنان آسیب دیده بودم که دیگر طلاق را بهترین راهکار برای رهایی از این وضعیت میدانستم.
در همین شرایط از «اردشیر» خواستم برای مدتی منزلی برایم رهن کند تا خودم را پیدا کنم و بعد به خانه پدرم بروم!
ماجرای چک
او هم واحد آپارتمانی را در بولوار توس برایم رهن کرد، اما گاهی به من سر میزد و سراغ چک را میگرفت، من هم به او میگفتم هنوز مبلغ چک را برداشت نکردهام ولی دیگر نمیخواهم به منزلم بیایی!
دو روز بعد او باز هم به واحد آپارتمانی آمد و ناگهان با گذاشتن چاقو زیر گلویم مرا مجبور کرد تا چک مهریه را به او بازگردانم!
من هم از ترس چک را دادم اما صبح روز بعد صاحبخانه تماس گرفت و گفت: قرارداد فسخ شده است و من باید خانه را تخلیه کنم! تازه فهمیدم که «اردشیر» با چه نیرنگ و حیلهای مرا فریب داده است و…
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجهپور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) بررسیهای قانونی و کارشناسی درباره ادعاهای این زن جوان به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.