حتی یک لحظه تصور نمی کردم شوهرم سرزده به خانه بیاید و ما دو نفر را ...!
زن ۳۷ ساله در حالی که بیان می کرد اگر میدانستم این رفتار دلسوزانه من این گونه آبرویم را به باد می دهد داخل آسانسور میایستادم و هیچ وقت وارد خانه خودم نمی شدم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد داستانش را گفت.
به گزارش منیبان به نقل از چمدون، زن ۳۷ ساله در حالی که بیان می کرد اگر میدانستم این رفتار دلسوزانه من این گونه آبرویم را به باد می دهد داخل آسانسور میایستادم و هیچ وقت وارد خانه خودم نمی شدم به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: دختری ۱۸ ساله بودم که عاشق پسر خاله ام شدم مهرش به دلم نشسته بود و به چیزی جز ازدواج با او نمیاندیشیدم «محمد» هم مرا عاشقانه دوست داشت و آشکارا به خانوادهاش می گفت: فقط «عفت» را دوست دارم.
وقتی یکی از بستگان پدرم در همین شرایط به خواستگاری ام آمد بی پرده مقابل پدرم ایستادم و به او گفتم من فقط «محمد» را دوست دارم! پدرم آن قدر از رفتارهای گستاخانه من ناراحت شد که تا چند هفته رفتار بسیار سردی با من داشت اما من نمی توانستم محمد را در سرنوشت و آینده ام نادیده بگیرم.
خلاصه محمد به خواستگاری ام آمد و ما با وجود همه مشکلات با یکدیگر ازدواج کردیم اگرچه همسرم درآمد اندکی داشت ولی این زندگی عاشقانه با قناعت های من هر روز شیرین تر می شد تا این که صاحب دو فرزند پسر شدیم و مدتی بعد نیز منزل مناسبی خریدیم. زندگی من و محمد برای بسیاری از اطرافیانمان به یک الگو تبدیل شده بود دیگران از ما تعریف می کردند و من در جمع فامیل از همسرم تمجید می کردم چرا که احساسم این بود محمد را بیشتر از خودش دوست دارم خلاصه فرزندانم قد کشیدند تا این که پسر بزرگم در کلاس اول دبیرستان ترک تحصیل کرد و در یک اغذیه فروشی مشغول کار شد.
آن جا با یکی از همکارانش که مردی باوقار و اهل استان فارس بود ارتباط برقرار کرد به طوری که آن مرد یکی از دوستان صمیمی پسرم شد چندین ماه از این ماجرا گذشت و آن مرد غریبه شغلش را عوض کرد چرا که به گفته پسرم، همسرش از این شغل ناراحت بود و نمی خواست شوهرش تا ساعت ۲بامداد سرکار باشد.
آن مرد غریبه در یک نانوایی فانتزی مشغول کار شد که در نزدیکی منزل ما بود به همین دلیل من هم گاهی برای خرید کیک و کلوچه فانتزی به فروشگاه آن ها می رفتم تا این که روزی آن مرد در حالی که با شرمساری سخن می گفت از من تقاضای ۲۰۰ هزار تومان پول قرضی کرد. او گفت: اجاره منزلش عقب افتاده و درآمدش کفاف هزینه های زندگی اش را نمیدهد من هم که تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بودم مبلغ ۱۰۰ هزار تومانی را که همراهم بود به او دادم و از فروشگاه بیرون آمدم.
چند ماه از این ماجرا گذشت و من مبلغی را که به او داده بودم به فراموش سپردم تا این که چند روز قبل وقتی از خرید به منزل بازگشتم با آن مرد غریبه مقابل مجتمع مسکونی روبه رو شدم. او بعد از احوالپرسی و قدردانی از این که مبلغ ۱۰۰هزار تومان راهگشای زندگیاش شده، ادامه داد: اکنون برای بازگرداندن قرضم آمده ام. سپس از من خواست اگر امکان دارد اجازه بدهم از سرویس بهداشتی منزلم استفاده کند به خاطر اعتمادی که از قبل به او داشتم و از سوی دیگر هم در رودربایستی قرار گرفتم و نتوانستم در این شرایط به او نه بگویم این اجازه را به او دادم و خودم نیز که از آسانسور بیرون آمده بودم وارد خانه شدم اما هنوز چند دقیقه از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان همسرم وارد خانه شد و با دیدن آن مرد غریبه که از سرویس بهداشتی بیرون می آمد همه چیز به هم ریخت.
همسرم که باور نمی کرد مردی غریبه در منزلم باشد هزاران سوال بی پاسخ برایش به وجود آمد هر چه قسم خوردم که او فقط برای استفاده از سرویس بهداشتی به خانه آمده است و هیچ رابطه غیراخلاقی بین من واو وجود ندارد فایده ای نداشت گریه کنان به همسرم می گفتم من فقط به خاطر اعتماد و سادگی این اشتباه را مرتکب شدم ولی این حرف ها برایش باورپذیر نبود. دوست داشتم به پای همسرم بیفتم و به خاطر این اشتباه عذرخواهی کنم اگر می دانستم این دلسوزی زندگی ام را نابود می کند حداقل داخل آسانسور می ماندم تا آن مرد از سرویس بهداشتی منزلم خارج شود اکنون مدتی است همسرم را ندیده ام. او با حقارت مرا از منزل بیرون انداخت و حتی قفل ها را نیز عوض کرد تا دیگر به خانه اش بازنگردم حالا که زندگیام در آستانه نابودی قرار گرفته است باز هم فریاد میزنم که همسرم را عاشقانه دوست دارم و من فقط قدرت «نه» گفتن نداشتم و …