وقتی فهمیدم شوهرم به زن های دیگر هم علاقه دارد در کمال ناباوری خودم هم زود...!
داستانی را می توانید بخوانید یک زن وقتی از عشق همسرش به داشتن زن دیگری باخبر شد برایش زن گرفت.
به گزارش منیبان به نقل از اعتماد آنلاین، ابتدا پای حرفهای همسر اول نشستم که در کمال تعجب بدون اینکه خودش دارای نقص یا ایرادی باشد، تصمیم گرفت برای شوهرش همسر دوم بگیرد.
سپس حرفهای همسر دوم را میخوانیم، درباره اینکه چطور پذیرفت هووی دوست صمیمیاش شود. در ادامه گفتوگوی فردا را با این دو هوو میخوانید.
همسر اول که ۳۶ سال سن دارد و کارشناسی معارف اسلامی و کارشناسی ارشد تفسیر خوانده است، درباره ماجرای ازدواج با شوهرش میگوید: «۲۰ سالگی ازدواج کردم.
کسی شوهرم را به ما معرفی کردند و ایشان به همراه خانواده به منزل ما آمدند و با چند جلسه صحبت، رفت و آمد و مشورت با پدر و مادرم انتخابشان کردم.
در جلسات خواستگاری به ایشان علاقمند شدم و در واقع تصمیم نهایی با خودم بود. روزی که عقد کردیم، شناخت نسبی از ایشان داشتم، ولی بعد از عقد و ازدواج این شناخت بیشتر شد. من از همان اوایل ازدواج متوجه شدم که ایشان تمایل به چندهمسری دارند».
آرزو: به هیچ وجه احساس خوشبختی نمیکنم
آرزو درباره داشتن احساس خوشبختی در زندگی مشترک برایم میگوید:
«۱۶ سال از زندگی مشترکمان میگذرد، ولی ۵ سال است که رسما همسر دوم دارد و روزانه برای ناهار به منزل من میآید و در کنار من و دو فرزندم است.
من به هیچ وجه احساس خوشبختی نمیکنم. کدام زنی است که به این نوع زندگی راضی باشد و احساس خوشبختی کند؟»
آرزو: برای اینکه از بودن همسرم با هر زنی جلوگیری کنم، برایش زن گرفتم
وقتی از آرزو درباره تصمیماش برای آوردن هوو پرسیدم، او برایم از وضعیت عجیبی که در آن گرفتار شده بود، گفت:
«از همان اوایل ازدواج متوجه شدم که قبل از ازدواجمان ایشان ازدواج موقت داشت. البته وقتی ازدواج کردیم هم همسر صیغهای داشت.
برای اینکه از بودنش با هر زنی جلوگیری کنم و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم.
یادم میآید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچهها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را به خانه آورد و به من گفت: «برو بیرون».
شما حساب کنید با گرمای مردادماه قم جز حرم جایی نبود که من بروم. همسرم از نظر مالی میتوانست دو زن را تامین کند.
بیشتر برای اینکه بیماریهای جنسی نگیرد، برایش زن گرفتم که خودم هم در سلامت باشم»
آرزو آهی میکشد و درباره سختیهای تصمیماش گفت: «خیلی سخت بود. یک سال طول کشید تا با خودم کنار بیایم و بتوانم به او بگویم که میخواهم برایت زن بگیرم.
بعد هم پیدا کردن کسی که مطمئن باشد، برایم سختتر بود. آن یک سالی که داشتم خودم را قانع میکردم برایش زن بگیرم یا خودش زن دوم بگیرد، تمام موهای سرم سفید شد. از نظر روحی خیلی اذیت شدم»
آرزو: هوویم هوای من را حتی بیشتر از همسرم دارد
از این مادر درباره هوویش سوال میکنم و اینکه چطور توانسته با او کنار بیاید:
«هووی من از همکلاسیهای دانشگاهمان بود. دختر خوبی بود. خیلی سخت توانستم به این ازدواج راضیاش کنم. من خوشحالم که دوست دانشگاهم هووی من شده و هوای من را حتی بیشتر از همسرم دارد»
آرزو: مگر میشود محبت یک مرد به دو همسرش به یک اندازه باشد؟
وقتی از آرزو درباره رسیدگیهای همسرش به او و هوویش پرسیدم، او از نبود محبت در زندگی مشترکاش گلایه کرد:
«همسرم از نظر مالی به یک اندازه، به هردوی ما میرسد. ولی محبت؟ مگر میشود محبت به دو نفر یک اندازه باشد؟ شما حساب کنید که بیشتر ساعات شبانه روز را با همسر دوماش زندگی میکند.
در این ۵ سال یک شب هم به منزل من نیامده است. البته زن دوم هم نبود، باز ایشان با زنهای دیگری بود.
برای من فرقی نداشت. من سالهاست محبتی نسبت به ایشان ندارم»
آرزو: فقط به خاطر بچههایم در این زندگی ماندهام
از آرزو که دل پردردی داشت، پرسیدم چرا به جای زن گرفتن برای شوهرش، از او جدا نشده:
«متاسفانه خیلی زود بچهدار شدم و به خاطر بچههایم در این زندگی ماندم. هر دو بچه من با فاصله ۱۱ ماه به دنیا آمدند و انصاف نبود بچهها اذیت شوند.
البته الان بچهها اصرار به جدایی من دارند، اما من به خاطر ازدواج و آینده بچههایم نمیتوانم این کار را کنم. من یک دختر و یک پسر دارم.
دخترم ۱۴ساله و پسرم ۱۳ساله است. هر دو نیاز به پدر دارند. نمیخواهم همین چند ساعتی که هر روز پدرشان به آنها سر میزند را از آنها بگیرم»
آرزو: نمیخواهم هوویم از ناراحتی من باخبر شود تا زندگیاش خراب شود
آرزو درباره اینکه آیا تا به حال مشکلی بین خودش و هوویش به وجود آمده، میگوید:
«به هیچ وجه مشکلی بینمان به وجود نیامده است. راستش من تا به حال خانه ایشان نرفتم. ولی ایشان قبل از ازدواجش به خانه من آمده بود.
در این ۵ سال تقریبا سالی ۳ یا ۴ بار به خانه من آمده است. من به خاطر اینکه زندگی دوستم خراب نشود و تصمیم به جدایی نگیرد، هیچ وقت ناراحتیام را بروز نمیدهم.
ایشان یک بچه دارند و شاید مثل من برخورد نکنند، تکلیف بچهشان چه میشود؟ من باید خیلی مراقب باشم. مخصوصا اینکه خودم انتخابش کردم. هر دو هوای همدیگر را داریم»
همسر اول: بچههایم مخالف ازدواج دوم پدرشان بودند
وقتی از او پرسیدم بچهها از وجود همسر دوم در زندگی پدرشان باخبر هستند یا نه، برایم گفت:
«بچهها از همان اول از ماجرا باخبر بودند. صحبتهای من و پدرشان را میشنیدند. دخترم خیلی مخالف بود. با پدرش کمتر صحبت میکند و در کل بچهها هر دو رابطه کمی با پدرشان دارند. اما قانعشان کردم که پدرتان است و باید احترامش را نگه دارید»
آرزو: بهترین کار همین بود که برای شوهرم، زن دوم گرفتم
وقتی از آرزو پرسیدم بعد از ۱۶ سال زندگی مشترک، اگر به گذشته بر میگشت باز هم برای شوهرش زن میگرفت یا نه، گفت:
«اگر میدانستم آینده زندگی من اینطور میشود، مسلما زن ایشان نمیشدم. ولی اگر نمیدانستم حتما زنشان میشدم. بله، اگر به گذشته بر میگشتیم باز هم برای شوهرم، همسر دوم میگرفتم. چون بهترین کار همین بود».
آرزو: دیگران به اشتباه فکر میکنند؛ من مشکل یا ایرادی داشتم که برای همسرم زن گرفتم
در پایان صحبتهایمان از آرزو که به صورت خودخواسته برای خودش هوو آورد، از جامعه و نگاه دیگران به او پرسیدم:
«دیگران اکثرا دلشان برای من میسوزد، ابراز همدردی میکنند و شوهرم را نفرین میکنند. خانواده من تا شش ماه از این ماجرا باخبر نبودند و فکر میکردند، شوهرم به ماموریت کاری رفته.
بعد دخترم با گریه موضوع را به پدرم گفت و پدرم از من خواست جدا بشوم، ولی وقتی دلایل من را شنید، قانع شد.
درک زندگی و کاری که من انجام دادم، برای جامعه قابل هضم نیست. اکثرا معتقدند احتمالا مشکل یا ایرادی داشتم که مجبور به این کار شدم.
این درست است که مجبور شدم، ولی مشکل و ایرادی نداشتم».
گفتوگو با همسر دوم
در ادامه این گفتوگو به سراغ همسر دوم رفتم. لیلا همسر دوم و هووی آرزو است. او متولد سال ۵۲ و لیسانس معارف اسلامی دارد.
لیلا در یکی از روستاهای دورافتاده کرمان متولد شده، پدرش کشاورز بوده و به لحاظ مالی مشکلی نداشته و ندارد.
لیلا: دو یا سه سال طول کشید، تا راضی شوم همسر دوم شوم
وقتی از لیلا پرسیدم که چطور راضی به این وصلت شد، برایم گفت:
«در روستای ما پسری که تحصیل کرده، مذهبی و همسن و سال من باشد، وجود نداشت. راستش قصد ازدواج هم نداشتم.
تا اینکه با یکی از همدانشگاهیهایم صمیمی شدم. آرزو من را برای شوهرش خواستگاری کرد. قبول نمیکردم، دو سه سالی خودش و همسرش با من صحبت کردند تا قانع شدم.
اینکه دوستم به من گفت اگر من زن همسرش شوم، زندگی او تضمین میشود و امکان اینکه یک زنی که با او خوب نباشد، به زندگیاش بیاید زیاد است، من را قانع کرد که به خاطر او این کار را انجام بدهم.
البته من در این تمام این ۵ سال تلاشم را کردم که محبت همسرم نسبت به آرزو کمرنگ نشود. دوستم هم میگوید که محبتاش کم نشده و از رابطهشان راضی است»
لیلا: هرگز راضی نمیشدم برای شوهرم زن بگیرم
از لیلا پرسیدم اگر خودش جای آرزو بود، این کار را میکرد و او قاطعانه جواب داد:
«خیر. راضی نمیشدم این کار را انجام بدهم. حتی با وجود دو بچه طلاق میگرفتم. بارها به هم دانشگاهیم گفتم طلاق بگیر و این کار را نکن.
اصرار خودش بود و اینکه عاشق شوهرش است. هر کاری میکند تا شوهرش را راضی نگه دارد»
لیلا: در زندگیام احساس خوشبختی زیادی میکنم
لیلا که از نارضایتی دوستش بیخبر است، برعکس آرزو احساس خوشبختی زیادی در زندگی میکند:
«من خیلی در زندگیام احساس خوشبختی میکنم. به نظرم، توانستم با این کار به خوشبختی دوستم هم کمک کنم. چون دوستم عاشق همسرش است.
همسرم هم این نکته را ابراز میکند که همسر اولش را دوست دارد و برای او کم نمیگذارد. اینکه بدانی باعث شدی یک زندگی خراب نشود، باعث میشود تا احساس خوشبختی کنی.
به همین دلیل اگر به گذشته برگردم، باز هم همین انتخاب را میکنم»
لیلا: من شوهرم را با کسی شریک نشدم
وقتی از لیلا پرسیدم که چطور توانسته شوهرش را با کسی شریک باشد، گفت:
«ببینید من همسر اول نیستم که بخواهم شوهرم را با کسی شریک بشوم. همسر من تمام شبها در کنار من و فرزند سه سالهمان هست. برای همین احساس شراکت ندارم»
لیلا: اگر روزی دخترم بخواهد همسر دوم کسی شود، مخالفت نمیکنم
از او پرسیدم با این مسئله مشکل ندارد که روزی دختر خودش هم بخواهد همسر دوم کسی شود:
«هر مردی نمیتواند این کار را انجام دهد. ولی همانطور که اسلام حلال کرده، پس چه اشکال دارد؟ برای دخترم هم پیش بیاید مخالفت نمیکنم»
لیلا: اصلا کمبودی در زندگیام حس نمیکنم
لیلا که در حال حاضر مادر یک دختر سهساله است، درباره رابطه همسرش با خودش به عنوان زن دوم میگوید:
«اصلا کمبودی در زندگیام ندارم. خودم ابتدای ازدواج شرط گذاشتم، که همسرم برای نهار تا بعد از اذان مغرب، در کنار همسر اول و بچههایش باشد.
برای شام و استراحت تا فردا صبح که به کلاس درس و سرکار میرود، به منزل من بیاید.
اوایل دوران عقدمان کمی این حس را داشتم، که شوهرم بین ما فرق میگذارد.
چون من کرمان بودم و وقتی تماس میگرفتم و او میگفت: «خانه هستم» حس میکردم، الان کنار همسر اولاش است و به او محبت میکند.
ولی وقتی ازدواج کردم، ندیدم فرقی بینمان بگذارد. البته من مستقیم محبت کردنش را ندیدم، ولی وقتی دوستم رضایت کامل دارد، پس صد در صد فرقی بینمان نمیگذارد»
لیلا: مردم دید بدی نسبت به زن دوم دارند
لیلا درباره دید جامعه نسبت به خودش که همسر دوم است، میگوید:
«مردم دید بدی نسبت به این موضوع دارند و فکر میکنند، من وارد زندگی کسی شدم و زندگی او را خراب کردم.
البته به کسی توضیح نمیدهم و هر بار که ناراحت میشوم، برای همسرم بازگو میکنم و او با مهربانی و محبت کاری میکند که فراموش کنم».
لیلا: هرگز دچار عذاب وجدان نشدم
از لیلا پرسیدم تا به حال دچار عذاب وجدان شده که او قاطعانه جواب منفی داد: «خیر تا به حال دچار عذاب وجدان نشدم. من چنین حسی ندارم.
من زندگی خود را دارم و آرزو هم زندگی خودش را دارد. قبل از اینکه همسرم، به منزل زن اولش برود، همیشه لباسهای تمیز به او میدهم تا وقتی پیش زن اولاش میرود مرتب باشد.
حتی گاهی که با بچهها به شهربازی میرود و من و دخترم در خانه تنها هستیم، هیچ مشکلی ندارم».
لیلا: زن اول بودن مشکلاتی هم دارد
لیلا درباره سختیهای زندگی دوستش میگوید:
«بالاخره شبها تنها در خانه بودن، سخت است. مخصوصا با دوتا بچه. بارها گفتم اگر نیازی بود، زنگ بزن تا ایشان به خانه شما بیایند ولی تا به حال پیش نیامده است.
امکان اینکه شب بچهها مریض شوند، زیاد است. اما الحمدالله تا حالا چنین اتفاقی نیفتاده»