مادرشوهر فولادزره با هدیهاش عروسش را دیوانه کرد!
مرد جوان برای خرید هدیه تولد مادرش، دست به کاری زد که پای او را به دادگاه خانواده باز کرد.
به گزارش منیبان؛ مرد جوان برای خرید هدیه تولد مادرش، دست به کاری زد که پای او را به دادگاه خانواده باز کرد. این مرد که برای خرید هدیه، گوشواره همسرش را فروخته بود، هرگز تصور نمیکرد با این کار همسرش درخواست طلاق بدهد. نوگل که از این کار شوهرش به شدت شاکی شده بود، پس از یک جنجال بزرگ هفته گذشته به دادگاه خانواده رفت ودرخواست طلاق داد. این زن وقتی مقابل قاضی دادگاه قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: ۸ سال است که دارم رفتارهای شوهرم را تحمل میکنم و حرفی نمیزنم. ولی دیگر طاقتم طاق شده است. او همیشه خانوادهاش را به من ترجیح داده و مقابل آنها مرا تحقیر میکند.از ابتدای زندگی، جلوی آنها مرا کوچک میکند؛ با شوخیهای بیجایی که خانوادگی به من میخندیدند. رفتار و حتی ظاهرم را مسخره میکرد و اگر اعتراض میکردم، تبدیل میشدم به یک آدم بیجنبه؛ سعی کردم سکوت کنم و حرفی نزنم. در هر مناسبتی اولویت با خانوادهاش بود. برای مثال تولد خواهر یا مادر یا پدرش باید از چند روز قبل تدارک بهترین جشن و بهترین کادو را میدید. ولی تولد من، یک شب معمولی بود با یک هدیه معمولی. حسرت اینکه یک بار روز تولدم مرا ذوقزده کند، به دلم ماند. ولی خانوادهاش همیشه سورپرایز میشدند. باز هم سکوت کردم و حرفی نزدم. تا اینکه آخرین بار شوهرم کاری کرد که دیگر نتوانستم او را تحمل کنم.به تولد مادرش نزدیک شدیم و او از چند وقت قبل در تکاپو بود. تا اینکه رفت و یک هدیه گرانقیمت برایش خرید. خیلی تعجب کردم، چون وضع مالی ما بسیار بد بود. به شوهرم گفتم پول از کجا آوردی که فهمیدم گوشواره طلای مرا فروخته و برای مادرش کادو خریده است. خیلی شوکه شدم. بعد از آن دیگر نتوانستم تحمل کنم. تمام حرفهایم را به او زدم و تصمیم به جدایی از این مرد خودخواه گرفتم. حالا که او خانوادهاش را به من ترجیح میدهد، برود و با همان خانوادهاش زندگی کند تا خوشبختتر باشد.در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسرم بیش از حد بهانهگیر است. کافی است یک شوخی با او بکنم، تا چند روز با من قهر میکند. مرتب بچهبازی درمیآورد. سر هر چیز بیخود و بیارزشی دعوا راه میاندازد و قهر میکند. من چند سال پیش برادرم را به طور ناگهانی از دست دادم. بعد از آن پدر و مادر و خواهرم به شدت افسرده شدند. برای همین سعی کردم به نحوی آنها را خوشحال کنم تا شاید بتوانند کمی به زندگی عادی برگردند. هنوز هم بعد از چند سال، مادرم همچنان افسرده است و من هرکاری برای خوشحالیاش میکنم. چند روز پیش وقتی تولدش بود، من پول نداشتم. اما دلم نمیخواست به مادرم بگویم پول ندارم تا بیشتر ناراحت شود. برای همین گوشوارهای که خودم برای همسرم خریده بودم را فروختم تا وقتی وضعم بهتر شد دوباره آن را بخرم و سرجایش بگذارم. ولی او جنجال راه انداخت. راستش من هم از رفتارهای همسرم خسته شدم.در پایان نیز قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.