مروری بر اخبار گذشته؛

دختر مقتول: پدرم از بچگی با مادرم اختلاف داشت او را قصاص کرده و ما را راحت کنید!

مردی که به اتهام قتل همسرش در دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شده بود، با درخواست قصاص از سوی هر سه فرزندانش روبه‌رو شد.

دختر مقتول: پدرم از بچگی با مادرم اختلاف داشت او را قصاص کرده و ما را راحت کنید!
پیشنهاد ویژه

به گزارش منیبان؛ شهریور سال ۱۴۰۱ مردی در تماس با مرکز فوریت‌های پلیسی از قتل همسر ۵۰ ساله‌اش در خانه خبر داد و گفت: من همسرم را کشتم و می‌خواهم تسلیم شوم. با این تماس مأموران کلانتری شهرری به خانه این مرد رفتند و پس از ورود به خانه با جسد خونین زن میانسال به نام نسرین مواجه شدند.شواهد اولیه نشان می‌داد که عامل قتل با چاقو گلوی قربانی را بریده است. مرد ۵۵ ساله نیز بازداشت شد و با تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.در ابتدای جلسه پسر و دو دختر مقتول برای پدرشان درخواست قصاص کردند. پس از آن دختر بزرگ خانواده به جایگاه رفت و در حالی که اشک می‌ریخت و به‌سختی صحبت می‌کرد، گفت: از زمانی که کوچک بودم همیشه پدر و مادرم با هم اختلاف داشتند و سر هر موضوعی با هم دعوا می‌کردند. این دعواها برای ما دیگر عادی شده بود اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردیم روزی پدرمان دستش به خون مادرمان آغشته شود. ما نمی‌توانیم پدرمان را ببخشیم و از خون مادرمان بگذریم. او بی‌گناه کشته شد. من، خواهر و برادرم برای او درخواست قصاص داریم.

سپس متهم به جایگاه رفت و گفت: اختلاف من و همسرم مربوط به چند سال اخیر نبود. ما از همان ماه‌های نخست ازدواج با هم اختلاف داشتیم و هرچه می‌گذشت، اختلافات‌مان بیشتر شد. این اواخر نسرین بابت هر موضوعی غر می‌زد و دعوا می‌کرد. او با رفتارش من را به جایی رسانده بود که از خودم و او و زندگیم خسته شده بودم، اما به سختی صبوری می‌کردم.

وی درباره آخرین درگیری که منجر به جنایت شد، گفت: روز حادثه وقتی بچه‌ها خانه نبودند، دوباره با هم بحث کردیم و من از شدت عصبانیت به سرعت خانه را ترک کردم تا با او درگیر نشوم. یک ساعت بعد برگشتم و خیال می‌کردم او دیگر موضوع را ادامه نمی‌دهد، اما به محض اینکه وارد خانه شدم، دیدم هنوز دارد غرولند می‌کند. برای اینکه او را ساکت کنم، دهانش را گرفتم تا ساکت شود ولی او مدام تقلا می‌کرد و من در یک لحظه کنترلم را از دست دادم و چاقویی را برداشتم و زیر گلویش کشیدم. ناگهان روی زمین افتاد و من تا به خودم آمدم، او دیگر نفس نمی‌کشید. چند دقیقه‌ای بالای سرش نشستم و بعد هم با پلیس و فرزندانم تماس گرفتم و موضوع را گفتم. من احساسات فرزندانم را درک می‌کنم، اما باور کنید قصد نداشتم همسرم را بکشم و در یک لحظه نمی‌دانم که چرا دست به این کار زدم.


ت ت
کدخبر: 238014 تاریخ انتشار
در رسانه های دیگر بخوانید
ارسال نظر

پربیننده‌ترین