دردسری که زن بزک کرده برای مرد متاهل درست کرد!
زن ومرد جوان درحالی برای دریافت مشاوره به واحد مشاوره پلیس مشهد مراجعه کرده بودند که هرکدام مدعی بود دیگری مشکل دارد.
به گزارش منیبان؛ مشکل این زن و شوهر جوان که پدر و مادر نیز شدهاند، از جایی آغاز می شود که مرد پساز بالاگرفتن جروبحث با همسرش، از خانه بیرون میزند و سراغ یکی از دوستانش می رود.او متوجه میشود که خانم دوستش به مسافرت رفته و برای این که آب وهوایی عوض کنند، به پیشنهاد دوستش تصمیم می گیرند که گشتی در خیابانها بزنند. مرد جوان گوشی تلفنهمراهش را خاموش کرده بود. در میان راه، دوستش از ارتباطش با یک خانم در شبکههای مجازی سخن میگوید و وی را به قسمتی از مشهد میکشاند و مقابل یک مجتمع مسکونی نگه میدارد.دقایقی بعد، زنی بزک کرده از خانه خارج می شود و پساز درود و احوالپرسی؛ سوار ماشین می شود. زن و دوستِ مرد جوان سرگرم گفت و گو می شوند که ناگهان خودروی پلیس کنارشان توقف می کند.در این لحظه، همسایهها نیز که از دست رفت وآمد افراد مشکوک به خانه این زن شاکی بودند، بیرون آمده و آبروریزی به بار می آید.
ماموران آنها رابه کلانتری میآورند. مرد جوان که نمیدانسته چه خاکی بر سرش بریزد، موضوع رابه همسرش اطلاع می دهد و کمتراز ۲۰دقیقه بعد، ملیحه و پدرومادرش می آیند. زن جوان داد وفریاد به راه میاندازد و هرچه به دهانش می رسد نثار مردش میکند. هیچکس به حرفهای مرد گوش نمیدهد. بالاخره دوستش و ان زن واقعیت را می گویند و مرد جوان از این معرکه رهایی مییابد.مرد ۳۱ساله درمقابل مشاور کلانتری، داستان زندگیاش رابه کمی دورتر کشاند و گفت: خانوادهام میگفتند «کوتاه بیا». آنها معتقد هستند بهخاطر بچهام باید بسوزم و بسازم و ملیحه را تحمل کنم؛ البته نگرانم هستند و از سر خیرخواهی سعی میکنند مرا با این حرفها به زندگیام دلگرم کنند. من بهخاطر رفتارهای اشتباه همسرم با خواهران و برادرانم هیچ رفت وآمدی نداشتم.وقتی هم به خانه مادر پیرم میرفتیم، ملیحه گوشهای مینشست و با کسی حرف نمی زد. او به خواهرزادهام که کودکی ۱۰ساله است، حساسیت بیشازحدی دارد و اجازه نمیدهد بچهام با او بازی کند. این شرایط هنگامیکه به خانه پدرزنم میرفتیم، کاملا متفاوت بود. خنده و مزاحش قطع نمیشد و بهترین زن دنیا می شد. بعداز این مشکلی که به سرم آمد، ملیحه قهر کرد و با اینکار خود زندگیام را فلج کرده است.
او هنوز معتقد است که من با آن زن سروسری داشتهام و دوستم در حقم مردانگی کرده است تا زندگیمان خراب نشود. حدود یک ماه از این ماجرا میگذرد؛ خسته شدهام. گاهی می گویم چراباید بهخاطر گناه ناکرده اینقدر اذیت شوم؟نمی دانم چهکار کنم! خانواده همسرم با حمایتهای بیحدواندازه از او و محبت زیادی زندگیام را خراب کردهاند.