نگاهی متفاوت به ماجرای بلوار چمران شیراز/ گسست در انتقال نسلی هنجارها
چه ها از پدر و مادر بیش از تبلیغات رسمی الگو میپذیرند. انتقال ارزش های رسمی از یک نسل به نسل دیگر با اختلال رو به رو شده چه سهوی و چه عمدی.
فرمانده انتظامی شیراز هم روز جمعه سوم تیرماه گفت: « تعدادی از افراد بدون رعایت ملاحظات شرعی و موازین قانونی در پایان مراسم ورزشی روز سه شنبه اقدام به کشف حجاب کردند و روز پنجشنبه دوم تیرماه با هماهنگی دستگاه قضایی تعدادی از مسببان و عوامل مرتبط با این تجمع شناسایی و دستگیر شدند.»
دربارۀ این اتفاق چند نکته را می توان مطرح کرد:
اول اینکه اعلام بازداشت نشدن نوجوانان و اصرار بر این که عوامل پشت پرده را دستگیر و برگزار کنندگان مسابقه را بازداشت کردهاند فارغ از این که پشتپردهای در کار بوده یا نه قابل تأمل است. چون زیبندۀ پلیس نیست با نوجوانان که هم سن و سال فرزندان و بعضا نوههای خودشان هستند مثل دزد و قاچاقچی وارد کلنجار شود و بچه های 14 و 15 ساله را تحویل دادسرا بدهند تا مجازات شوند. در حالی که پسربچه را به خاطر بازی مختلط اسکیت نمیتوان مجرم تلقی کرد و جریمۀ نداشتن روسری در دختران هم مشخص است و هر چه باشد شبی را با زنان خطاکار در زندان به سر کردن نیست.
دوم این که بچهها از 5 مجموعۀ خانواده، محله، مدرسه، رسانه و جامعه تأثیر میپذیرند. در حال حاضر اما رسانه جایگاه اول را دارد و خانواده دوم است. منتها رسانه دیگر صدا و سیما نیست که بچه ها پای کارتون هاچ زنبور عسل یا حنا دختری در مزرعه بنشینند یا روزنامۀ اطلاعات که پدربزرگ برای مطالعۀ صفحۀ ترحیم بخرد. مراد از رسانه شبکه های اجتماعی و اینستاگرام و یوتیوب است و فضای مجازی که با کرونا مدرسه را هم تحت الشعاع گرفت. جدای این مدرسه به لحاظ اثر تربیتی از حیز انتفاع به شکل سابق ساقط شده و محله هم معنی پیشین را از دست داده و جامعه نیز در قضاوت و ارزش گذاری کاملا دوپاره است.
نزد گروهی بیحجابی همان بیعفتی است و در باور دیگران یک سبک زندگی و استدلال می کنند پوشش، امری عرفی است و به حکومت ربطی ندارد و حتی در کشورهای اسلامی اجباری نیست. خود آدم بی حجاب هم وقتی در خانه با تعمیرکار غریبه تنهاست یا در مهمانی خانوادگی با عروسی یا جلسه کاری یک یونیفورم واحد را نمیپوشد و به عرف بستگی دارد. زندگی واقعی سریال صدا و سیما نیست که با همان روپوش که به رخت خواب می روند سر سفره مینشینند و بعد در خیابان ظاهر می شوند.
چنان که اشاره شد مفهوم محله هم مانند قبل نیست و بچه ها جدای این فضا بزرگ میشوند و خود را به جامعۀ بزرگتر متعلق میدانند نه به یک محل. مدرسه هم که دو سال تعطیل بوده. باز هم اگر بود خود معلمین آن قدر دغدغه دارند که به کار خودشان میرسند و دروس انباشته و متراکم نه به انتقال هنجارهای ایدیولوژیک رسمی.
میمانَد رسانه و خانواده. روزگاری رسانهها منحصر به رادیو و تلویزیون رسمی بود و مطبوعات چاپی ولی حالا شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و تلویزیونهای ماهوارهای و سایتهای اینترنتی میداندارند و سر همه در گوشی و صفحات اینستاگرام است.
با این اوصاف تصور کنید از بچههایی که در خانه با ارزشهایی دیگر بزرگ شدهاند و مدام در معرض تنوع زندگی در شبکههای ماهوارهای یا فضای مجازی بودهاند و هستند چگونه میتوان انتظار داشت مطابق الگوهای رسمی رفتار کنند؟ آن هم به زور؟
مشکل کاربهدستان این است که تصور میکنند خیابان و عرصۀ عمومی را هم میتوان مثل اداره و مدرسه کنترل کرد. در حالی که وقتی پلیس میگذارید این پیام را هم منتقل میکنید که "جایی که پلیس نیست آزاد هستید!" مثل تابلوی توقف ممنوع و حمل با جرثقیل. وقتی نیست یعنی بگذارید!
امنیتی کردن ماجرا و انتساب به استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل البته آسان است اما این واقعیت را باید در نظر گرفت که چرا دختر و پسر نوجوان در سال 61 این گونه نبود و حالا در 1401 هست؟
چون سال 61 پدر و مادر آن دختر 14 ساله هم باور داشتند و همان فرهنگ را منتقل میکردند. حالا اما پدر و مادر دختر 14 ساله اگر 40 ساله هم باشند خود طعم آن محدودیت ها را چشیدهاند و به فرزندان خود منتقل نمیکنند. دست کم برخی از آنها.
در دهۀ 60 این رسانهها نبود تا بر بچهها تأثیر بگذارند و از خیابان و مدرسه از صبح تا شب سرودهای حماسی متناسب با حال و هوای جنگ پخش میشد.
معلم و مدرسه هم نفوذ و اقتدار فراآموزشی داشتند نه مثل حالا که بندگان خدا خودشان هزار جور گرفتاری دارند. محله و مسجد هم کارکرد گذشته را ندارد. در این فضا دختر و پسر نوجوان اساسا تلقی دیگری دارد و الزاما قصد لجاجت هم ندارد.
صریح و روشن میخواهم بگویم بچه ها از پدر و مادر و رسانه بیش از تبلیغات رسمی الگو میپذیرند. احتمال چادری شدن دختر مادر چادری بیش از مادر بیحجاب است و به نظر میرسد انتقال ارزش های رسمی از یک نسل به نسل دیگر با اختلال رو به رو شده چه سهوی و چه عمدی. مشکلات اقتصادی و سقوط بخشی از طبقه متوسط به فرودست و ارتقای قلیلی به طبقۀ بالاتر نیز به این وضع دامن زده است. ( تورم، کثیری را ساقط و اندکی را منتفع میکند).
دوستی دارم که سالها در منطقهای در شمال تهران مستأجر بوده است. زن و مرد افزایش اجارهبها را با کار بیشتر و صرفه جویی پوشش میدادند و خود را منطبق می کردند.
امسال اما دیگر تاب نیاوردند و به منطقه ای رانده شدند که هیچ تعلق خاطری به آن ندارند. به وضوح دیدم دختر نوجوان او که دوستان و همبازیهای خود را از دست داده و حتی مادر او دیگر مثل گذشته حجاب سفت و سخت ندارند. حس میکنند وقتی ساختار رسمی به آنها فشار آورده و هر سال قدرت خرید آنها را کم میکند و شاید این گونه واکنش نشان می دهند.
یک مثال روشن: اگر به پدر و مادر خبر دهند فرزند نوجوان شما گوشی موبایل دزدیده و در کلانتری است ابتدا باور نمی کنند و وقتی از زبان پلیس و او بشنوند سرافکنده و شرمنده می شوند و هرگز تأیید نمی کنند. به این هنجار و ارزش که هم بر سر آن اتفاق نظر دارند و هیچ کس در بیان قبح آن دلیل نمی طلبد می گویند: معرفت.
حالا اگر خبر دهند دخترتان بی روسری داشته اسکیت سواری می کرده آن حس را ندارند. مشکل از همین جا شروع می شود. پلیس برای برخورد با اموری است که از نظر همه بد است مثل دزدی و قتل نه موضوعاتی که بر سر آنها مناقشه است.
در حکومت ایدیولوژیک البته می کوشند «نگرش» به «عقیده» و سپس به معرفت تبدیل شود ولی این تلاش با چالش جدی رو به رو شده و بخشی از جامعه و احتمالا اکثریت به آن تن نمی دهد.
قصه این است: غالب مادران نوجوانان امروزی ارزش هایی را که نسل به نسل به عنوان هنجار مسلم به خود آنها منتقل شده به بچه های خود انتقال نمی دهند. به طریق اولی نسل کنونی هم انتقال نخواهد داد تازه اگر خانوادهای تشکیل دهند و فرزندی بیاورند!
با این حساب مادام که خانه و رسانه همراهی نمی کند پلیس از یک طرف باید جواب امر به معروفی ها را بدهد که داریم می گیریم شان و از طرف دیگر مردم را که نه. بچه های مردم را که نمیگیریم.
حدس می زنم این بچه ها اصلا دنبال موضوع خاصی نبودند. بلکه این رفتارها را ناهنجاری نمیدانند. تکاپوی پدر و مادرها برای نان و بحث مرغ و تخم مرغ نباید این تصور را در حکومت ایجاد کند که بچه ها هم دغدغۀ نان دارند!
سودای دموکراسی را از سر جوانان با بی اثر کردن نهاد انتخابات انداخته اند اما شور زندگی که از سر نوجوان نمی افتد! داستان محدود به شیراز و رشت و تهران هم نیست. همین حال و هوا در قم و مشهد هم هست. کما این که بچه های مذهبی هم در شهرهای اول کم نیستند. اصلا چه بسا قصد دهنکجی به بخش های دیگر جامعه را نداشته باشند و بگویند ما این جوری شما هم آن جوری و اصلا تظاهر سیاسی نکردهایم تا پاسخ آن تظاهر سیاسی باشد.
تجمع علیه تجمع بلواز چمران
غرض این که قضیه به شکلی نیست که با خطبههای آقای صدیقی در نماز جمعه تهران یا با بگیر و ببند نیروی انتظامی حل و فصل شود. چرا؟ چون ارزش های گذشته از طریق خانوادهها منتقل نمیشود یا با شدت و غلظت قبل نیست و هر اتفاقی رخ داده به سبب اختلال در این انتقال است. چرا که در خانواده هایی به سهولت منتقل میشود و در خانوادههایی نه.
به زبان ساده میخواهم بگویم وقتی نوجوان کاری را اشتباه نداند، والدین هم اشتباه ندانند، رسانههای اجتماعی - فضای مجازی - هم ندانند، هر چه هم رسانۀ رسمی و گروههای حامی و پلیس و تریبون نماز جمعه بگویند اشتباه است چندان اثر ندارد و تنها باید به زور متوسل شوند. اِعمال زور اما شرط عقل نیست چرا که به قدر کفایت، ملت، تحت فشار است و فشار مضاعف باعث می شود جامعه بیش از حد بجوشد و شیر سر برود. تصور کنید پدری که دربهدر دنبال اجارۀ خانه جدید است و مادر هم خسته از قیمت شیر و ماست باید برود کلانتری تا به او بگویند چرا دختر 14 سالهات روسری داشته یا نداشته.
اگر هم بگویند قانون است خوب، مطابق همین قانون، ماهواره هم ممنوع است، آن قدر مردم اعتنا نکردند که عملا منسوخ شد و حالا باشگاه رسمی فوتبال با افتخار از راه اندازی کانال ماهواره ای خبر می دهد و نشانی هم می دهد که روی فلان ماهواره بگیرید. کسی هم نمی پرسد مگر تجهیزات ماهواره ای ممنوع نبود و همان نیروی انتظامی که همین مدیر عامل باشگاه رییس باشگاه شان بود جمع آوری نمیکرد؟! تلگرام هم فیلتر است. مگر خبرگزاریهای حامی فیلترینگ در آن کانالِ خبری ندارند و قس علی هذا! از نظر این بچه ها این هم کنار آنها و به قول حامد عسگری در آن غزل شاهکار:
هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش!